عکس رهبر جدید

شاعری که یواشکی شعر می‌گفت

شاعری که یواشکی شعر می‌گفت

مصطفی رحماندوست

متولد: یکم تیر 1329 خورشیدی

محل تولد: همدان


شما هم با شنیدن نام مصطفی رحماندوست خیلی زود یاد شعرهای معروف او می‌افتید؟ اگر بله، احتمالاً خیلی زود با خودتان چند تا شعر از او را که حفظ هستید، مرور می‌کنید. راستش همه  ما همین‌طور هستیم. اما این تا وقتی است که در مورد سایر فعالیت‌های آقای رحماندوست ندانیم. بعد از آن ماجرا خیلی فرق می‌کند.

نگاهی به فهرست زیر بیندازید:

• مدیر برنامه‌ کودک‌ سیما

مدیر مرکز نشریات ‌کانون ‌پرورش ‌فکری ‌کودکان ‌و نوجوانان‌

سردبیر نشریه‌ پویه‌

مدیرمسئول ‌مجله‌های‌ رشد

سردبیر رشد دانش‌آموز

سردبیر سروش‌ کودکان

مدیر بخش کودک انتشارات امیرکبیر (کتاب‌های شکوفه)

مدیر بخش کودک کتابخانه ملی ایران

عضو اصلی داوران بین‌المللی جشنواره بین‌المللی فیلم کودکان و نوجوانان اصفهان

بعضی از آثار او مثل «قصه دو لاک‌پشت تنها»، «بازی با انگشت‌ها»، «سه قدم دورتر شد از مادر» و «دو تا عروس، دو تا داماد» به 13 زبان ترجمه شده‌اند.

می‌بینید، آقای رحماندوست حق زیادی بر گردن کتاب‌خوانی و کتاب کودک و نوجوان ایران دارد.



کودکی

داستان شاعر و نویسنده‌شدن من به خیلی سال قبل برمی‌‌گردد. وقتی کودک بودم، بعضی از شعرهای «مثنوی معنوی» را حفظ بودم. آن‌ها را از مادرم شنیده بودم.  البته که انشایم هم خوب بود و مجبور بودم برای همسایه‌ها هم انشا بنویسم.  اما قرار نبود چیزی جدی شود یا من شاعر و نویسنده شوم. می‌دانید، وقتی انشایم را می‌خواندم معلم‌ها از من می‌پرسیدند که خودم آن را نوشته‌ام یا نه؟ و خیلی از آن‌ها باور نمی‌کردند که کار خودم باشد. تا یک روز که 11 ساله بودم و در کلاس شعری خواندم. آقای معلم همان سؤال همیشگی را پرسید: «این شعر را خودت گفته‌ای؟» او از من خواست شعر دیگری بگویم. بعد از آن بود که من را به یک انجمن ادبی معرفی کردند. انجمنی که در آن همه بزرگ‌سال بودند.



نوجوانی

در نوجوانی خیلی کتاب می‌خواندم و خانواده‌ام مخالف بودند. والدینم مثل هر پدر و مادر دیگری فکر می‌کردند بهتر است به درس و مشقم برسم. و البته راستش را بخواهید، من هم زیاد به درس و مشقم اهمیت نمی‌دادم.

حالا لابد می‌خواهید بپرسید چطور یواشکی کتاب می‌خواندم. کتابم را به بالای پشت‌بام می‌بردم و آنجا می‌خواندم.

آن سال‌ها دیوان شعرا را می‌خواندم و حفظ می‌کردم و چون به ادبیات علاقه‌مند شدم، رشته علوم انسانی را برای دبیرستان انتخاب کردم. مدرسه‌مان هم کتابخانه خوبی داشت و بسیاری از کتاب‌های آنجا را خواندم. با این حال کتاب‌های کتابخانه از یک جایی به بعد پاسخ‌گوی نیاز من نبودند. حالا وقت کرایه کتاب بود: یک ریال پول کرایه کتاب می‌دادم و خیلی زود آن را برمی‌گرداندم. گاهی هم داستان کتاب‌ها را از این و آن می‌شنیدم  تا کرایه کمتری بدهم.

شرکت در انجمن‌ها و کلوپ‌های ادبی و هنری باعث شد تا من نوشتن برای مجلات شهرمان را آغاز کنم.

آن موقع دو مجله «نگاه میهن» و «ندای اکباتان» در شهر ما چاپ می‌شد. 16 ساله که بودم قصه‌ای به مجله «ندای اکباتان» دادم و داستان چاپ شد.

در دوره دبیرستان و به تشویق پدرم، مدتی هم دروس حوزوی را خواندم. در این دوره سه معلم داشتم و بهترین آن‌ها طلبه‌ای افغانی بود که سطح را نزد آن‌ها به پایان رساندم. در سال‌های آخر دبیرستان هم به موسیقی و نقاشی علاقه‌مند شدم.



جوانی

حالا من دانشجو بودم. رشته تحصیلی‌ام زبان و ادبیات فارسی بود. من فرصت خوبی داشتم تا در جلسات افراد تأثیرگذار و فرهیخته شرکت کنم؛ افرادی مثل دکتر علی شریعتی، دکتر بهشتی و استاد مطهری.

همچنان شعر می‌گفتم و داستان می‌نوشتم. در آخر دوران تحصیلم متوجه شدم به نوشتن برای کودکان و نوجوانان علاقه بیشتری دارم. حالا وقت بیشتری برای مطالعه داشتم. مطالعات روان‌شناسی کودک، ساده‌نویسی، خواندن اشعار کودک و  داستان‌های کودک را شروع کردم.

اولین کار حرفه‌ای‌ام در حوزه کودک و نوجوان منتشر شد. اسم یکی از آن‌ها «سربداران» بود و قصه‌ای دیگر با عنوان «خاله خودپسند».

چند سال بعد من به جبهه رفتم. راننده آمبولانس بودم. در یکی از روزها داشتم چند مجروح را به اهواز می‌آوردم. یکی از مجروح‌ها داشت تعزیه می‌خواند و من بسیار تحت تأثیر قرار گرفتم و یک سوژه داستانی به نظرم رسید. کتاب «اسم من علی‌اصغر است» را همانجا نوشتم.

بعد در 1371 مدرک کارشناسی‌ارشد را در رشته‌ زبان و ادبیات فارسی گرفتم و کمی بعد توانستم به‌خاطر فعالیت‌هایم مدرک درجه یک هنری (دکتری) را بگیرم.

 

۴۷۵
کلیدواژه (keyword): رشد نوجوان، مسیر،مصطفی رحماندوست،معرفی شاعر،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید