عکس رهبر جدید

مرد میدان

  فایلهای مرتبط
مرد میدان

چقدر شلوغ بود. جمعیت موج میزد. یک نفر چقدر میتواند قلب مردم را تسخیر کند! میگفتند از زمان جنگ تا روز شهادت، پوتینش را کنار نگذاشته بود. اسماعیل عکسها را نگاه میکرد. به فکر فرو رفت. مردِ همهی میدانها؛ موقع نبرد، شجاعترین؛ موقع ساختن، پرکارترین؛ موقع حادثه، حاضرترین؛

باور نمیکرد. میگفتند اگر او و یار قدیمیاش در زلزلهی بم نبودند تعداد تلفات چندبرابر میشد.

تشییع سردار تمام شد. اسماعیل در راه برگشت مدام در فکر بود.

در کلاسهای مسجد همیشه فعّال بود. اسماعیل و سهراب از مربّیان دائمی کلاسها بودند و بچّههای دورهی دوّم ابتدایی، مشتریهای پر و پا قرصشان. کاردستیهای الکتریکی را بچّهها خیلی دوست داشتند. اسماعیل طرز ساخت این کاردستیها را به بچّهها یاد میداد. این بار قصد داشت ساخت چراغمطالعه یا چراغخواب را به بچّهها آموزش دهد. البتّه بچّهها «مدار الکتریکی» را در فصل «انرژی الکتریکی» علوم چهارم یاد گرفته بودند. تو هم میتوانی طرز ساخت یک چراغ خواب را در قسمت کاردستی مجله، در صفحهی 22 ببینی.

اسماعیل معمولاً به جنبهی مهمتر هر کاری فکر میکرد. جملهی زیبای رهبر انقلاب اسلامی را که در درس هفتم فارسی چهارم آمده بود، خوب یادش میآمد؛ ایشان فرموده بودند که: «فکرکردن باید محور تلاش باشد.» او به بچّههای منطقههای زلزلهزده و محروم میاندیشید؛ در آن اوضاع و احوال چه میکنند؟ آیا کسی هست که چیزهای مورد نیازشان را تهیه کند یا آنچه را مورد علاقهشان است، به آنها یاد بدهد؟

فکرش را با آقای صالحی، مسئول اردوی جهادی مسجد، در میان گذاشت. آقای صالحی خیلی خوشحال شد. قرار شد اسماعیل با اجازهی مادرش در اردوی جهادی کمک به زلزلهزدهها شرکت کند و در آنجا به بچّههایی که از درسهایشان عقب افتاده بودند، درس بدهد. اسماعیل حتّی به اینکه چه درسی را اوّل شروع کند، فکر کرده بود.

قصد داشت درس ششم علوم را که مربوط به سنگهاست، به بچّههای پایهی چهارم آموزش بدهد. چون در منطقهی آنها امکانات کم بود، ولی سنگ فراوان.

برای بچّههای پنجم، از درسهای 8 و 9 علوم (کارها آسان میشود) شروع کند تا بتوانند در آن شرایط با استفاده از قوانین علمی، بعضی کارها را راحتتر انجام بدهند. سپس درس دهم هدیههای آسمان (در ساحل دجله) را بخوانند تا از امام هادی (ع) صبر و استواری در برابر سختیها را بیاموزند.

برای پایهششمیها هم باید درس پنجم علومشان را میگفت تا آنها با زلزله، پیامدهایش و کارهایی که قبل از آن، در هنگام رخدادن آن، و بعد از آن باید انجام دهند، آشنا شوند و برای پسلرزهها و زلزلههای احتمالی بعدی آمادهتر باشند.

اسماعیل در همین فکرها بود که صدای آقای صالحی او را به خودش آورد.

- اسماعیلجان هنوز کمکهای مردمی برای زلزلهزدگان کامل نشدهاند. برای جمعآوری آنها به کمک تو و سهراب نیاز داریم. در نزدیکی مسجد ایستگاهی ویژه مستقر شده است که باید به آنجا بروید و در جمعآوری کمکها شرکت کنید.

اسماعیل، سهراب را خبر کرد و با هم به ایستگاه رفتند. مردم پیوسته میآمدند و کمکهایشان را تحویل مسئولان ایستگاه میدادند. در همین حین، حاجآقا فدایی، امام جماعت مسجد هم به ایستگاه آمد و از بچّهها تشکر کرد. همینطور که کار میکردند، حاج آقا رو به اسماعیل و سهراب کرد و گفت: «شما را که میبینم یاد جهانپهلوان تختی میافتم؛ پهلوانی که پس از زلزلهی شهر بویینزهرا در سال 1341 به عنوان یک چهرهی مشهور و محبوب، در کنار مردم زلزلهزدهی این شهر حضور داشت و برای آنها کمک جمع میکرد. این کار در آن موقع برای اوّلینبار انجام میشد.»

اهالی محل که اسماعیل را فردی قهرمان و دارای اخلاق پهلوانی میدانستند، برایش دعای خیر میکردند.

لحظه‌‌بهلحظه به جمعیتی که برای اهدای کمکهایشان میآمدند اضافه میشد.

چقدر شلوغ بود، جمعیت موج میزد. یک نوجوان چقدر میتواند ...

حاجآقا فدایی گفت: «زنده باشی پهلوان! ماشاءالله.»

مرد همهی میدانها؛ موقع نبرد، شجاعترین؛ موقع ساختن، پرکارترین؛ موقع حادثه، حاضرترین.

۳۶۸
کلیدواژه (keyword): رشد دانش آموز، قصه درس، مرد میدان، محمدعلی ارجمند
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید