دخترک کلاس اوّل است.
امروز سر کلاس، اَدا بازی میکردند.
دخترک میخواست جواب بدهد، اما چیزی نگفت.
ظهر که شد، به خانه برگشت.
با صدای آرام گفت: «سلام...»
مامان گفت: «سلام دخترم! ناراحتی؟»
دخترک گفت: «من توی اَدا بازی اصلاً جواب ندادم.»
مامان پرسید: «جواب را می دانستی؟»
دخترک گفت: «میدانستم، اما فکر کردم اشتباه است.»
مامان گفت: «اگر جوابِ اشتباه بدهی، چه میشود؟»
دخترک گفت: «شاید بچهها به من بخندند!»
مامان گفت: «آهان! آنوقت ناراحت میشوی. بیا با هم سؤالبازی کنیم.»
دخترک با خوشحالی گفت: «باشه.»
مامان گفت: «هر چه دوست داری از من بپرس.»
دخترک پرسید: «ماکارونی با چی درست می شود؟»
مامان جواب داد: «با برنج و هویج!»
دخترک گفت: «نه اشتباه است! با ماکارونی و رب گوجه!»
مامان گفت: «حالا من میپرسم. وقتی تشنهایم، چی میخوریم؟»
دخترک با خنده جواب داد: «چای شیرین!»
مامان با خنده گفت: «نه، اشتباه است! آب میخوریم.»
مامان گفت: «حالا بگو ببینم جوابِ مامان خندهدار بود یا خودِ مامان؟»
دخترک گفت: «من به جوابِ تو خندیدم مامان!»
مامان گفت: «من هم ازجوابِ تو کمی خندهام گرفت دخترم!»
دخترک گفت: «ما داشتیم بازی میکردیم. من ناراحت نشدم. باز هم بازی کنیم.»
مامان لبخند زد و گفت: «قبوله!»