عکس رهبر جدید

تلاش و ضد تلاش

  فایلهای مرتبط
تلاش و ضد تلاش
ماجرای آموزش برخط دختر پایه اول

شروع سال تحصیلی 99، شروعی شگفت‌انگیز، عجیب و سخت بود؛ شبیه داستان‌های تخیلی سینما و حکایت‌های افسانه‌ای کتاب‌ها. تجربه‌ای تازه که شرح سختی آن را همه می‌دانیم و با پوست و گوشت احساس کرده‌ایم. چقدر صبر کردیم تا دوران کرونا تمام شود و چقدر مراعات کردیم تا شاید موج بیماری فروکش کند! هرچه جلوتر رفتیم، ترس و نگرانی بیشتر شد؛ آنقدر که با شروع سال تحصیلی جدید، بسیاری از اولیا قصد کردند حتی فرزندشان را به مدرسه نفرستند. و البته پدر و مادرها آموزش مجازی و از راه دور را به کلاس حضوری ترجیح دادند.

در خانواده‌ی ما دخترم پایه اول ابتدایی را تجربه می‌کند. واقعاً فکرش را نمی‌کردیم برای شروع تحصیلش وارد چنین برزخ و راهِ پر از سنگلاخی شود که خسته و گرفتار به دنبال راه چاره باشیم. قبل از شروع سال تحصیلی، بنده و همسرم آماده شده بودیم دوران آموزش در فضای کرونایی را با سخت‌کوشی آغاز کنیم. همچنین، پدربزرگ، مادربزرگ، عمه خانم، خاله‌خانم، عمو و دایی را در کنارمان می‌دیدیم تا به‌محض گرفتاری در کارهای روزمره و شغلی از کمکشان استفاده کنیم و محبتشان شامل حال فرزندمان شود.

در روزهای آغازین مدرسه‌ها برنامه‌ای داشتیم تا ساعاتی که در منزل هستیم، خودمان به تعلیم‌وتربیت دخترمان بپردازیم و زمانی که امکان حضور خودمان در کنار فرزندمان نبود، از همکاری مادربزرگ و عمه و خاله استفاده کنیم.

همه‌ی این برنامه‌ها را بگذارید کنار تلاش آموزگـار گـرامی و پیگیری‌های مدیر و معاون محترم مدرسه که در آن‌سو با جدیت و با برنامه‌های گوناگون، سعی در آموزش و تربیت داشتند. گاهی فیلم و گاهی صدایشان را منتشر می‌کردند و گاهی از ویدئوهای آموزشی بهره می‌گرفتند. پیگیری روزانه و هفتگی هم بماند که به جدیت ما کمک زیادی می‌کرد.

اما رفته‌رفته، با ادامه‌ی سال تحصیلی، تنها درس‌خواندن، تنها رقابت کردن، تنها املا نوشتن و تنها ارزیابی‌شدن کار دست همگی ما داد و دختر ما علاقه و انگیزه‌اش کم‌ و کمتر شد. تا آنجا که چشم باز کردیم و دیدیم هر نخی رشته‌ایم پنبه شده و هر زحمتی که کشیده‌ایم تا دختر عزیزمان مشتاقانه درس بخواند، اثر نگذاشته و فرزندمان مشق نمی‌نویسد. روخوانی نمی‌کند. ریاضی حل نمی‌کند و سر جمع از ما می‌پرسد: «چرا باید درس بخوانم؟ من می‌خواهم بازی کنم.» و قص علی هذا... چرا باید به مدرسه و آموزگار علاقه‌مند باشم، وقتی ایشان (به‌زعم وی) سرسختانه امر به آموزش می‌کند؟ چرا این‌قدر درس‌خواندن سخت است؟

مگر نگفتیم...

روزها و ساعت‌هایی جلوی چشم ما آمد که با ناراحتی قلبی و زبانی به دخترمان می‌گفتیم: «درس خواندن باعث سوادآموزی تو می‌شود. درس‌خواندن باعث پیشرفت انسان می‌شود. درس‌خواندن این‌گونه است و درس نخواندن آن‌گونه! دخترم! درست را بخوان و تمام کن تا بتوانی تفریح کنی! چرا نمی‌نویسی؟ و چرا دل به درس‌خواندن نمی‌دهی؟ چرا یادت می‌رود؟ مگر دفعه‌ی قبل این نکته را به تو نگفته بودم؟ چرا درست یاد نمی‌گیری؟»

دستان دخترم به‌سختی روی کاغذ حرکت می‌کرد. چشمانش سخت به صفحه‌ی گوشی دوخته می‌شد و ذهنش با تخیلاتش بیشتر همراه بود تا با تمرین‌ها. یک روز دیدم دخترم آنقدر مداد را محکم در دستش گرفته که حرف «الف» را به‌دشواری می‌نویسد. یادش دادم که مداد را به نرمی در دست بگیرد و آن‌وقت بود که الف را به‌خوبی نوشت. از آن زمان به بعد، خانواده دنبال راهکاری تازه و روشی نو رفتیم. کتاب می‌خواندیم تا راه‌حلی برای مشکلات روحی و آموزشی دخترمان پیدا کنیم. فضای مجازی را جست‌وجو می‌کردیم تا ویدئویی آموزشی یا نکته‌ای پرورشی پیدا کنیم و علاقه‌های فرزندمان را بیشتر کنیم. در آخر به این نتیجه رسیدیم که متأسفانه هر چقدر تلاش می‌کنیم، کمتر به دست می‌آوریم و هر چقدر بیشتر می‌خوانیم، کمتر نتیجه می‌گیریم. در آن شرایط تلاش‌های ما نتیجه‌ی چندانی نداشت و نگرانی ما و فشار برای آموزش، بیشتر می‌شد.

دغدغه‌ی ما بزرگتر و بزرگتر و زحمت‌های ما بیشتر و بیشتر شد. هر روز با یک مشاور و هر شب با یکی از فامیل و دوست و آشنا صحبت می‌کردیم. هر کسی یک راهکار داشت و هیچ‌کدام از راه‌ها ثمربخش نبود. متأسفانه هر ایده‌ای برای علاقه‌مند‌کردن دخترمان، بیشتر از چند روز جواب نمی‌داد! جدیت، تذکر و مثال‌های توأمان، هیچ‌یک کارگر نیفتاد.

رهایش کنید

روزی در محل کار در جمع چند نفری از همکاران صمیمی، مشکلم را بیان کردم. یکی از همکاران باتجربه و البته جوان، با جدیت گفت: «رهایش کنید تا همه چیز درست شود.» تعجب کردم. پرسیدم: اگر رهایش کنم، پس جواب معلمش را چه بدهم؟ این دوست عزیز پاسخ داد: جوابگویی را به خود دخترتان بسپارید. به او بگویید اگر درسهایش را ننوشت، به معلم عزیزش توضیح دهد، اگر کاری را انجام نداد، خودش جوابگو باشد. اجبارش نکنید. واگذارش کنید.

باور نمی‌کردیم این رهایی و پیگیری‌نکردن وسواس‌مانند این‌قدر تأثیر داشته باشد. باور نمی‌کردیم دخترمان این‌قدر استقبال کند و این‌قدر در گرفتن رضایت آموزگار خویش کوشا و مسئولیت‌پذیر باشد. هر چند این کوشش به یک‌باره اتفاق نیفتاد، ولی شاهد بودیم که رفته‌رفته علاقه‌اش بیشتر شد و همتی برای درس‌خواندن در او به ‌وجود آمد. آن جدیت که ما آرزو داشتیم، در وجودش شکوفا و رفته‌رفته نگرانی‌های ما کم شد. هر چند صادقانه باید بگویم، این گفته‌ها، همه‌ی مشکلات را شامل نمی‌شد، ولی گوشه‌ای از تمرین پدر و مادر و آموزگاری بود که می‌خواستند علاقه و اشتیاق واقعی در دانش‌آموز کلاس اول ابتدایی به وجود بیاورند.


۸۸۱
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی، تجربه والدین،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید