خرطوم بلند و کارهای بزرگ
۱۴۰۱/۱۱/۰۱
بچّهفیل خیلی ناراحت بود. بچّههای حیوانات دیگر کنار برکه مشغول بازی بودند، امّا او را که تازگیها همراه پدر و مادرش به آن دشت رفته بود، بازی ندادند. آنها با دیدن بچّهفیل، به خرطوم بلند او خندیدند. بچّهمیمون گفت: «بچّهفیل باید برود بینیاش را عملکند تا وقتی راهمیرود، زیر دست و پایش گیرنکند!»
بچّهسنجاب هم گفت: «فیل نمیتواند قایمباشک بازی کند، چون هرجا قایم بشود، یا خرطومش جای او را لومیدهد یا گوشهای بزرگش.»
بچّهخرس هم گفت که اگر آنها با بچّهفیل دوست بشوند، بقیهی حیوانات جنگل حتماً آنها را مسخره میکنند و دیگر کسی در آن دشت با گروهشان بازی نمیکند.
بچّهفیل که تا به حال به دماغ و گوشهای بزرگش توجّه نکرده بود، با خودش فکر کرد که اگر اندازهی گوش و بینی او هم مثل بقیهی حیوانات بود، دیگر کسی نمیتوانست او را مسخره کند.
بچّهفیل در این فکر بود که ناگهان صدای گریهی بچّهمیمون را شنید. از پشت درختها بیرون آمد و دید که بچّهمیمون دارد گریهمیکند و دوستانش هم دور او جمع شدهاند. جلوتر رفت و پرسید: «چی شده بچّهها؟ چرا بچّهمیمون گریهمیکند؟»
بچّهسنجاب گفت: «ما داشتیم با نارگیلی که قرار بود بچّهمیمون و خانوادهاش برای ناهار آن را بخورند، توپبازی میکردیم. بچّهمیمون نارگیل را با یک شوت بلند انداخت وسط برکهی آب. حالا هم نمیداند چطور بدون نارگیل به خانه برگردد!»
بچّهفیل نگاهی به برکهی آب انداخت و تصمیمش را گرفت. او به سمت برکه حرکت کرد. بقیهی حیوانات با ترس داد زدند: «نرو! آن برکه عمیق است. ممکن است بچّهی هر حیوانی را غرق کند!»
بچّهفیل مصمّم به سمت برکه رفت و وارد آب شد. هرچه جلوتر میرفت، بدنش بیشتر زیر آب فرومیرفت تا جایی که آب کمکم به گوشها و چشمهایش رسید. بچّهخرس چشمهایش را با پنجههایش گرفت و گفت: «من که تحمّل دیدن این صحنه را ندارم!»
کمکم تمام سر بچّهفیل هم در آب برکه فرو رفت. دیگر چیزی از او پیدا نبود. بچّهسنجاب گفت: «کاشکی حدّاقـل کمی با او بازی میکردیم!
درست است که گوش و دماغ بزرگـی داشت، ولی قلب مهربانی هم در سینهاش بود!»
بچّههای حیوانات که از غصّهی در آب فرورفتن بچّهفیل، دیگر نارگیل بچّهمیمون را فراموش کرده بودند، با ناراحتی سرهایشان را پایین انداختند. ناگهان، بچّهمیمون گفت: «هی! بچّهها، آنجا را ببینید!»
از وسط برکه، نوک خرطوم بلند بچّهفیل بیرون زده و با کمک آن در حال نفسکشیدن بود. بچّهفیل را دیدند که در زیر آب به دنبال نارگیل بچّه میمون میگشت. کـمی بعـد، بچّه فیـل در حالی که نارگـیل بچّهمیمون را به دهان گرفته بود، از برکه خارج شد و آن را جلوی بچّه میمون گذاشت. همهی حیوانات بچّهفیل را بغلکردند و از او به خاطر آوردن نارگیل بچّهمیمون تشکر کردند.
بچّهفیل گفت: «حالا فهمیدید که از این خرطوم بلند چه کارهای بزرگی برمیآید!»
همهی حیوانات خندیدند و با هیجان به گوش و بینی بزرگ و خیس فیل، دست زدند.
۹۲
کلیدواژه (keyword):
رشد نوآموز، بخوان و بخند، خرطوم بلند و کارهای بزرگ، علی زراندوز