عکس رهبر جدید

کوچک مشاور

  فایلهای مرتبط
کوچک مشاور
قسمت سوم

کارآفرینی در گرو درک نقش زیرساختی دولت

شوق کارآفرینی هم دانش میخواهد و هم انگیزه؛ دانشی که بداند چه مسئلهای از مردم را در قالب چه رابطهای از مشاغل و کسبوکارها پاسخ دهد و انگیزهای که بخواهد، با همهی فرازونشیبها، مسئلهها را حل کند. از نظر شما کدام یک پیش از دیگری است؟ آیا شوق کارآفرینی با کسب دانش تشدید و نهادینه میشود یا با پرورش انگیزهها؟ شاید بتوان پاسخ این سؤال را از جنبهی دیگری نیز نگاه کرد. توانمندی جایابی نقش خود در میان کسبوکارها و مشاغل میتواند هم دانش و هم انگیزه را بهصورت همزمان در کودک ایجاد کند. از منظر روانشناسی، تفاوت میان انسان فعال و غیرفعال بر اساس بینش انسان یا همان تصور انسانها از خود است. این موضوع در حوزهی کارآفرینی نیز میتواند روی تصور کودکان از آیندهی خود تمرکز ویژهای بگذارد.

مشاهده شده است افراد کارآفرین افرادیاند که برای حل مسائل جامعه، منتظر افراد یا سازمانهای دیگر نمیشوند؛ این افراد باور دارند برای حل هر مسئله در جامعه باید فکر و اقدام کرد. این فکر و اقدام باید در سطوح گوناگون بهصورت مکمل و هماهنگ با یکدیگر انجام شود. کسبوکارها باید محصولات و خدمات خود را توسعه دهند تا مسائل جامعه بهواسطهی آنها حل شود. از طرف دیگر شهروندان جامعه نیز باید، با انتخاب دقیق و آگاهانهی خود، بهعنوان مشتری به رونق کسبوکارهایی همت گمارند که مسائل جامعه را حل میکنند. در نهایت دولتها، با حکمرانی خود، باید بستر شکلگیری و پشتیبانی از کسبوکارهایی را فراهم کنند که هم مسائل جامعه را حل میکنند و هم مورد تقاضای مشتریان هستند. دولتها باید، فراتر از پشتیبانی از کسبوکارهای موجود، بسترها را بهگونهای بگسترانند که زمینهی ورود بازیگران جدید به این عرصه نیز فراهم شود، ایدههای جدید بتوانند عرصهی بروز و عرضه پیدا کنند تا توسط شهروندان تجربه شوند و در انتخابهای آنها قرار گیرند و بدین ترتیب چرخهی توسعه و رونق کسبوکارها پایدار بماند.

توسعهی کسبوکارها و مشاغل، و بهصورت خاص ورود به عرصهی کارآفرینی، تلاش افرادی است که چرخهی رونق کسبوکارها را میشناسند و در این مسیر ضمن اینکه خود را تنها نمیبینند، منتظر دیگران نیز نمیمانند. در این چرخه، افراد منفعل افرادیاند که خود را بیاثر میدانند و بر این باورند که همهی وظایف بر عهدهی دولتهاست یا توان رقابت با کسبوکارهای بزرگ موجود را ندارند. در سوی دیگر افراد فعال افرادیاند که میدانند در چرخهی کسبوکارها همیشه جایی برای نگاههای تازه برای تغییر سهمها وجود دارد. نمونهی زیر ادامهی تلاش کودکی است برای تصویرسازی نقش حکمرانی دولت.

 

من میخواهم رئیسجمهور شوم

 

مسئلهی من چطور به باقی مسائل مرتبط میشود؟

بابا: خُب، خُب، خُب! انگار اینجا کسی هست که به کمک من نیاز دارد! سر اخبار که داشتی توضیح میدادی، خوب متوجه نشدم. دوباره سؤالت را میپرسی لطفاً؟

کوچکمشاور: من میگویم اگر قرار است رئیسجمهور بشوم، میخواهم قبلتر کاری را انجام بدهم که شبیه رئیسجمهوری باشد. خُب، اینجوری وقتی رئیسجمهور شدم برای این کار آمادهترم.

بابا: مثلاً چه شغلی؟

کوچکمشاور: نقشهای را که دفعهی پیش کشیده بودم یادتان هست؟

بابا: خُب!

کوچکمشاور: خراب بود.

بابا: چطور؟

کوچکمشاور: حالا خراب خراب هم که نه؛ ولی باید تغییراتی میکرد. من به این فکر کرده بودم که چه آدمهایی مثلاً در حل مسئلههایی مثل بازکردن گرفتگی جویها میتوانند کمک کنند.خب، یک عالمه آدم بود: رفتگر، مأمور فضای سبز، مغازهدارهای اطراف، گاهی آتشنشانی و حتی شرکتهای ساختمانسازی. حتی فکر کردم بعضی از شرکتها هستند که قبل از اینکه مسئلهای پیش بیاید، میتوانستند نقشهی خیابانها و جوی‌‌های شهر را دقیقتر بکشند؛ ولی خب، باز هم نقشه کامل نبود. خودتان فهمیدید کجای کارم ایراد داشت؟!

بابا: شرکتها یا شغلهایی هستند که هنوز جایی برایشان پیدا نکردهای یا کارهایی هست که نمیدانی چه شرکتی آنها را انجام میدهد؟

کوچکمشاور: بله. خیلی به این موضوع فکر کردم. چند روز پیش که با هم داشتیم در باغچه سبزی میکاشتیم، فهمیدم که مشکل نمودارم چیست.

بابا متعجب پرسید: ربطش را میگویی مشاور بابا؟

کوچکمشاور: ما باغچه را کرتبندی کردیم. بعد در هر کرت یک نمونه بذر یا نشا کاشتیم. بذرها در دل خاک بودند و خاکها در دل کرتها. اینجوری بذرها در جای مشخصی محکم میشوند. معلوم است که هر کدام چقدر میتوانند رشد کنند تا با بقیه بذرها دعوایشان نشود، چطوری باید به آب برسند، از کجا نور بخورند؛ یعنی خاک و کرت یکجورهایی همهچیز را برای رشد بذرها و دانهها و نشاها آماده و تنظیم میکنند.

مامان که به جمع آنها اضافه شده بود با کنجکاوی پرسید: ربط اینها به هم چیست؟

کوچکمشاور ادامه داد: خب، شغلها و شرکتهایی که من در نقشه داشتم مثل بذرها بودند؛ ولی خبری از خاک و کرت نبود. مثلاً شغل خود شما بابا، هر کاری میکردم نمیتوانستم آن را در نقشه وارد کنم. مگر شما در شرکتتان مراقب کارمندها نیستید؟! اینکه چطور آنهایی که کارمند شرکتاند بهتر بتوانند کار کنند یا چطور باید جای خالی آنهایی که از شرکت میروند، پر بشود؟

بابا: دقیقاً!

کوچکمشاور: از نظر من شما در شرکت نقش خاک را دارید. خیلیهای دیگر هم همینطورند: مدیر شرکت، منشیها.

مامان نشست و لبخندی زد: دارم کمکم میفهمم. بعد نقشهات را دوباره کشیدی؟

کوچکمشاور: دوبارهی دوباره که نه، ولی باید یک جاهایی را درست میکردم.

بابا: به نظرم خوب میشد اگر شغلهای جداجدا را درون شرکتها یا مؤسسهها یا کارخانهها و ... مرتب میکردی، آن وقت چیزی که تو اسمش را گذاشتهای خاک، میشد چیزی شبیه به بخشهایی از این شرکتها که کارهای مربوط به مدیریت و برنامهریزی و ... را انجام میدادند.

کوچکمشاور: اووووم! شاید کاری که من کردهام شبیه به همینی باشد که شما میگویید. بگذارید بروم نقشه‌‌ام را بیاورم.

مامان نگاهی به نقشه انداخت و خندید: فدای مشاور خودم بشوم! درست همان کاری را که بابا گفتند شما کردی؛ ولی خُب، به نظر میآید هنوز شرکتها را خوب نمیشناسی. چون بعضی از شغلها را در دایرهی درست خودش نگذاشتهای، ولی تلاشت خیلی خوب بوده است.

بعد بابا گفت: هنوز یک سؤالِ بیجواب در ذهن من هست. مشاور بابا، کرتها چی هستند؟

کوچک مشاور که انگار با این سؤال سر ذوق آمده باشد گفت: شغل آیندهی من!

خندهای کرد و ادامه داد: من و همه وزیرهایم. همهی آن شغلهایی که حواسشان هست این شرکتها و کارخانهها کار خودشان را درست انجام بدهند. کرتهایی که جای همه را مشخص و کمک میکنند که همه سهمی از آب و نور و هوا و خاک داشته باشند.

۱۱۹
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی، تربیت اقتصادی، کوچک مشاور، سارا سلیمی نمین، آمنه سلیمی نمین
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید