باز آخر ماه «صَفَر» شد
مادربزرگم نذر دارد
توی حیاطش مثل هر سال
دیگ بزرگی میگذارد
امروز رفتم خانهی او
همراه با مامان و بابا
هر کس که آنجا بود هم زد
آرام آش نذریاش را
رفتم کنار دیگ نذری
یک ظرف کوچک دست من بود
وقتی که مامان آش را ریخت
روی لب او «یا حسن(ع)» بود