عکس رهبر جدید

مدرسه ای که ساختیم

  فایلهای مرتبط
مدرسه ای که ساختیم
درباره‌ی مدرسه‌ای روستایی شنیدیم در قائم‌شهر؛ چندپایه با ترکیب جمعیتی دختر و پسر. شنیدیم از شهر متقاضیان بسیار دارد؛ هم برای تدریس و هم برای تحصیل. مدیرآموزگار این مدرسه با علاقه‌ای بسیار مشغول کار است. مدرسه‌اش بوی مدرسه‌های مرتب شهری را دارد و برنامه‌های فوق‌برنامه‌ی مدرسه اشتیاق دانش‌آموزان و اولیا را برمی‌انگیزند. نام و نشان مدرسه را گرفتیم و به دبستان پژوهش‌محور «نظام‌الملک» در روستای «کروا» و خانم فرهوده حسینی، مدیرآموزگاری رسیدیم که همت خیر روستا، آقای محمدمهدی محمدی، همراهی مردم و البته علاقه‌‌ی خودش به دانش‌آموزان را دلیل موفقیت مدرسه می‌داند. حکایت این مدرسه و پیشرفت آن را با ما بخوانید.

سال ۱۳۹۴: انتقال به روستا؛ تصمیم بزرگ

مدرسه‌ای که در شهر معلم آن بودم، داشت تعطیل می‌شد. رفتم اداره و برای مدرسه بعدی و البته به نیت امتیاز و رتبه بیشتر، درخواست معاونت کردم. گفتند برای مدیریت انتخابتان کرده‌ایم. باز هم برای کسب امتیاز بیشتر، روستا را انتخاب کردم. البته سال‌ها در مدرسه‌های شهری و با جمعیت کلاسی بالا کار کرده بودم و دوست داشتم کلاسی خلوت‌تر را امتحان کنم.

تابستان رفتم روستا تا مدرسه را از نزدیک ببینم. فضا بسیار زیبا بود. مدرسه تنها ۳۶ دانش‌آموز داشت و به خاطر جمعیت کم، من باید مدیرآموزگار می‌شدم. کمد دفتر مدیر را باز کردم، حدود ۲۰ رایانه کیفی (لپ‌تاپ) نو و دست‌نخورده توجهم را جلب کرد. درباره‌اش پرسیدم. گفتند روستا خیّری دارد که سه سال پیش این دستگاه‌ها را به مدرسه هدیه کرده است. همان لحظه، نمی‌دانم چه شد که انگیزه گرفتم و قبول کردم این مدرسه را با تمام سختی‌هایش بسازم. یکی به لحاظ مالی توانایی داشت و کار خیر کرده بود، حال وظیفه‌ی من بود که کار خیرش را به نتیجه برسانم.

 

مهر ۱۳۹۴؛ مدرسه‌ای چندپایه با ۳۶ دانش‌آموز

سال تحصیلی را با ۳۶ دانش‌آموز دختر و پسر با لباس‌های غیریکسان و بسیار متفاوت شروع کردیم؛ تنها من بودم و دو آموزگار همکار. پایه‌های اول و دوم را همکاری برداشت که به این دو پایه مسلط بود و پایه‌های سوم و چهارم را دیگری. پایه‌های پنجم و ششم به بنده رسید که در پنجم تجربه‌ی بسیار داشتم.

حدود ۲۰ روزی کار کردیم. من در چندپایه تخصص نداشتم. کلاس پنجمم خوب پیش می‌رفت، اما با کلاس ششم مشکل داشتم. نمی‌رسیدم به‌خوبی به آن‌ها تدریس کنم. رفتم اداره و گفتم خیلی سخت است. به مدرسه‌ی من آموزگار بدهید. گفتند به لحاظ قانونی، برای مدرسه‌ای با تعداد دانش‌آموز کمتر از ۹۱ نفر، نمی‌توانیم نیروی بیشتری اختصاص بدهیم. مجبورید به همین ترتیب کار کنید.

چند نفر از همکاران و اولیایی که شنیده بودند من در فلان مدرسه کار می‌کنم، تماس گرفتند و دانش‌آموزشان را آوردند مدرسه‌ی ما. کلاس پنجمم از ۷ نفر رسید به ۱۲ تا ۱۳ نفر؛ از شهر آمده بودند. در پایه‌ی ششم هم یک نفر از روستا اضافه شدند. نمی‌توانستم بپذیرم. دانش‌آموزانم داشتند عقب می‌ماندند و من مسئول بودم. با دو نفر از همکاران بازنشسته که خیلی کارشان خوب بود، صحبت کردم. پذیرفتند با دریافت مبلغ ماهانه ۵۰۰ هزار تومان بیایند مدرسه برای تدریس. فکر می‌کنید چه کردم؟ با کلی پرس‌وجو، شماره تماس خیّری را که رایانک‌ها را هدیه کرده بود، پیدا کردم. موضوع را برایش گفتم. فی‌البداهه گفتم قول می‌دهم مدرسه را پر از جمعیت کنم. اداره هزینه‌‌ی معلم اضافی را تقبل نمی‌کند. او هم به‌راحتی و با متانت پذیرفت ماهانه این مبلغ را بپردازد.

 

شکر خدا برای  قدم اول

فقط خدا را شکر کردم.  انگار خدا مرا وسیله‌ای ساخته بود برای پیشرفت این مدرسه؛ تا حدی که در استان رتبه‌ی اول فضاسازی و جذب دانش‌آموز را کسب کند!

 

اول آبان ۱۳۹۴؛ استقلال پایه‌ها

حدود یک ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود. در ابتدای کار پایه‌ی اول را مستقل کردم؛ پایه‌ی اول حساس است. یک کلاس داشتیم که انباری شده بود. مستخدم هم نداشتیم. از اولیا برای تأمین هزینه‌ها کمک گرفتم. متوجه تلاش من شده بودند و رشد مدرسه را می‌دیدند. هم اولیا و هم شورای محل و دهیاری به کمکم آمدند. انباری را تمیز کردیم. میز و صندلی چیدیم و با حدود هشت نفر پایه‌ی اول را به طور تک‌پایه راه انداختیم. خانم سیمین اعلایی، از همکاران بازنشسته‌ی سابق، و از بهترین‌های این پایه، تدریس را به عهده گرفت.

دوم هم که مستقل شد. پایه‌های سوم و چهارم دانش‌‌آموزان کم بودند و معلمشان هم به تدریس چندپایه وارد بود و مشکلی نداشتیم.

نوبت پایه‌های پنجم و ششم بود. آقای حسین محبوبی‌درست  را آوردم برای پایه‌ی ششم. دفتر مدیریت خودم را تبدیل کردم به کلاس و پنجم را آنجا برگزار کردیم.

 

آذر ۱۳۹۴؛ آغاز آرامش

بعد از این یک ماه، برای اولین بار خواب راحتی را تجربه کردم. اینجا بود که شناخته شده بودیم. همکاران زیادی تماس می‌گرفتند برای همکاری و من خیلی در انتخاب آموزگار سخت می‌گرفتم. برعکس، در انتخاب و پذیرفتن دانش‌آموز چنین نمی‌کردم. هر دانش‌آموزی در هر وقت از سال می‌آمد برای ثبت نام، می‌پذیرفتم. طوری که گله‌هایی از گوشه و کنار می‌شنیدم و به‌خصوص از مدرسه‌های غیرددولتی که چرا دانش‌آموزان آن‌ها به مدرسه‌ی من می‌آیند. اما از اولیا بازخوردهای مثبت می‌گرفتم و خوش‌حال بودم که دانش‌آموزانم دیگر عقب نخواهند ماند.

 

بهمن ۱۳۹۴؛ در آرزوی ۹۱ نفری‌شدن

تا حدود ماه بهمن تعداد دانش‌آموزانم به ۶۰ نفر رسیده بود. آرزو می‌کردم به ۹۱ نفر برسند تا دیگر مستقل شویم. با خیّر صحبت کردیم. پیشرفت مدرسه برایش جالب بود. گفت یک کانکس برای پایه‌ی ششم می‌سازد که به کلاس تبدیلش کنیم. در ظرف کمتر از یک ماه کانکس تمام شد. وقتی برای نظارت بر ساخت کانکس آمد، برای اولین بار او را دیدیم.

دانش‌آموزان مدرسه داشتند بیشتر و بیشتر می‌شدند. بیشتر در پایه‌های پنجم و ششم. تا عید به ۷۵ دانش‌آموز رسیده بودیم.

در سال ۹۵ یک برنامه گذاشتیم و با حضور بسیاری از بزرگان منطقه و آموزش و پرروش، از آقای حسینی، خیّر محترم تشکر کردیم. هدیه‌ای تهیه کردیم ویک مادر شهید آن را تقدیم خیّر کرد. آقای حسینی به مسئولان منطقه گفت: «فکر نمی‌کردم مدیران خانم چنین فعال باشند. از این به بعد مدیر خانم داشته باشید».

در روستا و اطراف تبلیغ مدرسه را کردم. انگار که مدرسه غیردولتی باشد! حدود ۱۰ دانش‌آموز زرنگ و خوب از مدرسه‌های غیردولتی به مدرسه‌ی ما آمدند.

 

مهر ۱۳۹۵؛ بالاتر از حدنصاب

در سال ۹۵ دانش‌آموزان کلاس اول من حدود ۳۵ نفر شده بودند. میان‌پایه هم زیاد داشتیم. یکباره متوجه شدم رسیده‌ایم به ۹۳ دانش‌آموز. موفقیت بزرگی بود. به پیروزی رسیده بودم. کلاس کم داشتیم. به خیّر اطلاع دادم. گفت دو کانکس دیگر برای مدرسه می‌سازد. کانکس‌هایی که می‌ساخت بسیار اصولی بودند و محکم. از اداره هم میز و صندلی نو گرفتم. اما مهم‌تر از آن، اداره پذیرفت که به من معلم بدهد. مدرسه پیروز شده بود.

 

۱۳۹۶؛ کودکی در حال رشد

انگار داشتم بچه‌ای را بزرگ می‌کردم. تمام توجهم به مدرسه بود. خیلی خسته می‌شدم. چندبار پیش آمد که ۹ و ۱۰ شب شن و ماسه می‌رسید مدرسه و من باید خودم می‌رفتم کلید را تحویل بدهم مدرسه. گاهی در روز چند بار می‌رفتم مدرسه و برمی‌گشتم. همسرم خیلی همراهم بود، اما گاهی او هم طاقت نمی‌آورد.

نوسازی ایراد گرفت که اگر کانکس‌ها اشکال پیدا کنند و بلایی سر بچه‌ها در خطر قرار بگیرند، مسئولیتش با خودم است. همه را پذیرفتم، چون می‌دانستم خیّر محترم بر فرایند کار نظارت دارد و کانکس‌هایی که می‌سازد، بسیار خوب و اصولی هستند.

سال ۹۶ در شهر ما باد شدیدی وزید و خرابی به بار آورد. ۱۰ صبح روز جمعه، همراه همسرم به مدرسه رفتیم تا خرابی را بررسی کنیم. صحنه‌ی بدی دیدیم. اشک امانم را برید. کانکس تکان نخورده بود، اما یکی دو تا از کلاس‌های ساختمان اصلی پر از آب شده بودند. به همکاران اداره‌ی نوسازی زنگ زدم و با گله و اشک، گفتم بیاید ببینید که کانکس‌ها سالم مانده‌اند!

 

سال ۱۳۹۷؛ از ۳۶ به ۱۵۱ و از ۱۵۱ به ۲۶۵

در سال تحصیلی  ۹۷-۹۶ دانش‌آموزانم رسیده بودند به ۱۵۱ نفر. اداره هم معاون اجرایی و معاون آموزشی به من داد. امروز که آخرین روزهای سال ۱۴۰۰ است، ۲۶۵ دانش‌آموز دارم. ‌

مدرسه‌مان بسیار شاد است. تمام مراسم‌ها را در مدرسه اجرا می‌کنیم. مدرسه‌ی پژوهش‌محور استان هستیم. انواع غذاهای محلی را در مدرسه درست می‌کنیم. رتبه‌ی اول زیباسازی مدرسه و نیز جذب دانش‌آموز را در استان کسب کرده‌ایم. دانش‌‌آموزان و معلمانم در بسیاری از مسابقات رتبه می‌آورند.



۴۲۹
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی،معلمان کهنه کار،تجربه،دبستان پژوهش محور نظام الملک،روستای کروا،مدرسه پژوهش محور،مدرسه ای که ساختیم،محبوبه محمد حسین پور،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید