عکس رهبر جدید

داستان‌های نیمه تمام...

داستان‌های نیمه تمام...

جاروبرقی شکمو / هستی اسلامی (کلاس سوم از سپاهانشهر اصفهان)

یک جاروبرقی شکمو بود که دوست داشت آشغالها را بخورد و همه جا را تمیز کند. یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شد یادش افتاد که جمعه است. جاروبرقی شکمو جمعهها را خیلی دوست داشت. روز پاکیزگی و نظافت بود؛ امّا هر چه صبر کرد خبری نشد. جاروبرقی شکمو با خودش گفت: «باید خودم دست به کار بشوم. »

سیمش را به پریز وصل کرد و شروع کرد به خوردن. وقتی کارش تمام شد خانم خانه رسید و گفت: «بهبه، کی اینجا را اینقدر تمیز و پاکیزه کرده؟»

جاروبرقی تندتند با چرخهای کوچکش جلو آمد و گفت: «من این کار را کردم.»

خانم خانه خوشحال شد و برای تشویق به جارو برقی شکمو یک جایزه داد. حدس بزنید جایزهاش چه بود؟ بله، خانم خانه به او اجازه داد برای تمیز کردن محل به آقای رفتگر کمک کند.

 

ماه گرد مهربان / ماهان عرفانی (کلاس دوم از مشهد)

شب شده بود. یک شب خیلی خیلی تاریک. حیوانها دنبال ماه گرد مهربان میگشتند. تا همین چند لحظه پیش در آسمان بود. آهوها پشت درختها را گشتند و پرندهها کوهها را گشتند؛ ولی ماه را پیدا نکردند. خرس کوچولو فریاد زد: «نگاه کنید آن ابر سیاه، ماه را خورده است.»

همهی حیوانها ترسیدند؛ ولی جغد دانا گفت: «ناراحت نباشید. ابر، ماه را نخورده. فقط جلوی آن را گرفته است. اگر باد تند بیاید ابر سیاه را میبرد.»

همهی حیوانها باد را صدا زدند. باد تند وزید و ابر سیاه به کناری رفت و ماه گرد مهربان دوباره پیدا شد. همهی حیوانها شاد شدند.

 

مهمانی کفش کتانی / محمدصادق چگنی (کلاس سوم از خرمآباد)

توی جاکفشی پر از  سر و صدا بود. کفشها آماده بودند تا به مهمانی کفش کتانی بروند. کمی دیر شده بود. یک دفعه در باز شد و چند تا کفش با عجله بیرون دویدند. چند تا از لنگه کفشها توی جاکفشی جا مانده بودند؛ امّا در جاکفشی بسته شده بود. لنگهکفشهایی که بیرون مانده بودند، با کمک هم در جاکفشی را باز کردند. لنگه کفشها تند دویدند بیرون و تمام راه را تند رفتند که دیر به مهمانی نرسند. آقا و خانم کفش کتانی منتظر آنها بودند. در را باز کردند و مهمانی شروع شد.

 

 

۱۶۱۹۹
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، کارهای رسیده،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید