عکس رهبر جدید

برای شکلات بیشتر قشقرق به پا کن!

  فایلهای مرتبط
برای شکلات بیشتر قشقرق به پا کن!

1) زمانی که طفلی بیش نبودیم، برای رسیدن به خواستههای نامعقولمان روشهای زیادی داشتیم. البته دور از جانمان، ما از اولش هم وارسته، دلپذیر و منطقی بودهایم. همین چند روز پیش، پسرِ دخترعمویم که سه سال و نیمش است، اسباب بازیِ دخترِ آنیکی دختر عمویم را میخواست. ماجرا از کشیدن و جیغزدن شروع شد و او آنقدر سرش را به زمین کوبید تا اسباب بازی را به سبدِ داراییهایش اضافه کرد!

 

2) قطعاً همینطور است که شما میفرمایید. همچنین، کودک در کره خاکی فقط یکی است؛ آن هم از شانس من، پسرِ دخترعمویم از آب در آمده! اما آن قشقرق بهپاکردن و رفتارهای پس از آن سبب شد صاحب اسباببازی بشود.

 

3) بیایید کمی از ماجرای پسرِ دختر عمویم فاصله بگیریم و کمی موشکافانه به همسن و سالهای خودمان نگاه کنیم:

پژمان اکثر اوقات که پا به توپ است، به کسی پاس نمیدهد! یوسین بولت با آن رکورد جهانی در سرعتِ دویدن، گاهی جلوی پژمان کم میآورد! گل هم خوب میزند، ولی یک چیزی ما همتیمیهایش را آزار میدهد: «چرا همهاش میخوای خودت گل بزنی! خب دو تا پاسم به ما بده داداش!»

 

4) سعید هم وقتی میخواهد پاس بدهد، انگار جانش را گرفتهای! ولی خیلی هم خوب گل نمیزند! بهنظر میرسد میخواهد افتخار تنها گلی را که ممکن است در بازیها نصیب تیم شود، به خودش اختصاص دهد، ولی نه خودش گلزن است، نه لااقل پاس میدهد که ما گل بزنیم!

 

5) آنقدر درس بخوان تا جانت در بیاید

مهدیس هر وقت از دست راضیه کُفرش در میآید، با لب و لوچه کج و معوج این را میگوید، پشتش را میکند و از کلاس بیرون میرود. راضیه اسطوره کلاسِ ما در حجم درسخواندن است. هوش و ذکاوت خارقالعادهای ندارد، ولی خیلی درس میخواند. انگار یک کتاب متحرک است، ولی از نوع صامتش! هیچ‌‌وقت برای کسی چیزی را توضیح نمیدهد. درسهای دبیران را مرتب و تمیز در دفترهایش با رنگهای متنوع مینویسد، اما این دفترها مثل گنجی به قلبش چسبیدهاند. جانش را بگیری هم حاضر نیست آنها را به کسی بدهد. مهدیس هم همیشه شبِ امتحان یادش میافتد که جزوه درست و درمانی ندارد. سراغ راضیه میرود و همیشه هم دست از پا درازتر بر میگردد.

 

6) کمی در تاریخ عقبتر برویم. اواسط سال‌‌1359 صدام حسین در مقابل چشم دوربینها اعلام کرد شطالعرب (اروندرود) جزو اموال کشور عراق است و ایران باید جزایر سهگانهاش را به عراق پیشکش کند. چون امیدی به این ماجرا نداشت، تمام گزینههایش را روی میز گذاشت و چند روز بعد فرودگاههای مهرآباد و اهواز و ... را بمباران کرد و جنگ بهطور رسمی آغاز شد.

 

7) خوزستان از آن جاهایی بود که خیلی زود مردمش طعم واقعی جنگ را چشیدند. از همان روزهای اول به دلیل کشتار روستاییها در شلمچه، برای شستن و کفنکردن اجساد در غسالخانهشان نیرو نیاز بود. فاطمه سال اول هنرستان بود و چون کمکهای اولیه بلد نبود، در بیمارستان کاری از او بر نمیآمد. برای کمک راهی غسالخانه شد. همهچیز آنطور که تصور میکنیم گل و بلبل نبود. همه هم درحال کمککردن نبودند!

 

8) مشعباس، شاطرِ قدیمی محله مادربزرگم، آن زمانها که برخی از نانواییها کرکرهها را پایین میدادند و آرد را آزاد میفروختند، تا گرمِ آخر آردش را نان میکرد و به مردم میداد. آقا نادر، بقالی محلشان، هم هیچوقت روغنش را احتکار نکرد. ننهعصمت زنها را دور خودش جمع میکرد، از زندگیشان میزدند و شال گردن و دستکش برای رزمندهها میبافتند.

 

9) در سالهای بعد از جنگ، مجید شهریاریها علمشان را به دلار نفروختند و خرج آبادانی ایران کردند. مهشید گودرزها با بچههای در شکمشان، در روزهای سخت کرونایی در بیمارستان بالای سر بیماران ماندند و باز هم مشعباسها و آقا نادرها در کمبودها حواسشان به مردم بود و... .

 

10) اینکه برای گرفتن شکلاتِ بیشتر قشقرق به پا کنیم و مصحلت فردایمان را ترجیح دهیم، هر جا و هر زمانی به شکلی متفاوت بروز میکند. گاهی تبدیلمان میکند به راضیه تنها، گاهی فقط گریه یک نفر در میآید و این احتمال هم وجود دارد که گروه و جماعتی آسیب ببینند؛ خصلتی که مشعباسها، آقا نادرها، ننهعصمتها، آقا مجیدها و مهشید خانمها نداشتند.

۶۸
کلیدواژه (keyword): رشد هنرجو، مثبت ما، برای شکلات بیشتر قشقرق به پا کن، زهرا مختاری
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید