در شماره قبل دیدگاه مولانا را در مورد نقش بیبدیل معلم در کارآمدسازی فرایند آموزش بررسی کردیم. اما سؤال این است که آیا مولانا قواعد ریزتر و مشخصتری هم برای کارآمد کردن آموزش در اختیارمان میگذارد یا نه؟ پاسخ این سؤال با توجه به نگاه ریزبین و تیزبینی که از مولانا سراغ داریم، مثبت است. او کسی نیست که در تحلیل مسائل، صرفاً به بیان یکسری مقولات کلی و انتزاعی اکتفا کند، بلکه نگاهی را نمایندگی میکند که کاملاً با واقعیتهای زندگی بشر درآمیخته است. اصولاً این خاصیت هر مربی بزرگ است که متربی را به حال خود رها نمیکند، بلکه او را مرحله به مرحله و با دادن کدهای دقیق و روشن، هدایت و همراهی میکند. با این حساب، تکلیف بحث حاضر معلوم میشود. مولوی با همه اهمیتی که برای منش والای استاد یا رهبر معنوی قائل است، به برخی اصول مکمل هم اشاره میکند که به این شرح هستند:
استعدادشناسی
استعدادشناســـی مهمتریـــن و زیربناییترین مؤلفه در بحث یادگیری است. فرقی هم نمیکند که این یادگیری در چه مرتبهای اتفاق میافتد. علمآموزی، از مراتب پایین تا سطوح عالیتر آن، با توان و استعداد یادگیرنده ارتباط تنگاتنگ دارد. این مهم حتی در حیات مولانا و مواجهه او با شمس تبریزی هم به چشم میخورد. در واقع، برخلاف نظر برخی که تصور میکنند شمس از سر تصادف و بدون آگاهی قبلی با مولانا روبهرو شد، باید بدانیم که شمس به معنای واقعی مولوی را انتخاب کرد و به احوالات او و جایگاه ممتازی که بین مریدان شهر داشت بهخوبی واقف بود. سابقه آشنایی این دو به زمانی برمیگردد که مولوی در حلب مشغول تحصیل بود. در «مقالات شمس» که معتبرترین کتاب درباره سخنان و موضعگیریهای شمس است، عباراتی وجود دارد که از بصیرت و موقعسنجی شمس خبر میدهد؛ اینکه وقتی مولوی را در دمشق دید احساس کرد هنوز برای تعلیم اسرار به او زود است و باید مدتی سپری شود تا به پختگی لازم برسد. عین عبارت او چنین است:
«میلم از اول با تو قوی بود، الاّ میدیدم در مطلع سخنت که آن وقت قابل نبودی این رموز را. اگر گفتمی، مقدور نشدی آن وقت و این ساعت را به زیان برده بودیمی، زیرا آن وقتت این حالت نبود» (شمس تبریزی: 20 و 21).
این بیان شمس نشان میدهد که استعداد یادگیرنده و تشخیص بهموقع آن از سوی معلم، اهمیت بالایی دارد. اینجاست که عنصر زمان و تأثیر آن در پرورش استعداد بسیار تعیینکننده است. همانطور که چیدن میوههای رسیده از درختان زمان مناسبی دارد و نباید زودتر یا دیرتر به سراغشان برویم. زیرا در این هنگام از دو حال خارج نیست: یا میوههای کال و نارس را باید بچینیم و یا میوههای لِه و گندیده را.
اما بُعد دیگر استعدادشناسی، مسیریابی درست برای پرورش استعدادهاست. گاهی استعدادهای انسان در مسیر غلطی به کار گرفته میشوند و کار به جایی میرسد که ذائقه روحی فرد به کلی عوض میشود. مثلاً استعداد حقطلبی در همه انسانها وجود دارد، اما اگر شرایط به نحوی رقم بخورد که این استعداد بهطور وارونه رشد کند، آنگاه گرایش درونی فرد برای تبعیت از حق و راستی ضعیف میشود و به انجام امور مبتذل تمایل می یابد. در واقع، کیمیای وجود این افراد بهطور معکوس عمل میکند. یعنی چیزهای خوب و پسندیده هم به محض اینکه وارد وجودشان میشود، تغییر ماهیت میدهد و تعصب و غرضورزی آنان را شدت میبخشد.
هر که تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مجو در گلستان
گر گُلی گیرد به کف، خاری شود
گر سوی یاری رود، ماری شود
کیمیای زهر و مار است آن شقی
برخلاف کیمیای متقی (دفتر دوم، ابیات 155-153)
لذا تعجب نکنید اگر آدمیان، ظاهر یکسان و مشابه دارند، اما به لحاظ روحی و باطنی از هم فاصله میگیرند؛ مانند صدفهایی که محتواهای با ارزش و بیارزش را در خود جای میدهند؛ گاه در یک صدف مروارید ارزشمندی نهفته است و در صدف دیگر سنگ سیاه رذایل1. مولوی داستان دباغی را نقل میکند که به شنیدن بوهای نامطبوع عادت کرده بود. همینکه گذارش به بازار عطرفروشان افتاد و بوهای خوش را استشمام کرد، از حال رفت و بیهوش شد. این حکایت کسانی است که به وضعیت بدی که در آن قرار دارند خوکردهاند و تحمل فضا و شرایط خوب و پسندیده را ندارند. بوی خوش که نماد همه دریافتهای ناب و دلانگیز است، تنها برای کسانی لذتبخش است که مسیر درستی را برای استعدادپروری برگزیدهاند:
مر خبیثان را نسازد طیبات
در خور و لایق نباشد ای ثِقات
گر بیاغازید نُصحی آشکار
ما کنیم آن دَم شما را سنگسار
ما به لَغو و لَهو فربه گشتهایم
در نصیحت، خویش را نسرشتهایم
هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ
شورشِ معده است ما را زین بلاغ
رنج را صد تو و افزون میکنید
عقل را دارو به افیون میکنید (دفترچهارم، ابیات 288-282)
بنابراین، معلمانی که از یکسو شناخت دقیقی از نیازهای واقعی یادگیرندگان دارند و از سوی دیگر، مسیرهای درست را برای آنان ترسیم میکنند، آموزش بهتر و مفیدتری ارائه میدهند. البته این کار سختیهایی دارد و زمان زیادی لازم است تا معلم به چنین بصیرتی در آموزش دست یابد. ضمن اینکه اساساً استعدادیابی به کلاس درس و تشخیص معلم محدود نیست و محتاج سیاستگذاریهای کلان آموزشی است و نقش همه ارکان و مؤلفههای نظام آموزشی در تشخیص و پرورش آن دخیل است.
رعایت تدریج
تدریج قانون عجیبی است. هر جا که صحبت از آفرینش و تکامل است، پای این قانون به آنجا باز میشود؛ حتی در خلقت آسمانها و زمین2. این قانون کاربردهای متنوعی دارد؛ از کاربردهای اخلاقی و معنوی گرفته تا استفادههای علمی و آموزشی. اساساً هیچ رویدادی، اعم از طبیعی، اخلاقی، آموزشی و غیره، بدون تکیه بر این قانون مهم به سرانجام نمیرسد. به عالم طبیعت بنگرید. از زمانی که بذری در زمین پاشیده میشود، تا آخرین مرحله که به چیدن محصول ختم میشود، فرایندی است که باید بهتدریج طی شود. این واقعیت نشان میدهد که در کار طبیعت خبری از شتابهای نامربوط و نامعقول نیست. به قول مولانا:
«نبینی صلح و دوستی بهار را در آغاز اندک گرمی مینماید و آنگه بیشتر و بیشتر؟ و درختان نگر که چون اندکاندک پیش آیند، اول تبسمی، آنگه اندکاندک رختها را از برگ و میوه پیدا میکند و درویشانه و صوفیانه همه را در میان، و هر چه دارد جمله در میبازد. پس کارهای عالَم را و عقبا را، هر که شتاب کرد و در اول کار مبالغه نمود، آن کار میسرِ او نشد» (کریم زمانی، ۱۳۹۰ : 268).
وجود ما انسانها به غذاهای جسمی و روحی سالم نیاز دارد؛ غذاهایی که باید به آهستگی آماده طبخ شوند. حتماً همه شما میدانید که چرا کارشناسان تغذیه غذاهای فستفودی را توصیه نمیکنند؟ پاسخ این است که در فرایند آمادهسازی این غذاها، قانون تدریج رعایت نمیشود و شتاب بیجایی در تهیه آنها وجود دارد که سلامت بدن را تهدید میکند. همین رخداد در مورد غذاهای روحی نیز وجود دارد. مجموعه علوم و دانستیهایی که در قالب آموزشهای رسمی به فرد منتقل میشوند، در حُکم همان غذاهای روحی هستند. شیوه طراحی و تولید این آموزشها میتواند تدریجی یا شتابآلود باشد.
آنچه مسلم است، نظام آموزشی مبتنی بر شتاب، یک نظام مولد و دانشمندپرور نیست. در چنین نظامهایی، همه علم و محتوای آموزش به بستههایی زودبازده تبدیل میشود، بیآنکه نیازها و قابلیتهای درونی دانشآموزان را برطرف کند. شاید این بستههای آماده فایدههای آموزشی زودگذری داشته باشند، اما در درازمدت به تعطیلی نیروی تفکر و خلاقیت دانشآموزان میانجامند، زیرا در چنین نظامهایی، کیفیت آموزش قربانی سرعت آن میشود. این هم تنها مختص نظامهای آموزشی نیست، بلکه بهطور کلیتر، همه مظاهر دنیای مدرن از این شتاب نامعقول رنج میبرد. همه چیز پیش از آنکه تمامیت خود را بنماید، جای خود را به چیز دیگری میدهد. در این فضا همه چیز، البته به شرط خوشبختبودن، یک بار خریده و دیده میشوند و بهزودی جای خود را به چیزهای دیگر میدهند. بیشک بخش مهمی از پریشانحالی ما از همین امر ناشی میشود که قدرت تمرکز بر امر واحد را نداریم و چیزهای مختلفی ما را به خود فرا میخواند (کمپانی زارع، ۱۳۹4: 242). با این حال، برای تحقق آموزش کارا، گریزی از عمل به این قانون نیست؛ بهخصوص در دوره ابتدایی که روان دستنخورده کودک آماده پذیرش آموزشهای بیرونی میشود و لازم است که معلمان این دوره تحصیلی، با مدارا کردن و چشمپوشی از خطاهای کودک، میل و علاقه او را برای آموزش و تعلیم تقویت کنند. نکتهای که مولوی در فیهمافیه به آن اشاره میکند: «همچنانکه معلم، کودکی را خط آموزد. چون به سطر رسد، کودک سطر مینویسد و به معلم مینماید. پیش معلم، آن همه کژ است و بد. با وی به طریق مدارا میگوید که جمله نیک است و نیکو نبشتی، احسنت! الاّ این یک حرف را بد نبشتی. چنین میباید. و آن یک حرف دیگر نیز بد نبشتی. چند حرفی را از آن سطر بد میگوید و به وی مینماید که چنین میباید نبشتن، و باقی را تحسین میکند تا دل او نرمد و ضعیف نشود و به آن تحسین قوّت گیرد. و همچنان بهتدریج، تعلیم میکند و مدد مییابد» (کریم زمانی، ۱۳۹۰ :364-365).
پینوشتها
1. این صدفها نیست در یک مرتبه
در یکی دُرّ است و در دیگر شَبَه (دفتر چهارم، ابیات 30-2٦)
2. با تأنی گشت موجود از خدا
تا به شش روز این زمین و چرخها
ورنه قادر بود کز «کن فیکون»
صد زمین و چرخ آوردی بُرون (دفتر سوم ابیات 3٥01-3٥00)
منابع
1. مقالات شمس تبریزی، ج 2، تهران؛ خوارزمی.
2. کریم زمانی (۱۳۹۰)، شرح کامل فیهمافیه، گفتارهایی از جلالالدین محمد بلخی، تهران: معین، ص 2٦8
3. کمپانی زارع، مهدی(۱۳۹٤)، مولانا و اخلاقی زیستن، تهران: نگاه معاصر، ص 2٤2