مجموعه «یاغی» مجموعهای خوشساخت به کارگردانی محمد کارت، برگرفته از رمان «سالتو»، نوشته «مهدی افروزمنش» است که همه مؤلفههای جذب مخاطب نوجوان و جوان را دارد. اولین ویژگی مجموعه، استفاده از بازیگران جذاب و خوشچهرهای است که یا در سالهای اخیر کمتر در فیلمها و مجموعهها ظاهر شدهاند و یا اگر حضور داشتهاند، در این کار نقش متفاوتی را ایفا کردهاند.
دومین دلیل جذابیت مجموعه پرداختن به موضوع «عشق بین دو نوجوان» است. در مجموعهها و فیلمهای مشابه جسارت نزدیکشدن به این موضوع تا به این حد نبوده است. مجموعه با عاشقانهای جذاب آغاز میشود که در مجموعههای مشابه کمتر به چنین وضوحی مطرح شده است. مثلاً در مجموعه «زخمهای کاری»، اگر چه رابطه عاشقانه دو نوجوان تصویرسازی شده است، اما صمیمیتی در آن دیده نمیشود.
سومین ویژگی عمیقاً تأثیرگذار مجموعه در جذب مخاطب، ورود به عرصه زندگی واقعی جوانان و نوجوانان در محلات فقیرنشین و پایینتر شهر است. کارگردانی که تخصص عجیبی در نمایش ویژگیها و خصوصیات این محلات دارد، بیننده را بهشدت درگیر این فضا میکند؛ بهگونهای که احساس میکند در این فضا زندگی کرده است و واقعیات تلخ و شیرینی که زیر پوست شهر در چنین محلاتی اتفاق میافتند، برای او نیز در حال تجربهشدن هستند.
چهارمین ویژگی جذاب مجموعه یاغی پرداختن به بحث قدرت و توجه ویژه به ورزش کشتی است. ورزش کشتی که در آن توانمندی بدنی و مبارزه رودررو مطرح است، بخش زیادی از مجموعه را به خود اختصاص داده است.
مجموعه یاغی مبتنی بر مفهوم فقر و آسیبهای اجتماعی پایهریزی شده است. کارگردان در این مجموعه پیوند آسیبهای اجتماعی را با هم و با فقر و بافت فقیرنشین بهخوبی نمایش میدهد. پرخاشگری و خشونت، فریب، دزدی، سوء مصرف مواد مخدر، خودکشی، فقر و افراطیگری آسیبهای اجتماعی هستند که در مجموعه مورد توجه قرار گرفتهاند. کارگردان قصد دارد فقر و محلات فقیرنشین را بهعنوان علت و بستر آسیبهای اجتماعی نمایش دهد و در این راه بهخوبی موفق بوده است. فقر و بافت اجتماعی آن بهگونهای است که رهایی از آن بهسادگی امکانپذیر نیست. فقر چنان تأثیری بر ساختار شخصیت آدمها میگذارد که حتی نسلهای بعدی را نیز درگیر خود میسازد و بافتی را ایجاد میکند که انواع آسیبهای اجتماعی در آن پرورش مییابند و اجازه رهایی و فرار را به فرد نمیدهد.
بهمنخان و اکبر مجلل، اگرچه از فقر رهایی یافتهاند، اما هنوز درگیر گذشته فقرزده خویش و بافتی هستند که در آن پرورش یافتهاند. هر کدام هم به شیوه خویش به این بافت آسیبزا برمیگردد. در یکی از برداشتهای (سکانسهای) مجموعه، اسی قلک، به شکلی نمادین، به عنوان نماینده بافت فقیرنشین، به همراه دوستانش، در تلاشاند اجازه ندهند جاوید از بافت آسیبزا و فقیرنشین فرار کند. در ابتدای مجموعه، فشار گروه همسالان و دوستان جاوید، برای خلافکاری و دزدی، نمونه دیگری از فشار بافت فقرزده است که برخلاف میل باطنی، جاوید تسلیم میشود.
دوستان جاوید و اهالی محله نیز خودشان به اجبار چنین بافتی دست به خلاف میزنند. مثلاً برای آنکه گرفتار پلیس نشوند، وسایل اسقاطی را سر راه مأموران در خیابان رها میکنند. اهالی بافت آسیبزا که تا خرخره درگیر آلودگیهای بافت آسیبزا هستند، اجازه نمیدهند کسی خود را از آن بافت و محله خارج کند.
تلاشهای جاوید و عاطی ناموفق است و بهمنخان تنها با تطمیع، پـول و نیرنگ آنهـا را به ظاهر از بافت آسیبزا خارج میکند، در حالی که آنها را به بافت آسیبزای خطرناکتری سـوق میدهد.
گفتوگوهای شخصیتهای مجموعه
اگر گفتوگوهای عادی مجموعه را کنار بگذاریم، سه گونه گفتوگو در مجموعه خودنمایی میکنند:
- گونه اول حرفها و تیکههای لاتبازی محلههای پایین شهر است که برخی نامأنوس و نمایشدهنده پرخاشگریهای کلامی هستند. برخی هم از ادبیات فولکوریک، محلی و بعضی فیلمهای قدیمی عاریت گرفته شدهاند. این دست جملهها در مجموعه زیاد هستند و منتقدان کارگردان را متهم کردهاند که او مجموعه را بهانهای برای ترویج این ادبیات قرار داده است.
- گونه دوم لفاظیهای انگیزشی هستند. برخی از این نمونه جملهها عبارتاند از:
- همیشه یه آدم باهوش گذشته شو مرور میکنه که آینده شو درست کنه.
- خودت خودتو دست کم نگیر. نشون بدین که شما اندازتون خیلی گندهتر از اون چیزیه که حتی خودتون میتونید تصور کنید؛ فقط اگه رؤیای بزرگی داشته باشید، اگه هدف بزرگی داشته باشید.
- شما خیلی گندهتر از دردین، اینو همیشه به خودتون بگین ...
- جلوی آدمی که هدف داره رو نمیشه گرفت.
همه تمرکزتون باس رو کشتی باشه. اونقدر تمرین کنید تا خون بالا بیارید. یه خستگیای داریم که آدم سرشو میزاره رو بالش، خوابش میبره. یه خستگیای هم هست که اونقدر کوفتهای که تا صبح خوابت نمیبره. کشتی این خستگی رو میخواد.
چنین جملههای اغراقگونهای، اگرچه ظاهر مثبتاندیشانهای دارند، اما در حقیقت نمایش مثبتاندیشی منفعلانه هستند. این جملهها غالباً پر از تفکرات غیرمنطقی، کمالگرایانه و آسیبزا هستند که از زبان بهمنخان، جاوید و طلا تکرار میشوند؛ سخنانی که جنبه شعارگونه، تزئینی و اضافی دارند و کیفیت مجموعه را پایین آوردهاند. برای آگاهی بیشتر درباره مثبتاندیشی سالم، به مقاله «مثبتاندیشی منفعلانه و مثبتاندیشی سازنده»، در فصلنامه، شماره 64 مراجعه کنید.
تحلیل شخصیتهای مجموعه
در این مجموعه، بهمنخان نمونهای عالی از شخصیتهای فریبدهنده است؛ شخصیتی که حتی تا چند قسمت از مجموعه، بیننده را هم فریب میدهد. گویا برای بیننده تا قسمتهای پایانی مجموعه، باورپذیر نیست که او به دنبال منافع خود و توزیع مواد مخدر بین جوانان است و کثیفترین شیوه را برای ورود مواد مخدر به کشور انتخاب کرده است. شخصیتهای فریبدهنده صداقت و صمیمیتی ندارند، ولی برای آنان که قصد فریبشان را دارند، وانمود میکنند که صمیمی و صادق هستند. آنها اگرچه صلابت و صراحت دارند، اما نمایش ظاهری رفتارشان نشاندهنده آن است که صلابت و صراحت ندارند.
بهمنخان بهراحتی همگان، حتی همسر خویش را فریب میدهد. همسر اولش را در کشوری دیگر، در شرایطی که به خاطر تجارت مواد مخدر او زندانی شده، رها کرده است. اکبر مجلل را که قاچاقچی خطرناک مواد مخدر است، فریب میدهد، با نوجوانان کشتیگیر رابطه صمیمانه و پدرانه دارد و همه را به نوعی فریب میدهد. ابراز عشق او نسبت به همسر دومش زیباست، اما این کار بخشی از تجارت اوست.
بهمنخان اگرچه فریبکاری و تقلب را بهخوبی اجرا میکند، اما فریبکاری او محترمانه و صمیمانه است. او کمتر به خشونت متوسل میشود و اگر خشونت لازم باشد، مانند برادر بیمارش، یا همسرش و یا اکبر مجلل، از خشونت لذت نمیبرد. خشونت برای بهمنخان ابزاری نامناسب است که تنها در شرایط اضطرار مورد استفاده قرار میگیرد. البته او حتی از این ابزار به شکل مستقیم استفاده نمیکند، بلکه در صورت نیاز از طریق دیگران، نظیر رحمان یا اکبر مجلل، از خشونت بهره میگیرد.
شخصیتهای فریبدهنده از دامهای متفاوتی برای فریب کمک میگیرند. آنان گاهی از دامهایی مانند تحقیر، سرزنش، احساس گناه، ترس و خشونت استفاده میکنند که جنبه منفی دارند. اما گاهی هم دامها از نوع احترام، توجه، محبت بدون قید و شرط، تأکید بر توانمندیها، عشق و صمیمیت هستند که دامهایی مثبت محسوب میشوند. بهمنخان در مجموعه فردی است که برای فریب دیگران از دامهای مثبت استفاده میکند. گزیدهگویی، وقار، ادبیات عاشقانه و صمیمانه، در کنار چهره جذاب (کاریزماتیک) و زیبای او به نقش فریبندگیاش کمک شایانی کرده است.
در مقابل، اکبر مجلل شخصیتی پرخاشگر، بددهن، مغرور و دیکتاتور، با چهرهای مهیب و ترسناک است. برخورد او با دامادش اوج پرخاشگری او را به نمایش میگذارد. از نظر او دیگران برده و زیردست او هستند. بدبینی، سوءظن و ترس از آسیب به خاطر تجارت مواد، از دیگر ویژگیهای شخصیتیاش هستند. او از ابزار خشونت برای جلوگیری از آسیب و تهدید دیگران، حل و فصل سوءظن، و رهایی از حقارتهای درونی خویش استفاده میکند. جالب آنکه بهراحتی فریب میخورد و بهمنخان و همسرش هر کدام بهگونهای متفاوت او را فریب میدهند و او را ابزار دست خویش قرار میدهند. برای آگاهی بیشتر در مورد شخصیتهای فریبکار، به مقاله «آدمهای تقلبی» در فصلنامه، شماره 59 مراجعه کنید.
رحمان، برادر بهمنخان، فردی است که اختلال «شخصیت وابسته و ضد اجتماعی»، کمترین اختلالی است که میتوان برایش در نظر گرفت. چهره خسته، خوابآلوده و بیروح او از سابقه افسردگیاش نشان دارد. اینک او با قرارگرفتن در کنار برادر، به نوعی از افسردگی و یأسی که وجودش را فرا گرفته است، فرار میکند. بازی سکوت او در مجموعه از دیدنیترین سکانسهای مجموعه است. او هیولایی رامشده در دستان بهمنخان و همسرش است که بدون چون وچرا فرمانهای آنها را اجرا میکند. رحمان بیماری روانی است که گرفتار پرخاشگری شده. وابستگی شدید رحمان به بهمنخان و همسرش، بهویژه پس از مرگ میمون دستآموزش، کاملاً آشکار است. همیشه در کنار این دو قرار دارد و هر دو را بهشدت دوست دارد. مهمترین تعارض او انتخاب بین زندهماندن برادر و طلا، همسر برادرش، است. در سکانسی که مجلل دستور مرگ طلا را صادر میکند، وابستگی و علاقه رحمان به طلا برملا میشود.
عاطی، خواهر جاوید، نقش انگیزهبخش و مادرانهای را برای جاوید بازی میکند. خواهری که جاوید سالها پس از مرگ پدر و مادر با او زندگی کرده است و بدون شک بخش زیادی از ویژگیهای مثبت جاوید در اندیشه و فرمانهای او ریشه دارد. عاطی وجدان بیدار و عاقل جاوید است. در یکی از برداشتهای مجموعه، جاوید برای خالکوبی (تتوی) یاغی از عاطی اجازه میگیرد و بهصراحت میگوید اگرچه مدرسه نرفته، اما در مکتب عاطی نشسته و شاگردی او را کرده است. در برداشت دیگری، جاوید در مورد نقش عاطی به ابرا میگوید عاطی فرمانده است. در برداشتهای دیگری شاهد دستورها و نصیحتهای عاطی به جاوید هستیم. پس عاطی از جنس محلهای نیست که در آن زندگی میکند. او برخلاف زنان محله که در فیلم تماماً در نقشهای سنتی قرار دارند، رفتار میکند.
در برداشت عروسی به خوبی شاهد آن هستیم که زنان نقش چندانی حتی در انتخاب همسر ندارند. اما عاطی از جنس دیگری است. او هنرمندی است که سازهای متفاوت را می نوازد و جسورانه با یک گروه نوازنده خیابانی دختر و پسر شبهنگام برنامه اجرا میکند. او در برابر عمهاش برای گرفتن شناسنامه میایستد و در جستوجوی برادرش، حتی با گرگین، مسئول کمپ ترک اعتیاد، با تمامی قدرت روبهرو میشود و ذرهای هراس به دل راه نمیدهد. شخصیت عاطی بدون شک سالمترین و قویترین شخصیت مجموعه است که تمام هموغم او سالم زندگیکردن خود و برادرش است.
طلا مطلا زنی توانمند است که قدرتمندی و ثروت را از پدر به ارث برده، امامعتاد قماربازی، مصرف سیگار و قاچاق مواد مخدر شده است. قدرت و ارتباطات او با قاچاقچیان مواد مخدر، حتی در موفقیت و پیشرفت بهمنخان اثرگذار بوده است. شخصیت او ترکیبی از شخصیت متهور و هنری است. قدرتطلبی، اهل ریسکبودن، تنوع طلبی، علاقه به نفوذ و جلب توجه دیگران، به صورت شدید در رفتارهای او مشاهده میشود. به نظر میرسد رگههایی از اختلال «شخصیت نمایشی» در او وجود دارد. شیفتگیاش نسبت به قدرت، نحوه پوشش خاصش، رفتارهای پرخاشگرانه و اعتیادگونه وی، نفوذ مسحورکنندهاش بر رحمان، بهمنخان، اکبر مجلل، و حتی قاچاقچیان بینالمللی مواد مخدر و نوجوانان کشتیگیر، به او شخصیت خاص و مرموزی بخشیده است. او برای نفوذ و تأثیرگذاری بر دیگران و رسیدن به خواستههایش از هر نوع ابزاری استفاده میکند. بخشش بیحد و اندازه، هدیهدادن، تطمیع دیگران، صمیمیت، حمایت عاطفی، خشونت، قتل و خیانت از جمله ابزارهای او برای رسیدن به قدرت و نفوذ و تأثیرگذاری بر دیگران است.
تأثیرگذاری و نفوذ طلا بر جاوید و عاطی دیدنی است. او با روابطش بهراحتی عاطی را به اوج آرزوهایش میرساند و در سرشناسترین گروه هنری قرار میدهد. با تطمیع و جلب توجه، در مورد مرگ پدر اطلاعات پنهانی به دست میآورد. با رابطهای خیانتگونه، اکبر مجلل را چون گربـهای دسـتآموز هرگـونه که میخواهد به کار وامیدارد.
همسر اول بهمنخان را در حضور دیگران و بهناگهان به قتل میرساند. رحمان برادر بیمار بهمن را وابسته خویش میسازد؛ بهگونهای که رحمان نمیتواند دستور برادرش را اجابت کند و به شکل عجیبی جان خود را نجات میدهد. طلا مطلا بیماری تشنه قدرت است. تجارت مواد مخدر برای او نه برای کسب درآمد، بلکه راهی برای کسب قدرت و نفوذ بر دیگران است.
جاوید، قهرمان داستان، پسری از طبقه فرودست و فقیر جامعه که در میان دوستانی لات و خلافکار و در محلهای که خودشان نامش را «لیانشامپو» گذاشتهاند، بزرگ شده است. او پدری معتاد داشته که حتی حاضر نشده است برای او شناسنامه بگیرد. پس از مرگ مادرش، یک دزد اسقاط فروش نقش بزرگتر او را برعهده میگیرد. دوستانی که با او زندگی میکنند، هر نوع هنجاری را بهراحتی زیر پا میگذارند. در این محله دزدیدن تابلوهای راهنمایی و رانندگی، پرتاب آهنآلات به شکلی خطرناک وسط جاده، دعوا و پشت رفیق را خالینکردن، حتی وسط بیمارستان، بهراحتی توجیه میشود.
افراد این محله به بهانه فقر بزرگترین خلافها را، مثل دزدی، شرطبندی، و فریبدادن دیگران بهراحتی انجام میدهند. اما جاوید با وجود زندگی در میان این همه لات، انگار همانند آنها نیست. چهره و حتی حرفزدنش هم به اهالی محل نمیخورد. او اگرچه تا حدودی فیزیک بدنی یک ورزشکار را دارد، اما چهره معصومش او را از لاتهای اطرافش متفاوت میکند و بهنظر میرسد کودکی است که ادای لاتها را درمیآورد. شاید نداشتن شناسنامه و هویت باعث شده است که او خود را از جنس آن محل نداند. جاوید نمیخواهد هنجارشکنی و دزدی کند و میلی به خلافکردن ندارد. او مسیر سالم زندگیکردن را انتخاب کرده است. از شرطبندی و گاوبندیهای اسی قلک بیزار است. انگار او عضو عاریهای این محله است، اما مشکلش از همین لاتولوتهای دزد بیشتر است. او شناسنامه ندارد و بدون هویت است.
جاوید عاشق «خالکوبی یاغی» است و خود را یاغی میداند. البته نه یک یاغی کلهخراب، بلکه یک یاغی که میخواهد شناسنامه و هویت خویش را از جامعه باز پس بگیرد. یاغی است که میخواهد اجازه ندهد، عشقش را از چنگالش بربایند. از نظرگاه دوستانش، جاوید یک قهرمان است. برای حفظ و موفقیت این قهرمان، خود را به آب و آتش میزنند. اجازه نمیدهند او گرفتار آلودگیهایشان شود. اجازه نمیدهند او قلیان، یا سیگار بکشد و مواد مخدر مصرف کند. در برداشتی از فیلم که خواهر جاوید گروگان گرفته شده و جاوید بههم ریخته و آشفته است، از خلیل تقاضای مواد میکند، اما خلیل با بغض و گریه اجازه نمیدهد. به او میگوید تو قهرمانی، نباید مواد بکشی!