در سه قسمت قبل خواندیم که پینوکیو در دهکده عجایب توانست سه معمای منطقی را حل کند. این معماها از آنجا پیش آمدند که اهالی دهکده یا همیشه دروغ میگویند یا همیشه راست و نه هر دو. در نتیجه پینوکیو هر بار باید تشخیص میداد که هر یک از افرادی که میبیند از چه نوعی هستند: راستگو یا دروغگو. پینوکیو که از حل معماهای ایجاد شده، خوشش آمده بود، فکر کرد به گشت و گذار در این دهکده ادامه دهد تا با چالشهای جدیدی روبهرو شود. در همین هنگام، دو خانم کوتوله جوان همسان نظرش را جلب کردند که یکی از آنها عینک داشت و دیگری نه. پینوکیو دوست داشت بداند: آیا دوقلوهای این دهکده از یک نوع هستند؟ به همین دلیل، به طرف آنها رفت تا در مورد راستگو یا دروغگو بودنشان از آنها بپرسد.
پینوکیو: سلام خانمهای جوان. روزتان بخیر. عذرخواهی میکنم که وقت شما را میگیرم. میخواهم بدانم کدامیک از شما راستگو و کدامیک دروغگو هستید؟
خانم عینکپوش: اگر من راستگو باشم، آنگاه خواهر من نیز راستگوست.
پس از آنکه خانم عینکپوش این جمله را گفت، به همراه خواهرش به راهشان ادامه دادند. پینوکیو فوری دفترچه یادداشتش را باز کرد و جمله خانم عینکپوش را در آن نوشت. پس از کمی تأمل فکر کرد باید هر دو راستگو باشند. اما به یاد معمای کوتولههای چکمهپوش افتاد. در برخوردش با آن کوتولهها، نتوانسته بود نوع کوتوله چکمهزرد را مشخص کند. برای همین با خودش فکر کرد بهتر است بقیه حالتها را هم بهدقت بررسی کند. شاید این بار نیز حالتهای دیگری امکانپذیر باشند و نتوان بهطور قطع مشخص کرد که این خواهرها از چه نوعی هستند. بنابراین باز هم پیشنهادی را که فرشته مهربان به او داده بود، به کار گرفت و حالتهای متفاوت را در جدول 1 نوشت:
پینوکیو توانست دو حالت اول را بررسی کند، اما نمیدانست حالتهای سوم و چهارم چه میشوند. درواقع نمیدانست زمانی که قسمت اول جمله دروغ باشد، یعنی خانم عینکپوش دروغگو باشد، چه اتفاقی میافتد. هر چه بیشتر فکر میکرد، بیشتر گیج میشد که ناگهان فرشته مهربان روبهرویش ظاهر شد.
پینوکیو: اوه. خدای من! فرشته
مهربان، چقدر خوب که به کمکم آمدی!
فرشته مهربان: پینوکیو
جان، خیلی خوشحالم که توانستی سه معمای قبلی را حل کنی. مطمئن هستم از پس این یکی
هم بر میآیی. به من خوب گوش
کن!
پینوکیو: بله. حتماً.
فرشته مهربان: پینوکیو
جان، فرض کن که من به تو این جمله را بگویم: «اگر تو بتوانی معماهای منطقی این
دهکده را حل کنی، من تو را انسان خواهم کرد.» حالا بیا همه حالتهای
مختلف را بررسی کنیم و ببینیم چه زمانی جمله من درست است!
پینوکیو: خوب اگر من معماها را
حل کنم و شما هم مرا به انسان تبدیل کنید، شما به قول خودتان عمل کردهاید
و راست گفتهاید. اما اگر من
معماها را حل کنم و شما من را به انسان تبدیل نکنید، شما دروغ گفتهاید.
این مانند دو حالتی است که برای خانمهای
جوان همسان در دفترچهام
بررسی کردم.
فرشته مهربان: بسیار
خب. حالا فرض کن که تو نتوانی معماهای منطقی این دهکده را حل کنی، ولی من از سر
لطف، تو را به انسان تبدیل کنم. در این صورت آیا دروغ گفتهام؟
پینوکیو: نه! شما در مورد اینکه
اگر من از پس معماها برنیایم چیزی نگفتهاید،
پس هر کاری میتوانید بکنید.
فرشته مهربان: آفرین.
درست است. اگر تو نتوانی معماهای این دهکده را حل کنی، من، چه تو را به انسان تبدیل
کنم، چه نکنم، به تو دروغ نگفتهام.
خُب حالا در مورد دو حالت دیگری که برای خانم عینکپوش
باقیمانده است، چه میگویی؟
این آخرین جملهای
بود که فرشته مهربان گفت. او دوباره ناپدید شده بود. اما پینوکیو دیگر به فرشته
مهربان نیاز نداشت. او توانست جدولش را کامل کند و با کمی فکر تشخیص دهد، هر کدام
از خواهرهای همسان، از چه نوعی
هستند.
ادامه دارد ...