عکس رهبر جدید

کشور چهار فصل ما

  فایلهای مرتبط
کشور چهار فصل ما

سارا داشت به آدم برفی توی حیاط نگاه میکرد. مامان گفت: «نمیآیی کمکم تا چمدان بابا را بچینیم؟» سارا دوید پیش مامان و گفت: «هوا سرد است. حتماً کلاه و شال بابا را بگذار تا سرما نخورد.» مامان خندید. بابا قرار بود به مأموریتی در جنوب کشور برود. سارا از همان لحظه که شنیده بود، دلش برای بابا تنگ شده بود. امّا از اینکه قرار بود بابا برایش سوغاتی بیاورد، خیلی خوشحال بود. او تا به حال به جنوب نرفته بود.

ظهر روز بعد، وقتی سارا از مدرسه به خانه برگشت، مامان گفت: «بابا تماس تصویری گرفته و منتظر توست.» سارا خیلی خوشحال شد. با کاپشن وکوله پشتیاش دوید پشت تلفن و بلند گفت: «سلام باباجونم!»

امّا یکدفعه از تعجّب دهانش بازماند. تندی گفت: «بابا، چرا کاپشن نپوشیدهای؟ پس شال وکلاهت کو؟ سرما میخوری!»

بابا خندید. مامان هم خندید. بابا گفت: «هوای اینجا خیلی گرم است دخترم.» سارا گفت: «بابا، امّا الان زمستان است؟ برف آمده؟ ما دیروز با همدیگر برفبازی کردیم!» بابا تلفن را گرفت سمتی که سارا بتواند درختها، طبیعت و آفتاب درخشان جنوب را ببیند. بعدگفت: «دخترم، ببین اینجا چقدر زیباست! کشور ما چهار فصل است...»

سارا پرید وسط حرف بابا و گفت: «یعنی چی؟» بابا ادامه داد: «یعنی وقتی در شهر ما برف میبارد و هوا سرد است، در یک شهر دیگر از کشورمان با اینکه زمستان است امّا هوا گرم است؛ مثل هوای تابستان. در شهر دیگری هم معتدل است؛ مثل هوای بهار.

بعد بابا دریای خلیج فارس را به سارا نشان داد.

سارا از هیجان جیغ کشید و گفت: «بابا! چه دریای قشنگی! یک بار من و مامان را هم میبری جنوب؟»

بابا با خنده گفت: «بله دخترم. بله که میبرم.» بعد سارا از بابا خداحافظی کرد و دوید سمت پنجره تا

همه چیز را به آدم برفیاش بگوید.

۳۶۵
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، زمین ما، کشور چهار فصل ما، فهیمه فتوره چی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید