عکس رهبر جدید

این ماییم؟!

  فایلهای مرتبط
این ماییم؟!
یادگیری اکتشافی یکی از روش ‌های ‌تدریس یادگیرنده‌محور و به ‌اصطلاح غیرمستقیم است که جزو رویکرد سازنده‌گرایی یا ساختارگرایی محسوب می‌شود. در این روش دانش‌آموز فعال است و در طی تعامل با محیط، به‌جای حفظ اطلاعات، موضوعات درسی را درک می‌کند و به کشف روابط می‌پردازد. این روش دو نوع دارد: اکتشافی و اکتشافی هدایت‌شده. تفاوت آن‌ها در میزان راهنمایی و هدایت معلم است.

رشد در رشد

اهداف آموزشی و تربیتی

اجتماعی: آشنایی با رشد و تغییرات جسمی، نیازهای دوران نوزادی و مقایسه با نیازهای دوران کودکی، توانایی‌های نوزادی و توانایی‌های حال حاضر.

ریاضی: آشنایی با اندازه‌گیری قد و جرم.

علوم: آشنایی با مبحث رشد جسمی، تمرینی برای تعامل با دوستان، انتخابگری و خیرگزینی.

در اوایل سال تحصیلی و در زمان یادگیری مفهوم اندازه‌گیری قد برحسب متر و سانتی‌متر، برخی از دانش‌آموزان می‌گفتند: «من از پارسال تا حالا، 5 سانتی‌متر بزرگ شده‌ام.» یکی دیگر می‌گفت: «من 4 سانتی‌متر قد کشیده‌ام.» دیگری می‌گفت: «من چندتا از لباس‌هام برام کوچک شده است.» و... . در این میان دوسه نفری هم کمی ناراحت بودند. بعد از گفت‌وگو متوجه شدیم که قد آن‌ها از سال گذشته تغییرنیافته است یا آن‌ها خیلی‌کم قد کشیده‌اند.

بعد از دیدن این موقعیت تصمیم گرفتیم شرایطی را فراهم بیاوریم تا همه متوجه مفهوم بزرگ‌شدن و رشد بشوند. با اولیا هماهنگ کردیم و از هر کدام خواستیم تا در یک کیسه‌ی رنگی و غیرشفاف که اسم دانش‌آموزمان روی آن است، تعدادی وسیله قرار دهند و برایمان بفرستند. همچنین گفته بودیم به‌هیچ‌عنوان دانش‌آموزان از محتویات داخل بسته باخبر نشوند. وسیله‌های مورد نیاز عبارت بودند از:

یک دست لباس نوزادی، یک دست لباسی که در این سن می‌پوشند، کارت رشد، عکس نوزادی، اسباب‌بازی دوران نوزادی و اسباب‌بازی الانشان، شیشه‌شیر، پستونک نوزادی، قمقمه یا لیوانی که هم‌اکنون استفاده می‌کنند.

طی دو الی سه روز، یکی‌یکی بسته‌ها به دستمان می‌رسید. بچه‌ها می‌گفتند: «این رو مامان داده بدیم به شما، می‌شه بگید داخل آن چیست؟»

بعد از اینکه بسته‌ها به دستمان رسید، یکی‌یکی محتویات آن را جداسازی کردیم، البته اسم هر دانش‌آموز را هم روی آن‌ها چسباندیم تا با وسایل شخص دیگر جابه‌جا نشود. سپس در روز مناسبی که دانش‌آموزان چندساعتی داخل مدرسه نبودند و به اردو رفته بودند، با هماهنگی سایر مربیان لباس‌های دانش‌آموزان را داخل کمدهایشان چیدیم؛ یک دست لباس نوزادی و یک دست لباس همین الانشان. در کلاسی دیگر، وسایل بازی بچه‌ها را چیدیم؛ جغجغه، عروسک‌های متعدد، کتاب داستان‌های ابری، لگو، بازی‌های فکری، خمیربازی، کتاب‌های داستانی و رمان، طناب‌بازی، حلقه، توپ و چند وسیله‌ی اسباب‌بازی هم از وسایل مدرسه در آن کلاس قرار دادیم.

در اتاقی دیگر عکس‌های کودکی دانش‌آموزان را به ریسمانی آویزان کردیم. همچنین روی میز، کارت رشدهایشان را قرار دادیم و روی میزی دیگر پستونک‌ها، شیشه‌شیرها و قمقمه‌ها و لیوان‌هایشان را گذاشتیم.

چند پارچ شربت و چند لیوان هم مهیا کرده بودیم. در کنار آن سرلاک و شیر خشک گذاشته و روی زمین هم چند بسته پوشک چیده بودیم.

بعد از اینکه بچه‌ها از اردو برگشتند، کمی استراحت کردیم. آن‌ها یکی‌یکی سؤال می‌کردند که الان چه کلاسی داریم؟ ریاضی، فارسی یا علوم؟ مربی به بچه‌ها گفت: «الان کلاسی نداریم؛ ولی می‌خوایم موضوع خیلی‌مهمی رو بررسی کنیم. پس از الان خوب به همه‌چیز دقت کنید. به اطرافتون توجه کنید تا چیزی رو از دست ندید.»

بچه‌ها می‌گفتند: «چی ‌شده؟ چه اتفاقی قراره بیفته؟»

- قراره امروز بفهمیم بزرگ‌شدن یعنی چی.

بعد همه با هم وارد کلاس شدیم. وقتی بچه‌ها وارد کلاس شدند و لباس‌های نوزادی‌شان را دیدند، خیلی ذوق کردند و متعجب شدند.

بچه‌ها لباس‌هایشان را برمی‌داشتند و جلوی خودشان می‌گرفتند. باورشان نمی‌شد که یک زمانی این قدر کوچک بوده‌اند. در اینجا از بچه‌ها خواستیم لباس‌هایشان را عوض کنند تا با هم برویم و بازی کنیم.

بچه‌ها اینجا باید بین لباس نوزادی و لباس کودکی‌شان یکی را انتخاب می‌کردند. یکی از بچه‌ها لباسش را جلوی خودش گرفت و گفت: «ما که خیلی بزرگ شدیم، تازه کفش نوزادی هم به پامون نمی‌ره!» بعضی از بچه‌ها سعی می‌کردند لباس نوزادی‌شان را بپوشند؛ ولی خودشان می‌دیدند که اندازه‌شان نمی‌شود.

- خب چرا اون رو نپوشیدی؟ اگه اون یکی لباست رو دوست داری، همون رو بپوش.

یکی از بچه‌ها گفت: «آخه، اندازمون نمی‌شه!»

مربی: «یعنی اگه اندازه‌تون می‌شد، این مدل لباس رو می‌پوشیدید؟»

یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «نه دیگه، زشته! آخه ما بزرگ شدیم، نمی‌شه دیگه لباس این مدلی رو بپوشیم.»

یکی می‌گفت: «من لباس نوزادیم الان از سرم رد نمی‌شه!»

در این مرحله، بچه‌ها با آزمون و خطایی که انجام دادند، متوجه شدند لباس‌های دوران نوزادی دیگر اندازه‌ی آن‌ها نیست و بدنشان بزرگ شده است.

بعد از اینکه بچه‌ها همگی لباس‌هایشان را پوشیدند، با هم به طبقه‌ی دیگر مدرسه رفتیم تا بازی کنیم. بچه‌ها شوروشوق خاصی داشتند. وقتی به کلاس موردنظر رسیدیم، آرام و با همراهی هم وارد شدیم. بچه‌ها اسباب‌بازی‌هایشان را که دیدند، از خوش‌حالی فریاد کشیدند. هرکس دنبال اسباب‌بازی‌های خودش بود. اسباب‌بازی‌های نوزادی خود را با اشتیاق بغل می‌کردند. بعد از اینکه بچه‌ها اسباب‌بازی‌های خودشان را پیدا کردند، مربی از آن‌ها پرسید: «خب، بهم بگید الان که می‌خوایم با هم بازی کنیم، کدام یک از این اسباب‌بازی‌ها رو انتخاب می‌کنید؟»

بعضی از بچه‌ها محکم اسباب‌بازی‌های نوزادی‌شان را بغل کرده بودند و می‌گفتند: «با این‌ها!» بعد مربی ادامه داد: «یعنی این وسایل الان مناسب بازی شماست؟ اگر کسی الان برای شما از این اسباب‌بازی‌ها بخرد، خوش‌حال می‌شوید؟» در اینجا خیلی از بچه‌ها گفتند: «نه، این اسباب‌بازی‌ها واسه نوزادی‌مون بوده.» یکی دیگر گفت: «مگه ما نی‌نی هستیم که واسه ما از این‌ها بخرن، ما بزرگ شدیم.»

بچه‌ها شروع به بازی با دوستانشان کردند. بعضی از بچه‌ها طناب می‌زدند، بعضی حلقه و عده‌ای هم مشغول ورق‌زدن کتابشان بودند. چندنفری هم، ‌گروهی بازی فکری انجام می‌دادند. مربی هم در میان بچه‌ها بود و با آن‌ها بازی می‌کرد. یکی از همکاران با هماهنگی قبلی بچه‌ی چندماهه‌اش را به آن محیط آورده بود. بچه‌ی کوچک با دیدن اسباب‌بازی‌ها به سمت آن‌ها می‌رفت، بازی بچه‌ها را خراب می‌کرد و وسایل را در دهانش می‌گذاشت یا یکی از اسباب‌بازی‌های صدادار مثل جغجغه را برمی‌داشت و بازی می‌کرد.

بعد از مدتی، مربی از آن‌ها پرسید: «خب، بهم بگید ببینم وقتی شما نوزاد بودید، مثل این نی‌نی کوچولو، کدام یکی از این بازی‌ها به دردتان می‌خورد؟»

بچه‌ها یکی‌یکی جواب می‌دادند: «توپ نرم، جغجغه و... .»

- یعنی کتاب و بازی فکری به دردتون نمی‌خورد؟

- نه! اگر هم به ما کتاب می‌دادند یا خط‌خطی‌ش می‌کردیم یا پاره، شایدم فقط عکسش رو نگاه می‌کردیم.

یکی گفت: «آخه، ما که سواد خواندن نداشتیم، کتاب به درد ما نمی‌خورد، فقط مامان و بابا می‌تونستن برای ما قصه بخونن.» (مربی سعی می‌کند از نظرات تمامی دانش‌آموزان در بارش فکری استفاده کند.)

- این بازی فکری‌ها چی؟ این‌ها هم به درد نی‌نی نمی‌خوره؟

یکی از بچه‌ها گفت: «آخه، ما که بچه بودیم عقلمون نمی‌رسید!»

- یعنی نوزادان عقل ندارند؟

یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «عقل دارن، ولی خیلی نمی‌تونن فکر کنن، چون خواندن و حرف‌زدن هم بلد نیستن، پس نمی‌تونن بازی کنن.»

- پس خیلی کارها بوده که در نوزادی نمی‌تونستید انجام بدید.

 مربی طناب را برداشت و شروع کرد به طناب‌زدن، بعد چندنفری هم سمت مربی آمدند و طناب‌بازی کردند یا حلقه زدند.

حدود نیم‌ساعتی همگی مشغول بازی بودند که یکی‌یکی بچه‌ها می‌آمدند و می‌گفتند: «می‌شه بریم آب بخوریم؟ خیلی تشنمونه.»

در اینجا مربیان بچه‌ها را جمع کردند.

- بچه‌ها شربت خنک منتظر شماست!

بچه‌ها خوش‌حال شدند.

-  به دنبال من بیاین تا بریم و شربت بخوریم.

با همراهی بچه‌ها وارد اتاق دیگر شدیم. وقتی بچه‌ها عکس بچگی خود را روی دیوار دیدند، از خوش‌حالی نمی‌دانستند چه کار کنند. مدام می‌گفتند: «این ماییم؟! و عکس خود را به دوستانشان نشان می‌دادند.»

کمی که جلوتر رفتند، روی میز، پستونک‌ها و شیشه‌شیرهای کوچکشان را دیدند و باز دوباره با ذوق‌و‌شوق آن‌ها را برداشتند تا با آن‌ها به یاد نوزادی شربت بخورند. بچه‌ها یکی‌یکی سمت مربی آمدند تا برایشان شربت بریزند. بعضی‌ها شیشه‌شیر کوچکی دستشان بود، بعضی هم لیوانشان را برداشته بودند.

مربی به بچه‌ها گفت: «یکی از این‌ها را می‌توانید انتخاب کنید تا با آن شربت بخورید، فقط هم یک بار می‌تونید لیوان یا شیشه‌شیر خود را پر کنید.»

یکی از بچه‌ها شیشه‌شیرش را نشان داد و گفت: «آخه، من که با این تشنگی‌م برطرف نمی‌شه.»

- پس بهتره چه لیوانی را انتخاب کنیم؟

یکی از بچه‌ها گفت: «شیشه‌شیر واسه نوزادی ما بوده، ما اون موقع کوچیک بودیم، معده‌ی ما هم کوچیک بوده، شیشه‌شیر واسه اون موقع خوب بود، نه الان.» بعد بچه‌هایی که شیشه‌شیر دستشان بود، آن را روی میز گذاشتند و لیوان را برداشتند تا بتوانند شربت بیشتری بخورند.

- شیرخشک هم هست! اگر کسی خواست برایش درست کنیم.

همه‌ی بچه‌ها با هم خندیدند.

بعد از اینکه بچه‌ها شربتشان را نوش جان کردند، همگی به سراغ کارت رشدشان رفتند. از بچه‌ها خواستیم تا وزن (جرم) و قد زمان تولد خود را که روی کارت نوشته است، بگویند. باورشان نمی‌شد که آن‌قدر کوچک بوده‌اند.

یکی می‌گفت: «من دوکیلو و هشتصد گرم بودم، قدم هم چهل‌وهفت سانتی‌متر بوده.»

دیگری می‌گفت: «من چهارکیلو بودم. تپلی بودم، قدم هم پنجاه سانتی‌متر بوده.»

همین‌طور بچه‌ها با تعجب جرم و قدشان را می‌خواندند. بعد از اینکه همه‌ی بچه‌ها جرم و قدشان را گفتند، مربی گفت: «خب، الان قدتان چقدر است؟ چقدر رشد کرده‌اید؟ وزنتان (جرم) چقدر شده است؟» بچه‌ها یکی‌یکی شروع کردند به اندازه‌گیری جرم و وزن خود. یکی می‌گفت: «من الان 123 سانتی‌مترم، وزنم هم 28 کیلوگرمه.» از اینکه آن‌قدر جسمشان بزرگ شده بود، تعجب می‌کردند. بعد از اندازه‌گیری قد و جرمشان مربی گفت: «خب، پس معلومه که جسمتون خیلی بزرگ شده، قد کشیدید، وزنتون زیاد شده.» سپس همگی با هم به کلاس رفتند.

- خب بچه‌ها بگید ببینم چه چیزهایی رو بررسی کردید و به چه نتایجی رسیدید؟

- ما خیلی بزرگ شدیم، هم لباس‌هامون کوچیک شده و هم اسباب‌بازی‌هامون به دردمون دیگه نمی‌خوره!

- من قبلاً نمی‌تونستم راه برم، الان می‌تونم راه برم، حرف بزنم و خودم کتاب داستان بخونم.

- ما نوزاد که بودیم فقط شیر یا فرنی می‌خوردیم، تازه اونم مامانمون بهمون می‌داد.

- من وقتی کوچیک بودم، بلد نبودم لباسم رو بپوشم، هر چیزی هم می‌خواستم، فقط گریه می‌کردم.

- من الان می‌تونم خودم لباس‌هام رو انتخاب کنم، من نوزاد که بودم دوستی نداشتم، ولی الان کلی دوست دارم.

- من قبلاً همیشه یکی ازم مراقبت می‌کرد؛ ولی الان خودم از داداش کوچیکم مراقبت می‌کنم.

- الان بلدیم کلی بازی کنیم؛ ولی قبلاً هیچ کدوم رو بلد نبودیم. ما خیلی بزرگ شدیم.

در اینجا مربی می‌گوید: «یعنی ما فقط رشد جسمی داشتیم؟! قد و وزنمون زیاد شده؟»

بعضی از بچه‌ها هم به این موضوع اشاره کردند که ما عقلمان هم بزرگ شده است، می‌توانیم فکر کنیم و با انتخاب خودمان کاری انجام دهیم یا  چیزی را برگزینیم.

مربی ادامه می‌دهد: «پس الان ما می‌توانیم هر چیزی که دوست داشتیم انتخاب کنیم؟»

یکی از بچه‌ها گفت: «ما چون عقلمون رشد کرده و مسئولیت‌پذیر شدیم، باید انتخاب‌های درست داشته باشیم. مثلاً پوشش مناسب انتخاب کنیم.»

در پایان این گفت‌‌وگو، می‌توان برای دانش‌آموزان دختر بحث تکلیف‌پذیری را مطرح کرد و اینکه آن‌قدر بزرگ شده‌اند که خداوند هم روی آن‌ها به‌طور خاص حساب کرده است و باید از این به بعد مسئول کارهای خودشان باشند.

نکته: می‌توان این طرح‌درس را با توجه به محیط اجرا کرد و حتماً نباید سه اتاق جدا داشته باشیم. این طرح‌درس در پایه‌ی سوم اجرا شده است و می‌توان آن را با کمی تغییر در پایه‌های دیگر نیز اجرا کرد.

 


۱۴۷
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی، در کلاس، این ماییم،طرح درس اکتشافی،یادگیری اکتشافی، حدیثه کریمی آذر، محمد سبحانی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید