عکس رهبر جدید

تصمیم گیری کفش‌های لنگه به لنگه

  فایلهای مرتبط
تصمیم گیری کفش‌های لنگه به لنگه
سین.قاف، سنجاق‌قفلی معمولی نیست. او روانشناس اشیا و چیزهاست. هر کسی گیر بیفتد تماس می‌گیرد تا او برود و کمکش کند. معمولاً لباس‌های پاره، کیف‌های خراب، پیراهن‌های بی‌دکمه با سین.قاف تماس می‌گیرند. «طلایی»، سنجاق‌قفلی کوچولو، دستیار او است. سین.قاف، دایی طلایی است. طلایی از آن‌هاست که مامان‌ها معمولاً یکی در کیفشان دارند.

هَشتک و مَشتک دو کفش لنگه به لنگه بودند. هشتک کفش مهمانی لاغر چرمی بود؛ مشتک کفش ورزشی بود. آنها تا چشم صاحبخانه را دور میدیدند میرفتند بازی؛ امّا هیچوقت نمیتوانستند بازی کنند. دو تایی هی از پلّهها بالا میرفتند پایین میآمدند، پایین میرفتند بالا میآمدند. آخرش خسته میشدند و به جاکفشی  برمیگشتند.

یک روز دیگر مشتک میگفت: «بیا برویم کُشتی بگیریم هشتک.» هشتک میگفت: «برویم کشتی بگیریم مشتک.» بعد مشتک پشیمان میشد و میگفت: «نه کشتی نگیریم هشتک؛ چون من قویام دردت میآید هشتک.»

هشتک هم میگفت: «آره، تو قوی هستی من دردم میگیرد مشتک.» خلاصه چند ساعت بالای پلّهها میرفتند و میآمدند پایین پلّهها و هیچ بازیای نمیکردند و از خستگی در جاکفشی خوابشان میبرد.

هشتک و مشتک دیدند اینجوری بازیبکن نیستند. پیش کشکک رفتند که یک کفش پارچهای تابستانی بود و گفتند: «شما که تجربه داری، یک راه پیش پای ما بگذار، کشکک.» کشکک هم که داشت آماده میشد برود پیادهروی با جدّیت گفت: «این شمارهی سین.قاف روانشناس اشیا و چیزهاست. از او مشاوره بگیرید.»

سین.قاف با طلایی به جاکفشی رسیدند. طلایی دماغش را گرفت و گفت: «پیف پیف. اینجا کجاست دیگر؟ الان بالا میآورم.»

سین.قاف گفت: «آهان خوشم آمد. ما فقط روانشناس چیزهای خوشبو که نیستیم طلایی، ما روانشناس چیزهای بدبو هم هستیم طلایی.» طلایی گفت: «داییخان، صحبت کردنت چرا مثل هشتک و مشتک شده؟»

سین.قاف از جاکفشی بیرون آمد و بالای راهپلّهها پرواز کرد و چرخی زد و فکرهایش را کرد و زود به جاکفشی برگشت. طلایی سرفه میکرد و میگفت: «داییخان، اوهوو... اوهوو... من بروم بیرون. اینجا بمانم از طلایی به سیاهسوختگی تبدیل میشوم.»

هشتک گفت: «اینجا دارد به من توهین میشود مشتک.»

مشتک هم همین را گفت و فقط تهش گفت: «هشتک.» سین.قاف خندید و گفت: «همه برویم روی راه پلّهها.»

سین.قاف گفت: «بعدش؟» مشتک گفت: «ببینیم خوبیهایش چی هستند سین.قاف.» هشتک گفت: «بدیهایش را هم ببینیم چه هستند سین.قاف.»

یکدفعه سین.قاف پرید و هشتک و مشتک را که کنار هم بودند به هم وصل کرد. هشتک و مشتک با هم گفتند: «چه کار میکنی سین.قاف؟»

طلایی گفت: «که صد دفعه اسم یکی را تکرار نکنید.»

سین.قاف که قاه قاه میخندید گفت: «میخواهم با هم مشورت کنید.»

۴۰۷
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، دردسرهای سنجاق‌قفلی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید