عکس رهبر جدید

به سوی ناحق شتاب نکن

  فایلهای مرتبط
به سوی ناحق شتاب نکن
وقتی به مسئولیتی گمارده می‌شویم، باید سمت‌وسوی همه امور را با جانب حق‌مداری تنظیم کنیم و به هیچ روی عدول از مسیر حق را نپذیریم. در نگاه نخستین، سویه اصلی حق‌مداری و جانب‌داری از راستی روی در زیردستان دارد، اما گاهی برخی از ما به مقتضای «المأمورالمعذور»، بدون هیچ سنجه‌ای از حق، دستورات بالادستی را اجرا می‌کنیم و چه‌بسا با این توجیه رفتارمان از مسیر حقانیت خارج می‌شود. به هیچ‌وجه روی این سخن بر قانون‌گریزی و تفسیر به رأی و عمل به استنباط‌های شخصی در برخورد با قوانین نیست، بلکه مقصود اصلی تأمل در خطا و صوابِ دستورات ارجاعی رؤسای مافوق و عمل به درخواست‌های ایشان است که بسنجیم چقدر با قوانین تطابق دارند. باید بسیار مراقب بود که روابط اداری ما به رابطه مراد و مریدی تبدیل نشود. به‌اصطلاح رایج، «بله قربان‌گوی صرف» نباشیم و با ظرافت و توجه خاص اجازه ندهیم عقربه اجرای فرمایش‌ها جز در مسیر حق‌مداری بچرخد. به یاد داشته باشیم، هیچ‌گاه در مدیریت نباید شخصیت خود را به رئیس مافوق تسلیم بی‌قیدوشرط معرفی کنیم یا برای حفظ سِمت خود پروای اندیشه‌های دیگر را کنار بگذاریم. در این نوشته، به اختصار و با رعایت پردازش به اصل موضوع نوشتار، قسمتی از داستان سیاوش در شاهنامه را بررسی می‌کنیم.

داستان نخستین نبرد سیاوش با افراسیاب

سیاوش از پاکترین اسطورههای اخلاقی در شاهنامه است. او دستپرورده و آینهای تمامنما از شخصیت رستم است. کودکی خود را تحت تربیت رستم سپری کرده و اخلاق و معنویت و دلاوری را توأمان از او آموخته است.

در قسمتی از داستان سیاوش در شاهنامه، افراسیاب، پادشاه توران، به مرزهای ایران حملهور میشود. سیاوش از پدر خود، کیکاووس، تقاضا میکند اجازه دهد تا برای سرکوب او روانه مرز ایران با توران شود.

بدان کار همداستان شد پدر

که بندد سیاوش بر این کین کمر

اما چون این نخستین تجربه فرماندهی سیاوش در جنگ است، از رستم میخواهد با او همراه شود و پس از ستایش ارج و منزلت رستم به او میگوید:

سیاوش بیامد، کمر بر میان

سخن گفت با من، چو شیر ژیان

بخواهد همی جنگ افراسیاب

تو با او برو، روی از او برمتاب

...

تهمتن بدو گفت: من بندهام

سخن هرچه گویی نیوشندهام

سیاوش پناهِ روانِ من است

سر تاج او آسمان من است

چو بشنید از او آفرین کرد و گفت:

که با جانِ پاکت خرد باد جفت

آنها با لشگری انبوه به سوی شهرهای مرزی ایران روانه میشوند و پس از جنگهایی سخت، در کوتاهمدت، خسارت فراوانی بر دشمن وارد میکنند:

دو جنگ گران کرده شد در سه روز

بیامد سیاووش گیتیفروز

سیاوش طی نامهای جزئیات ماجرا را برای کیکاووس، فرمانده مافوق خود، به تفصیل گزارش میکند و از او برای ادامه جنگ کسب تکلیف می‌‌کند و دستور میخواهد:

کنون تا به جیحون سپاه من است

جهان زیر فَرّ کلاه من است

به سُغد است با لشکر افراسیاب

سپاه و سپهبد بدان سوی آب

گر ایدون1 که فرمان دهد شهریار

سپه بگذرانم، کنم کارزار

کیکاووس پاسخ نامه را چنین مینگارد:

از آن پس که پیروز گشتی به جنگ

به کار اندرون، کرد باید درنگ

...

مکن هیچ بر جنگ جستن، شتاب

به جنگ تو، آید خود افراسیاب

گر ایدون که زین سوی جیحون کشد

همی دامن خویش در خون کشد

از جانب دیگر، افراسیاب، پادشاه توران، هراسناک به دنبال تدبیری برای رهایی و نجات و توقف جنگ است. کارآگاهان و مشاوران وی را از ادامه جنگ برحذر داشته و پیشبینی ایشان در ادامه جنگ، شکست و فروپاشی توران است:

اگر با سیاوش کند شاه جنگ

چو دیده شود روی گیتی به رنگ

وگر او شود کشته بر دستِ شاه

به توران نماند سر و تاج و گاه

او برای سیاوش پیام صلح میفرستد و متعهد میشود سپاهیان خود را از تمام شهرهای مرزی ایران باز پس کشد، جنگ را کنار بگذارد و هر خسارتی را که سپاه ایران بطلبد، فراهم آورد.

سیاوش سفیر صلح را که برادر افراسیاب است و همراه با هدایای ارزندهای به سوی لشکر ایران آمده است، پذیرا میشود و در اینباره با رستم مشورت میکند:

تهمتن بدو گفت یک هفته شاد

بباشیم، تا پاسخ آریم یاد

بدین خواهش اندیشه باید بسی

همان نیز پرسیدن از هر کسی

پس از رایزنی فراوان، آنها برای تأیید حسننیت افراسیاب برای پایان جنگ، از او میخواهند تا صد نفر از نزدیکان خود را که رستم نام میبرد، به گروگان نزد لشکر ایران بفرستد. افراسیاب هم با سختی و اکراه و همه اما و اگرها میپذیرد و گروگانها را به سپاه ایران روانه میکند.

رستم به‌‌شخصه همراه با نامهای از سیاوش روانه پایتخت میشود تا تمام تلاش خود را برای راضیکردن کیکاووس برای پایاندادن جنگ به کار گیرد.

کیکاووس وقتی نامه را میخواند و سخنهای رستم را میشنود، از کوره به در میشود:

چو نامه بر او خواند فرّخ دبیر

رخِ شهریارِ جهان شد چو قیر

به رستم چنین گفت: گیرم که اوی

جوان است و بَد نارسیده به روی

...

ندیدی تو بدهای افراسیاب

که گم شد ز ما خورد و آرام و خواب

او با عصبانیت ادامه میدهد که اکنون مردی کاردان را به نزد سپاه ایران میفرستم. سیاوش باید تمام هدایای صلح تورانیان را آتش بزند و گروگانها را نزد ما بفرستد تا سر از تنشان جدا کنیم!

رستم به او میگوید:

سخن بشنو از من تو ای شه نخست

پس آنگه جهان زیر فرمان توست

تو گفتی که بر جنگ افراسیاب

مران تیز لشگر بر آن رویِ آب

بمانید تا او بیاید به جنگ

که او خود شتاب آوَرَد بیدرنگ

ببودیم یک چند در جنگ سست

در ِ آشتی او گشاد از نخست

کسی کآشتی جوید و سازِ بزم

نه نیکو بُوَد پیشرفتن به رزم

رستم به کیکاووس یادآور میشود که جای نگرانی نیست. هرگاه افراسیاب پیمان بشکند، دوباره به او خواهیم تاخت:

هم از جنگ جُستن نگشتیم سیر

به جای است شمشیر و چنگال شیر

به سوی ناحق شتاب نکن و بدان که سیاوش پیمانشکن نیست و این ظلم را روا نخواهد داشت.

به رستم چنین گفت شاه جهان

که ایدون نماند سخن در نهان

که این در سرِ او تو افکندهای

چنین از دلش بیخ کین کندهای

نیازی نیست تو به نزد سیاوش بازگردی. من توس را به فرماندهی سپاه روانه میکنم تا کار را یکسره کند.

سیاوش وقتی از تصمیم کیکاووس مطلع میشود، اندوهی فراوان وجود او را فرا میگیرد:

همی گفت: صد مرد گُرد و سوار

ز خویشانِ شاهی چنین نامدار

همه نیکخواه و همه بیگناه

اگرشان فرستم به نزدیک شاه

نپرسد، نیندیشد از کارشان

هم آنگه کند زنده بر دارشان

به نزدیک یزدان چه پوزش کنم

بد آمد، ز کار جهان بر تنم

ور ایدون که جنگ آورم بیگناه

اَبَر2 خیره با شاهِ توران سپاه

جهاندار نپسندد این بد ز من

گشایند بر من زبان انجمن

و گر بازگردم به درگاه شاه

به توس سپهبد سپارم سپاه

از او نیز هم بر تنم بد رسد

چپ و راست بد بینم و پیش، بد

...

چه باید همی خیره خونریختن

چنین دل به کین اندر آویختن؟

چنین کی پسندد ز من کردگار؟

کجا بر دهد گردش روزگار؟

سیاوش با ابرام بر اصول اخلاقی، مسندِ فرمانروایی را به یکی از پهلوانان سپاه واگذار میکند. از ادامه جنگ سر باز میزند و گروگانها را نیز مسترد میکند. او کسانی را که از این کار منعش میکنند، به برتری پیروی از فرمان خداوند فرا میخواند:

چنین داد پاسخ که فرمان شاه

بر آنم که برتر ز خورشید و ماه

ولیکن به فرمان یزدان دلیر

نباشد کِه و مِه3، نه پیل و نه شیر

کسی کو ز فرمان یزدان بتافت

سرآسیمه شد خویشتن را نیافت

در ادامه ماجرا، طی داستانی پرفرازونشیب و خواندنی، سیاوش جان خود را هم بر پیروی از یزدان مینهد و به انجام عملی برخلاف اصول جوانمردی راضی نمیشود.

باید اندکی با خود بیندیشیم؛ اگر به جای سیاوش بودیم چه میکردیم؟ پاسخدادن به این پرسش، بدون تداعی شرایط و قرارگرفتن در آن جایگاه، به هیچوجه ساده نیست.

 

 

پینوشتها

1. ایدون: اینچنین، بدین طریق

2. ابر: با

3. که و مه: کوچکتران و بزرگتران

 

منبع

کزازی، میرجلاالدین (1393). نامه باستان (ویرایش و گزارش شاهنامه فردوسی). جلد سوم. سمت. تهران. چاپ پنجم.

۶۲
کلیدواژه (keyword): رشد مدیریت مدرسه، ادب پارسی، به سوی ناحق شتاب نکن، دکتر محمد جلالی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید