عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

شعر: شنیدن صدای هستی

شعر: شنیدن صدای هستی

شنیدن صدای هستی/ اسماعیل امینی

برای شعر نوشتن میتوانیم از دیگران کمک بگیریم. «دیگران» یعنی چیزهایی دیگر غیر از انسانها؛ چیزهایی دیگر مانند گیاهان، حیوانات، کوه، دریا، جنگل، لباسها، غذاها، وسایل خانه، خیابانها، ساختمانها، خرابهها، برف و باران و باد، و هر چیز دیگری که هست و ما آن را میبینیم، میشنویم، میبوییم، میچشیم، لمس و درک میکنیم. حتی میتوانیم از چیزهایی که در دنیای درون ذهنمان است، برای نوشتن شعر کمک بگیریم؛ مانند شوق، ترس، شادی، اندوه، عشق، تنهایی، امید، دوستی، غربت و ...

مثل بچهها که مینشینند پای صحبت اسباببازیها، با جوجهها و گلها حرف میزنند، برای کفشهای عیدشان خاطره تعریف میکنند و از جوراب کهنهشان قصه میسازند.

اگر این طوری به دنیای اطرافمان نگاه کنیم، میبینیم و میشنویم که همۀ چیزهایی که هستند، حرفی برای گفتن دارند.

حالا میتوانیم تمرین کنیم و برای زیباترشدن شعرمان از حرفهایی بنویسیم که از  «دیگران» شنیدهایم:

- باد آمد، گل دست تکان داد و سلام کرد.

- باران درخت را بیدار کرد و گفت: خواب را از روی زیبایت بشوی.

- لیوان یک بار مصرف از دوستانش که جدا شد، گریهاش گرفت.

- خرابه به کلاغ گفت: از تنهایی حوصلهام سر رفته، برایم آواز بخوان.

- امید لبخند میزد و شاد بود. اندوه اخم کرد و زیر لب گفت: «الکی خوشِ بیخیال!»

 

 

شال کشمیری/ سعیده موسوی زاده

برف میبارد و من آهسته

چای مینوشم و در فکر توام

میرود چکمه من تا دَم در

شال میپوشم و در فکر توام

 

باغچه، کوچه، هوا رنگ تو شد

سرد و پاکیزه در آن برف سفید

تو که رفتی، تو ندیدی آن شب

آسمان یخ زد و یکسر بارید

 

کفنت برفی و گورت برفی

دست من یخزده، قلبم خاموش

زیر لب گفتم: مامان سرده!

شال کشمیری پشمیتو بپوش.

 

تو به من گوش ندادی، رفتی

برف هم بند نیامد، بارید

پلک بر هم نزدم تا دَم صبح

گریهام بند نیامد، بارید

 

 

شال سرخ، شعر افغانستان/ حمزه محمودی

با شال سرخی در خیابان کرد پیدایش

با چشم کمسو خیره شد مادر به یلدایش

 

یا عابران کورند یا در سایهّها گم بود

مهتاب میتابید در چشمان زیبایش

 

زانوی او یخ کرده در دستش اناری سرخ

از سوز دی میسوخت در تب قلب تنهایش

 

امشب بساطش کم نکرد از حجم این غمها

در فکر دکتر بود و داروهای فردایش

 

او لای در قبضی پر از اخطار را میدید

حتی نمیدانست اینها چیست معنایش

 

با مادرش در قصهها قصری بنا میکرد

شهدخت یلدا بود و کفشی از طلا پایش

 

او در خیالش شیطنت میکرد تا خانه

لیلیکنان با همکلاسیهای رویایش

 

آوازهایش در قناریها اثر میکرد

با باد میچرخید و میرقصید موهایش

 

در سفره گویا لقمه نانی هست تا فردا

شاید بیاید از سفر تا ظهر بابایش

 

 

مهتاب/ سید احمد میرزاده

شب، نرمنرم از پشت کوه آمد

تاریک شد، مهتاب من خوابی؟

دنیای من، مرداب اندوه است

نیلوفر مرداب من خوابی؟

 

امشب تو خوابیدی و خوابیدند

گلهای یاس و مریم و شببو

در دوردست آسمان شب

یک تکستاره میزند سوسو

 

نوک میزند بر آن بلوط پیر

یک دارکوب آن دورها تقتق

موسیقی شبهای جنگل چیست؟

آوای باد و بانگ مرغ حق

 

پیچیده در گوش درختان، باد

ماه از میان ابرها پیداست

در بیشهی تاریک شب رازیست

رازی که مثل عشق ما زیباست

 

خوابیدهای چون برکهای آرام

بر صورتت مهتاب تابیده

میبینمت زیباتر از هر شب

شب روشن است و ماه خوابیده

 

 

مسافر/ سید احمد میرزاده

شبیه باد که از  سبزهزار میگذرد

شبیه آب که از جویبار میگذرد

 

مسافری که شب از راه کوه آمده است

شتاب میکند و بیقرار میگذرد

 

«دقیق: ساعت شش؟ سعی میکنم؛ حتما!»

چه عمرها، به قرار و مدار میگذرد ...

 

 نشست زیر درختی که رد شدی از آن

درخت گفت که دارد بهار میگذرد

 

نگاه کرد به ساعتمچی، کلافه و گیج

«چرا نیامد؟» و وقت قرار میگذرد

 

بلیت باطلهای روی دست او جا ماند

و از مقابل چشمش قطار میگذرد ...

 

جوانی من و تو چون بهار مثل قطار

جوانی من و تو لحظهوار میگذرد

 

چقدر از تو بخواهم که مهربان باشی؟

به من محل نده این روزگار میگذرد ...

 

مسافری  که  شب از راه ِ کوه آمده است

عمیق حادثه را بیگدار میگذرد

 

شبش همیشه به اندوه، روشن است و غمش

ستارهایست که دنبالهدار میگذرد

 

 

امید/ مهدی مرادی

Hopeis the thing with feathers

BY EMILY DICKINSON

 

Hopeis the thing with feathers

That perches in the soul

And sings the tune without the words

And never stops - at all

 

And sweetest - in the Gale - is heard

And sore must be the storm

That could abash the little Bird

That kept so many warm

 

Ive heard it in the chillest land

And on the strangest Sea

Yet - never - in Extremity It asked a crumb - of me

 

امید بال دارد/ شعر: امیلی دیکنسون، مترجم: مهدی مرادی

امید پرنده‌‌ای است

که در روح آشیانه دارد

و نغمهای بیواژه سر میدهد

و هرگز از خواندن باز نمیماند.

 

شیرینترین آوازش در تندباد به گوش میرسد

توفان باید بسیار سخت باشد

تا این پرنده کوچک را

که به بسیار کسان گرمی بخشیده است

از نفس بیندازد

 

صدایش را در سردترین سرزمینها

و غریبترین دریاها شنیدهام

هنوز و هرگز در هیچ تنگنایی

از من خرده‌‌نانی طلب نکرده است

۱۳۱
کلیدواژه (keyword): رشد جوان، شاعرانه، شنیدن صدای هستی، اسماعیل امینی، شال کشمیری، سعیده موسوی‌زاده، شال سرخ، شعر افغانستان، حمزه محمودی، مهتاب، مسافر، سید احمد میرزاده، امید بال دارد، امیلی دیکنسون، مهدی مرادی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید