عکس رهبر جدید

«مرا به نام کوچکم صدا بزن»

  فایلهای مرتبط
«مرا به نام کوچکم صدا بزن»
یادی از عمران صالحی

دبیرستان امیرخیزی، واقع در محله چرنداب شهر تبریز، دبیر ادبیاتی فاضل داشت به نام سید عبدالعظیم فیاض. روزی فیاض از همه دانشآموزان خواست درباره پند و اندرز شعری بنویسند و هفته بعد بیاورند. وقتی شعر عمران صلاحی را خواند، دست او را گرفت و عمران را به دفتر دبیرستان برد. رئیس، ناظم و همه دبیران گوش تا گوش نشسته بودند. عمران را به آنها معرفی کرد و شعرش را برایشان خواند. روز بعد، سر صف، از عمران خواست پشت صدابَر (میکروفون) شعرش را برای همه بخواند. اینگونه بود که با تشویقهای استاد فیاض، صلاحی در این خط افتاد و اولین شعرش یعنی مثنوی «باد پاییزی» در سال 1342 در مجله اطلاعات کودکان منتشر شد.

 

دوچرخه عمران

عمران، پس از مرگ پدر، به همراه خانوادهاش به تهران آمد و در محله جوادیه ساکن شد. او هر روز، به غیر از روزهای جمعه و تعطیل، با دوچرخه به دبیرستان میرفت تا اینکه روزی دوچرخهاش پنچر شد و به دوچرخهسازی رفت. در آنجا با رحمان ندایی، که شاعر هم بود، آشنا شد. صلاحی از این طریق با انجمن صائب هم آشنا شد.

روزی یکی از بچههای جوادیه با سنگ یکی از پرههای دوچرخه صلاحی را میشکند و فرار میکند. صلاحی هم در اینباره شعری به طنز مینویسد و با امضای بچه جوادیه برای هفتهنامه توفیق میفرستد. این شعر با استقبال حسین توفیق روبهرو میشود. صلاحی از سال 1345 عضو تحریریه نشریه توفیق میشود و فعالیت مطبوعاتیاش را آغاز میکند. «بچه جوادیه، ابوطیاره، ابوقراضه، مداد، زرشک و زنبور» از جمله اسامی مستعار صلاحی در توفیق بودند. «آدینه، سخن، کارنامه و گلآقا» از دیگر نشریاتی هستند که عمران صلاحی با آنها همکاری کرده است. از او کتابهای متعددی در حوزه شعر، داستان، طنز و پژوهش، به فارسی و ترکی، منتشر شده است.

 

تشویق و حمایت او از جوانترها باعث شد بسیاری از طنزپردازان روزگار ما خود را بهنوعی مدیون او بدانند و برایش لبخند خیرات کنند. عمران صلاحی در 11 مهر 1385 چشم از جهان فروبست. روحش شاد و یادش گرامی باد.

 

حکایت تلفن

دیشب شخص ناشناسی تلفن زد و گفت: «منزل فلانی؟»

گفتم: «خودم هستم، بفرمایید.»

گفت: «من شماره تلفن شما را بهسختی پیدا کردم. اول تلفن زدم به آقای باباچاهی. از ایشان تلفن آقای لنگرودی را گرفتم. بعد تلفن زدم به آقای لنگرودی و از ایشان تلفن جنابعالی را خواستم. ایشان هم شماره تلفن شما را به من دادند. به آن شماره زنگ زدم، گفتند فلانی دوسه سال است از اینجا رفته است. پرسیدم شماره جدید آقای فلانی را دارید؟ گفتند نه، نداریم. شما میتوانید از مرکز 118 سؤال کنید. تلفن زدم به 118 و شماره تلفن شما را از آنجا گرفتم.»

گفتم: «متأسفم که این همه توی زحمت افتادهاید. واقعاً شرمندهام! حالا امرتان را بفرمایید.»

گفت: «میخواستم از شما تلفن آقای احمدرضا احمدی را بگیرم.»

(از کتاب «تفریحات سالم»)

 

فروش

صُبِ زود

وقتیکه باد

تو کوچه صداش میاد

میرم و فوری درو وا میکنم

داد میزنم:

آی نسیم سحری!

یه دل پاره دارم

چن میخری؟

(از کتاب «ایستگاه بین راه»)

 

زیباتر

حالم چقدر خوب است

دنیا را دنیاتر میبینم

زیبا را زیباتر میبینم

گلها را گلهاتر میبینم!

(از کتاب «آنسوی نقطهچینها»)

 

نام کوچک

درخت را به نام برگ

بهار را به نام گل

ستاره را به نام نور

کوه را به نام سنگ

دل شکفته مرا به نام عشق

عشق را به نام درد

مرا به نام کوچکم صدا بزن

(از کتاب «مرا به نام کوچکم صدا بزن»)

 


 

پلی به سوی خدا

 

محمدرضا شفیعیکدکنی، متخلص به «م. سرشک»، ادیب، نویسنده، پژوهشگر، استاد دانشگاه و شاعر معاصر است. وی در 19 مهر 1318 در کدکن (از روستاهای قدیمی بین نیشابور و تربتحیدریه) به دنیا آمد. خانواده او اهل علم بودند. از افراد مهم این خانواده به میرزامحمد شفیعیکدکنی، معروف به میرزای عالمیان، وزیر شاهعباس اول صفوی، میتوان اشاره کرد.

او هرگز به مدرسه نرفت و از کودکی نزد پدرش میرزا محمد که روحانی بود و نیز نزد محمدتقی ادیب نیشابوری، زبان و ادبیات عرب را فراگرفت. در هفتسالگی «الفیه ابن مالک» را بهطور کامل حفظ بود. تحصیلات حوزوی داشت. حدود بیست سال از عمر خود را در حوزه علمیه مشهد گذراند و تا سطح اجتهاد پیش رفت.

محمدرضا شفیعی کدکنی به پیشنهاد علیاکبر فیاض در دانشگاه فردوسی مشهد نامنویسی کرد و در آزمون سراسری آن سال نفر اول شد و به دانشکده ادبیات رفت. مدرک کارشناسی خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه فردوسی، و مدرک دکترا را نیز در همین رشته از دانشگاه تهران گرفت.

کدکنی از سال 1348 تاکنون استاد دانشگاه تهران است و چندین سفر مطالعاتی به دانشگاههای معتبر جهان همچون هاروارد، پرینستون و آکسفورد داشته است. در مهر 1398 در هفتمین دوره جشنواره بینالمللی هنر برای صلح، به سبب سالها تلاش برای اعتلای فرهنگ و ادب پارسی، نشانِ عالی هنر برای صلح به وی داده شد.

شفیعی کدکنی از جوانی سرودن شعر به سبک کلاسیک را آغاز کرد و پس از چندی به سبک نو روی آورد. او را میتوان در زمره شاعران اجتماعی دانست که به آیین و فرهنگ ایران و بهخصوص خراسان دلبستگی و گرایش فراوان دارد.

آثار شفیعی کدکنی را میتوان به سه گروه انتقادی، نظری و مجموعهاشعار تقسیم کرد. آثار انتقادی و نظری این نویسنده شامل تصحیح آثار کلاسیک فارسی و نگارش مقالاتی در حوزه نظریه ادبی میشوند. در میان آثار نظری شفیعی کدکنی، کتاب «موسیقی شعر» جایگاهی ویژه دارد و در میان مجموعهاشعارش «در کوچهباغهای نشابور» آوازه بیشتری یافته است.

برخی از مجموعهاشعار دکتر شفیعی کدکنی عبارتاند از: «زمزمهها»؛ «شبخوانی»؛ «از زبان برگ»؛ «در کوچه باغهای نشابور»؛ «از بودن و سرودن»؛ «مثل درخت در شب باران»؛ «بوی جوی مولیان»؛ «هزاره دوم آهوی کوهی».

بعضی از آثار نظری و انتقادی دکتر شفیعی کدکنی نیز عبارتاند از: «صور خیال در شعر فارسی»؛ «موسیقی شعر»؛ «ادوار شعر فارسی»؛ «شعر معاصر عرب»؛ «زبان شعر در نثر صوفیه»؛ «با چراغ و آینه»؛ «حزین لاهیجی، زندگی و زیباترین غزلهای او»؛ «شاعر آینهها، بررسی سبک هندی و شعر بیدل دهلوی»؛ «تصحیح غزلیات شمس تبریزی»؛ «مرموزات اسدی در مرموزات داودی نجمالدین رازی»؛ «ترجمه تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا از نیکلسون»؛ «تصحیح تاریخ نیشابور»؛ «آنسوی حرف و صوت، گزیده اسرارالتوحید»؛ «رستاخیز کلمات»؛ تصحیح آثار عطار نیشابوری (مختارنامه، مصیبتنامه، منطقالطیر، اسرارنامه، دیوان عطار و تذکرةالاولیا).

نمونههایی از شعرهای محمدرضا شفیعی کدکنی را با هم میخوانیم:

در خداحافظیاش رفتن ایمانم بود

شعله صاعقه در روح پشیمانم بود

غم به شکلی به من آویخت که نشناختمش

گرچه از عهدِ عزل خود ز ندیمانم بود

همه دیدند در آن لحظه بدرود و درود

حالتِ شام غریبانِ یتیمانم بود

شد از آن زلزله، ویرانی روحم آغاز

گیرم اعصاب خود از آهن و سیمانم بود

رفت و با رفتن او هجرتِ جان شد آغاز

دل مهاجر شد اگر تن ز مقیمانم بود

 

میشناسمت

چشمهای تو

میزبان آفتاب صبح سبز باغهاست

میشناسمت

واژههای تو

کلید قفلهای ماست

میشناسمت

آفریدگار و یار روشنی

دستهای تو

پلی به رؤیت خداست

۴۶۸
کلیدواژه (keyword): رشد معلم، ادبیات و طنز
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید