عکس رهبر جدید

نشانه‌های شگفت‌انگیز

  فایلهای مرتبط
نشانه‌های شگفت‌انگیز

گومب، گومب، گومب،...

من اسمها را میگویم، ببینم فندق کوچولو کی لگد میزند.

هدی این را گفت و با حامد دویدند، رفتند کنار مامان نشستند. سرشان را روی شکم قلمبهی مامان گذاشتند و گوششان را حسابی تیز کردند.

هدی گفت: «سارا...، نرگس...، سحر...، ریحانه... آهان چه لگد محکمی زد! مثل اینکه اسم ریحانه را دوست دارد.»

حامد گفت: «آره؛ من هم لگدش را حس کردم.»

مامانِ قلقلکی، کلّهی موفرفری حامد را از روی شکمش بلند کرد، خندید و گفت: «چه فَندُقَک با سلیقهای. ریحانه، یعنی گـُل خوشبو.»

عصر بود و حامد داشت به گلدانهای لب پنجره آب میداد. او دماغش را به گلدان شمعدانی چسباند و نفس عمیقی کشید، هاپچی! صدای عطسهی حامد هدی را از جا پراند. حامد یاد حرف مامان افتاد و به هدی گفت: «ریحانه یعنی گل خوشبو.»

هدی گفت: «آره. امّا خدا کند وقتی به دنیا آمد، هر وقت نزدیکش میشوی مثل الآن عطسه نکنی!» حامد اخمی کرد و گفت: «اصـلاً بگو ببینم، تو معنی هدی را میدانی؟»

هدی در حالیکه بادکنکش را بالا میانداخت، گفت: «نه، مگر تو معنی اسم خودت را بلدی؟»

حامد گفت: «قبلاً از بابا شنیدم که حامد یعنی کسی که خدا را حمد میکند، ولی نمیدانم حمد کردن دقیقاً یعنی چه؟»

هدی گفت: «من پارسال که کلاس اوّلی بودم، در کتاب قرآن سورهی حمد را خواندم؛ امّا یادم نمیآید معنی آن چه بود.»

حامد به سراغ کتاب قرآن کلاس سوّمش رفت تا شاید معنی سورهی حمد را در آن پیدا کند.

 

دوستهای مهربانم، حالا بیایید با حامد و هدی همراه بشویم و سورهی حمد را با هم بخوانیم و بشنویم.

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (1)

به نام خداوند بخشندهی مهربان

 

الْحَمْدُ لِلهِ رَبِّ العالَمین(2)

ستایش برای خدایی است که پروردگار جهانیان است

 

الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (3)

بخشندهی مهربان است

 

حامد و هدی کتاب قرآن را باز کرده بودند و سورهی حمد را میخواندند. مادر با ظرفی از لواشک آلو آمد و کنارشان نشست. در دهان هر کدام یک تکه لواشک گذاشت. دستی به گُلهای مخملی پیراهن هدی کشید و او را در آغوش گرفت. همانطور که سر حامد را نوازش میکرد، لپ هر دویشان را محکم بوسید و رفت تا شام را آماده کند.

لُپهای هدی از بوسهی مادر گل انداخته بود، پرسید: «یعنی خدا هم به اندازهی مامان مهربان است؟»

 

شما چه جوابی به سؤال هدی  میدهید؟

فعّالیت «گنجشک کوچولو» در پیدا کردن جواب به شما کمک میکند.

 

فعّالیت گنجشک کوچولو

دوست عزیزم، امروز با یک خواهر و برادر دوستداشتنی آشنا شدی، با آنها سورهی حمد را خواندی و معنی آیات آن را تا آیهی سوّم یاد گرفتی. حالا داستان زیر را بخوان و فعّالیت آن را انجام بده:

*چیزی نمانده بود به مدینه برسم. از اینکه میخواستم به دیدن پیامبر بروم، خیلی خوشحال بودم. دلم میخواست هدیهای برایشان ببرم. زیر سایهی درختی که در راه بود، نشستم تا کمی استراحت کنم. صدای چند جوجه گنجشک از بالای درخت میآمد. یاد دوران کودکیام افتادم. از درخت، بالا رفتم. خدای من! چه جوجههای زیبایی. حتماً پیامبر با دیدن آنها خوشحال میشوند. جوجهها را برداشتم و داخل کیسه گذاشتم. سوار اسبم شدم و با سرعت به راه افتادم. به مدینه رسیدم. پیامبر در میان یارانشان نشسته بودند. با خوشحالی جوجهها را در مقابل ایشان گذاشتم. ناگهان گنجشکی خودش را روی جوجهها انداخت. فهمیدم که مادر جوجهها تمـام مسیر را دنبال مـن پرواز کـرده است. پیامـبر نزدیک آمـدند و بـا مهربانـی به جـوجـهها و مـادرشان نگـاه کردند.

سپس به من و یارانشان فرمودند: «آیا محبّت این پرنده به جوجههایش را دیدید؟ برای نجات جوجههایش حاضر است جان خود را به خطر  بیندازد. بدانید که محبّت خداوند به بندگانش هزاران بار بیشتر از محبّت مادر به فرزندش است.»

از اینکه جوجهها را از مادرشان جدا کرده بودم، پشیمان شدم. آنهـا را به آرامی برداشتم و دوباره به لانه برگرداندم.

 

امیدوارم از این داستان خوشت آمده باشد. موافقی آنچه که در مورد خداوند از داستان یاد گرفتی را به دیگران بگویی؟ مثلاً به اعضای خانواده یا دوستانت؟ تصاویری که در پایین صفحه آمده است را دوربُری کن. میتوانی آنها را به یک چوب نازک (سیخ چوبی یا چوب بستنی) و یا کاغذ لوله شده بچسبانی و با قصّهی گنجشک کوچولو یک نمایش عروسکی اجرا کنی.

 

یک نشانه‌‌ی دیگر

هدی جلـوی آینه موهـایش را شانه مـیکرد. حامد نگاهـی به او انداخت و بازیگوشیاش گُل کرد. آینهی کـوچک را از داخل کمد برداشت و دوید. صورت هـدی را نشانه گرفت و نور خورشید را به کمک آینه به صورتش تاباند.

هدی جیغـی زد و شکـلکـی درآورد. بعـد رو بـه حـامد کرد و گفت: «به جای این کارهـا، بیا کنار من. مـیخواهم یک چیز جالب نشانت بدهم.»

حامد دست از بازیگوشـی برداشت. رفت وکنـار هـدی روبهروی آینه ایستاد.

هدی گفت: «نگاه کن! با اینکه من و تو خواهر و برادریم، موهای من صافِ صاف و موهای تو مثل فنر فرفری است.»

حامد گفت: «اوهوم! رنگ چشمهـایمان هم بـا هم فرق دارد.»

هدی صورتش را به آینه نزدیک کرد و به چشمانش خیره شد، و با ذوق گفت: «وااااای! چهقدر مژههایم قشنگ است!»

حامـد با شنیدن این حرف هـدی، یاد صحبتهای آقامعلّمش در کلاس افتاد. چشمانش از یک فکر تازه برقی زد، دست هدی را گرفت و با هم به سمت کمد وسایلشان دویدند.

 

دوست داری بدانی چه فکری به ذهن حامد رسیده بود؟

به سراغ فعّالیت «منِ شگفتانگیز» برو.

 

فعّالیت منِ شگفتانگیز

حامد به فکرش رسید زیباییها و شگفتیهای آفرینش صورت و بدنشان که در آینه به آن دقّت کرده بودند و آقامعلّم هم دربارهی آن صحبت کـرده بود را روی یک آدمک نقّاشـی کند. به نظر تو درست کردن این آدمک فایدهای هم دارد؟ من فکر مـیکنم بـه بهانهی درست کردنش با شگفتیهای بدنمان بیشتر آشنا میشویم. اگر آن را یک جای مناسب در اتاق یا هرجای دیگر از خانه بچسبانیم، با دیدن آن هر روز به یاد زیباییهای خلقت خودمان میافتیم، خوشحال میشویم و خدا را شکر میکنیم. نظرت چیست؟ اگر موافقی، شروع کن و منِ شگفتانگیز خودت را بساز.

 

دوست من، میتوانی فعّالیتها را اجرا کنی و عکس و فیلم کوتاه آن را برای ما بفرستی.

 

بسیاری دردها و بیماریها هست که با درآمدن موها و ناخنها از بین میروند.

 

به نظرت اگر  چشم در  قسمتهای پایینتر بدن قرار داشت چه میشد؟

 

خدای مهربان چشم را در میان استخوانی قرار داده که مثل غار، گود است. این استخوان به همراه پلکهای پردهمانند و مژهها از چشم محافظت میکنند.

 

اگر انسان احساسی به نام گرسنگی نداشت و فقط میدانست که باید غذا بخورد، بیشتر اوقات به موقع غذا نمیخورد. در نتیجه، بدنش ضعیف و ناتوان میشد.

 

در نشریهی ماه آینده، حامد و هدی دوباره همراه شما هستند و فعّالیتهای جالب دیگری را

 برایتان هدیه میآورند.

 

 

 این جملات که خواندی را امام صادق(ع) در مورد شگفتیهای بدن فرمودهاند. برای آشنایی بیشتر با شگفتیهای آفرینش، میتوانی کتاب «دیدنیهای خدا» را بخوانی.

۷۴۰
کلیدواژه (keyword): رشد دانش‌آموز، همراه شو،نشانه های شگفت انگیز،سعیده روح نواز،محبوبه پورجم،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید