عکس رهبر جدید

طنزیمات

  فایلهای مرتبط
طنزیمات

موزه یا کارگاه!

مریم میگفت: «در گارگاه دوخت و طراحی هنرستانمان مشغول بودیم که ناگهان چند جهانگرد با پیرمردی که راهنمایشان بود، وارد شدند. راهنما به طرف تجهیزات کارگاه رفت و گفت: «دوستان! ما الان در حال بازدید از یک موزه هستیم. این صندلیها که به صندلیهای «تزارنشین» معروفاند، قدمتی چهارصدساله دارند. این دستگاه برش اولین دستگاهی است که بعد از انقلاب صنعتی اروپا ساخته شده و این میز برش که میز خیاط لوئی چهاردهم بوده، حدود سیصدسال قدمت دارد. این قیچی همان ابزاری است که لوئیز آستین واتسون در سال 1893 ساخته و اما این چرخ خیاطی چرخی است که شخصی به نام نامتامیس، آن را در سال 1830 اختراع کرد. این چرخ را در زمان مظفرالدین شاه قاجار، از فرنگستان به تهران آورد، اما خیاطهای دربار از آن استقبال نکردند و ترجیح دادند دوخت و دوزشان را با نخ و سوزن انجام بدهند. از همین رو مدتی در عتیقه فروشیهای لالهزار بود و حالا هم که بهعنوان اثری تاریخی این جاست.

اما این آینه قدی از نخستین آینههایی است که آن موقع ها با پوششی از سرب ساخته میشدند و قدمتش به دویست سال پیش میرسد.»

 

راهنما تمام تجهیزات کارگاه را به جهانگردان نشان داد و از تاریخچه آنها گفت. وقتی رفتند، همکلاسم، پریوش، به تقلید از صدای پیرزنها غر زد و گفت: «پس این لباس من کی آماده میشه؟»

مینا گفت: «شما؟»

پریوش جواب داد:

«چطور نمیشناسی؟ من همسر لویی چهاردهمم دیگه!»

 

زبان حشرات

سال گذشته که سفت و سخت در قرنطینه بودم، به خاطر اینکه حوصلهام سر نرود، با مورچهها، عنکبوتها و در کل حشرات موجود در اتاقم دوست شده بودم؛ بهخصوص با دو تا سوسک که اسمشان را مُتمُت و قُتقُت گذاشته بودم. با آنها حرف میزدم و از خاطرات گذشته برایشان میگفتم. آنها هم با شور و شوق خاصی گوش میدادند. یک روز فهمیدم آن دوستان کاملاً به زبان ما مسلط شدهاند، زیرا مُتمُت روی شانهام نشست و گفت: «مگه تو کار و زندگی نداری که یکسره کنج اتاقت نشستهای!» با تعجب نگاهش کردم و گفتم: «پناه برخدا! تا به حال ندیده بودم یک سوسک حرف بزند! عنکبوتی از کنج دیواراتاقم گفت: «دروغ چرا، من هم تا به حال ندیده بودم!»

 

رنگکار نمونه

شهرداری استکهلم تصمیم گرفت چند نفر را که بالاترین توانایی را داشته باشند، برای پروژه رنگکردن جدولها استخدام کند. از داوطلبان آزمونی به عمل آوردند. در این آزمون به هر داوطلب یک سطل رنگ و یک قلممو دادند و از آنها خواستند در زمان مشخصی هر تعداد جدول را که میتوانند رنگ کنند. در بین داوطلبان، کسی بود به نام جارجیا که توانست پنج برابر دیگران جدولها را رنگ بزند. مدیر پروژه با خوشحالی او و تعدادی دیگر را استخدام کرد.

روز اول همهچیز خوب پیش رفت. روز دوم متوجه شدند جارجیا نسبت به روز اول افت کاری داشته است. روز سوم تعداد جدولهایی که جارجیا رنگ زد، خیلی کمتر از دیگران بود. در پایان روز سوم، مدیر پروژه با ناراحتی به جارجیا گفت: «تو آنگونه که در آزمون وانمود کردی کار نمیکنی، حتی از دیگران نیز کمتر کار میکنی.»

 

جارجیا با قیافهای حقبهجانب گفت: «روز اول سطل رنگ کنارم بود، اما حالا من کجا و سطل رنگ کجا!»

 

بازیباز

کاوه در تبلت خود مستقر است

به خیالش هنر است

صبح تا شب سرِ تختش دمر است

به خیالش هنر است

 

محو بازی شده، عادت کرده

چشمش آب آورده

غافل از عارضه یا هر خطر است

به خیالش هنر است

 

در تلاش است که ماهر بشود

رفته «گیمر» بشود

اینکه در بازی اکشن قدَر است

به خیالش هنر است

 

فرصتی کو که غذایی بخورد

کیک و چایی بخورد

لاغراندامتر از نیشکر است

به خیالش هنر است

 

همّ و غمّش گذر از مرحلههاست

امتیازش بالاست

از حریفان خودش پیشتر است

به خیالش هنر است

 

نشده حوصلهاش سربرود

تا دم در برود

بس که حمام نرفته چَغر است

به خیالش هنر است

 

فکر آینده خود نیست که نیست

کار و بارش بازی است

دور از این مشغله باشد پکر است

به خیالش هنر است

 

او در این حرفه مهارت دارد

اسم و شهرت دارد

آخر این حرفه کجا معتبر است

به خیالش هنر است

من هم ندیدهام

 

خدمات  مجانی

حمید میگفت: «پدرم دوست نداشت پولی بابت خدمات بدهد و تا جایی که میشد، برای راه افتادن کارش، از دوست و آشنا و افراد فامیل استفاده میکرد؛ مثلاً اگر متوجه میشد بین مهمانهای ما یکی با تعمیرات وسایل برقی آشناست، او را برای مرمت زنگ خانه، اتو، جارو برقی و سرپیچ لامپمان به کار میگرفت.

پدرم هر روز دوست و آشنایی را به خانه می‌‌آورد تا با من صحبت کند. میگفت: «این جامعهشناس است و آن روانشناس. استفاده کن!» یک روز پس از صحبت طول و دراز یکی از همین آشناها، رفتم بالای کابینتها نشستم. وقتی پدرم هاج و واج از کارم، خواست بیایم پایین، نیامدم و گفتم میخواهم از این به بعد همین جا زندگی کنم. علتش را که جویا شد، گفتم دوستت توصیه کرده اگر در سختی بزرگ بشوم، بهتر است.

اخلاق پدرم از آن روز به بعد، کمی تا قسمتی تغییر کرد و دیگر سعی نکرد از دست و مغز و توان کسی، مفتی و به نفع خودش استفاده کند.

۳۲۸
کلیدواژه (keyword): رشد هنرجو، طنزیمات
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید