عکس رهبر جدید

خدایا کمک کن!

  فایلهای مرتبط
خدایا کمک کن!

ما دوتا فنچ کوچولو داشتیم. نوکشان قرمزِ اناری بود و دُمِ آن ها سیاه و سفید بود. دوتایی تمام روز دنبال هم می‌پریدند و جیغ‌جیغ‌بازی می‌کردند.

 

برادرم یک ‌روز در میان جایشان را تمیز می‌کرد. برایشان آب و ارزن می‌گذاشت. بیشتر وقت‌ها درِ قفس باز بود. فنچ‌ها بیرون می‌آمدند، امّا زود سر جایشان برمی‌گشتند.

 

یک روز به برادرم گفتم: «دوست دارم پرنده‌ها آزاد باشند.»

 

او همین طور که قفس را می‌شُست، گفت: «این کوچولوها طاقت سرما و گرسنگی را ندارند. من برایشان آب و غذا می گذارم. تازه مواظبم جای گرم و تمیز و راحتی داشته باشند.»

 

خوش‌حال شدم. یک مشت اَرزَن برداشتم و ریختم لَبه‌ی پنجره.

 

توی دلم گفتم: «خدایا کمک کن تا پرنده‌ ها توی این سرما، گرسنه نَمانند.»

 

۱۹۹۹
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، دوست من، یادداشت سردبیر،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید