عکس رهبر جدید

عطر ریحان

  فایلهای مرتبط
عطر ریحان

نزدیک اذان بود. صوت زیبای قاری که سورهی حمد را میخواند از تلویزیون پخش میشد. بچّهها با لذّت در حال خوردن توپکهایی بودند که خودشان آماده کرده بودند. پدر در حالـیکه برای نماز آماده مـیشد، گفت: «یک خبر خوب! فردا برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ به روستا میرویم.»

حامد و هدی خیلی خوشحال شدند. حامد چند توپک خرمایی برداشت تا برای پدربزرگ و مادربزرگ ببرد.

ظهر روز بعد حامد داشت دور حیاط مادر بزرگ گَشت میزد. از اردک کوچولو خبری نبود. پشت لانهشان، توی باغچه و لابهلای گلدانهای دور حوض را نگاه کرد.

شالاپ... شلوپ... هدی سبد سیبها را توی حوض ریخت. صورت حامد خیس شد. چشمش به سبد گلابیها افتاد که پدربزرگ از درخت چیده بود. تلپ... تلپ... صدای افتادن گلابیها در حوض با صدای جیغ هدی که حسابی خیس شده بود، در حیاط پیچید.

بابا با یک سبد تخممرغ از کنار قفس پرندهها بیرون آمد. کووَک... کووَک... بالاخره سـر و کلّهی اردکها هم از پشت سر بـابـا پیدا شد. حـامد یادش آمـد کـه داشته دنبال اردک کوچولو مـیگشته است. به سمتش دوید و بغلش کـرد. بابا گفت: «امروز برای ناهار، نیمرو با تخممرغ محلّی داریم.»

هدی که دلش برای طعم دلچسب نیمروهای مادربزرگ تنگ شده بود، از خوشحالی روی پایش بند نبود.

هووووووم...چه بوی خوبـی! عطر ریحان در فضا پیچید. مامان با یک سبد پر از ریحان به سمت پدربزرگ و مادربزرگ رفت. کنار آنها روی تخت نشست. چند برگ ریحان در دهانش گذاشت و گفت: «چه سبزیهای تازه و خوشمزهای! الحَمدُلله»

 

اگر شما هم از عطر ریحان خوشتان میآید و وقتی سر سفره یک بشقاب ریحان تازه گذاشته شده است، حسابی اشتهایتان باز می‌‌شود، یک پیشنهاد فوقالعاده برایتان داریم. به کمک پدر یا مادرتان مقداری بذر ریحان تهّیه کنید و آنها را در یک گلدان کوچک بکارید. بعد از این که بذرها سبز شوند، شما یک گلدان ریحان تازه در خانه دارید و میتوانید سر سفره از خوردن سبزی تازه لذّت ببرید. نوش جان.

 

شب کـه شد حامد و هـدی لبهی ایوان نشسته بودند و همانطـور کـه پاهایشان را تکانتکان مـیدادند، بـه آسمان پُرستاره نگاه میکردند. مثل همیشه، بیشتر از هر جای دیگر در این دنیا، در حیاط خانهی مادربزرگ بهشان خوش میگذشت.

حامد همانطور کـه سعی مـیکرد ستارههـا را بشمارد، آهسته زیر لـب گفت: «الـحمدلله»

بوی گلهای توی باغچه در حیاط پیچید. هدی به چشمان حامد زُل زد و گفت: «مـامـان هم خیلـی وقتها الحمدلله میگوید. تو میدانی چرا؟»

حامد گفت: «آره! مامان هر وقت چیزهای خوبی که دارد را به یاد میآورد، این را میگوید تا از خدا تشکّر کند.»

 

فعالیت راز عینک

این بار میخواهیم با هم یک عینک درست کنیم؛ یک عینک زیبا و دوست داشتنی. امّا قبل از هر چیز، باید بگویم که این عینک یک عینک خاص و ویژه است. میدانی چرا؟ چون مثل بقّیهی عینکها نیست که فقط برای چشممان باشد. این عینک برای قلبمان هم هست... عجیب است، مگر نه؟!

اگر دوست داری دربارهی این عینک بیشتر بدانی، با ما همراه باش و دست به کار شو.

مقوّا، چسب و قیچـی را آماده کـن و طبق نمونه عینکت را درست کـن. حـالا عینک را به چشمان قشنگت بزن و خوب همهجا را نگاه کن. سعـی کن همهی چیزهایی را که از داشتنشان خوشحال هستی، ببینی. مثلاً پدر، مادر و خواهر و برادرت را، دوستهای عزیزت را، درختهای سرسبز حیاط یا پارک محلّهتان را، خوراکـیهای مقوّی و خوشمزّهی توی یخچال را و هزاران هزار نعمت دیگر را که خدای عزیز به تو هدیه داده است. همه و همه را ببین. واقعاً خیلی زیاد هستند. درست میگویم؟

همینطـور کـه عینک را به چشمانت زدهای، سعـی کـن چیزهایـی را که حتّـی دیدنی هم نیستند به یاد بیاوری. مثلاً مهربانی معلّمتان را، صدای دلنواز گنجشکها را، بوی دلپذیر گلهای باغچه و هزاران هزار نعمت دیگر را.

الان وقت آن است که راز این عینک عجیب را کشف کنی! همهی چیزهایی را که دیدهای، یا به یاد آوردهای، روی قلب قرمز کوچکت بنویس و به صدای قلبت گوش بده. صدایش را میشنوی؟ قلب مهربانت سرشار از احساس شادی، نشاط، امید و آرامش شده است و با هر تپش میگوید: الحمدلله...

 

 

- کاربران گرامی؛ برای مشاهده متن کامل این مطلب به فایل PDF پایین همین صفحه مراجعه فرمایید.

۵۰۸
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، همراه شو، عطر ریحان، سعیده روح‌نواز، محبوبه پورجم
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید