عکس رهبر جدید

کاشفان ناخوانده

  فایلهای مرتبط
کاشفان ناخوانده
نگاهی به ۵۰۰ سال تلاش برای کشف سرزمین ناشناخته

فرض کنید سال‌های  سال از پدران خود شنیده باشید و پدران شما هم از پدربزرگ‌ها که روزی میهمانانی به خانه‌تان  می‌آید. در صحبت‌های  آن‌ها هم  تمام مشخصات مهمان داده شده باشد. حالا روزی می‌رسد که آن مهمان را می‌بینید. چه می‌کنید؟ حتماً احترام زیادی برای او می‌گذارید. چون سالهاست از اهمیت این مهمان شنیده‌اید. حواستان هم هست که هیچ  بی‌احترامی به او نکنید. این اتفاقی بود که حدود 500 سال قبل برای سرخ‌پوستان قاره آمریکا رخ داد و مهمانان ناخوانده‌ای وارد سرزمین آنها شدند که مدتها بود انتظارشان را می‌کشیدند! ولی این میهمانان ناخوانده، چیزی جز غارت با خود نیاوردند.


افسانه‌های مهمانان شرقی

سرخ‌پوستان از زمان‌های قدیم، داستان‌ها و افسانه‌هایی داشتند که در آن‌ها ذکر شده بود، روزی از دریاهای شرقی سرزمینشان ، مهمانانی ناخوانده به شکل انسان به سرزمین آن‌ها می‌آیند. رنگ پوست این مهمانان  هم سفید بود؛ رنگی که سرخ‌پوستان هرگز ندیده بودند و به همین خاطر مطمئن بودند، اگر روزی چنین کسانی را ببینند، حتماً آن‌ها همان کسانی هستند که در داستان‌ها توصیف شده بودند. راستی چرا چنین افسانه‌هایی شکل گرفته بودند؟ مگر سرخ‌پوستان در زمان‌های خیلی دور، سفیدپوستان را دیده بودند؟


سفر به سرزمین سبز

اگر بپرسند اولین کسی که به قاره آمریکا رسید، چه کسی بود، همه بدون معطلی می گوییم کریستُف کلمب در سال 1492 میلادی! اما بهتر است عجله نکنید! حدود ۵۰۰ سال قبل از کلمب هم افرادی به قاره آمریکا سفر کردند. حوالی سال 1000 میلادی، یک دریانورد وایکینگ سفری به سمت غرب را آغاز کرد. وایکینگ‌ها  دریانوردانی بودند که از سرزمین‌های  نروژ، فنلاند، سوئد و دانمارک امروزی با کشتی‌های بزرگ خود در دریاها به سفرهای طولانی دست می‌زدند. یکی از این دریانوردان اِریکِ سرخ بود؛ مردی که به خاطر موها و ریش قرمزش چنین لقبی گرفته بود. او به سرزمین «ایسلند» تبعید شده بود و پس از آن با کشتی بزرگ خود به سرزمین‌های غربی سفر کرد و جزیره‌ای یخی را کشف کرد که نامش را «گرینلَند» (به معنای سرزمین سبز) گذاشت. اما چرا این نام را انتخاب کرد؟ زیرا می‌خواست دیگران متوجه نشوند، اینجا سرزمینی یخی است و به دنبال جنگل و چمنزار، راهی این سرزمین شوند!


 

سه سال زندگی در قاره جدید

پس از اریک، پسرش لایف اِریکسون سفرهای پدر را ادامه داد. یکی از دوستان لایف به نام بیارنی یک بار برای او تعریف کرد که در سفر خود به غرب، به خاطر وزش بادها، راه خود را گم کرد و به سمت غرب منحرف شد؛ جایی که سرزمینی را دید پر از درختان انگور، بوته‌های  سبز، و آب و هوای خوب. بیارنی لایف را تشویق کرد تا سفر خود را به سرزمین ناشناخته غربی آغاز کند. لایف پذیرفت و در حدود سال 1000 میلادی به شرقی‌ترین نقطه آمریکا رسید. او و 130 نفر از همراهانش سه سال در این سرزمین زندگی کردند و حتی دهکده‌ای  هم در آنجا ساختند. اما سرانجام در جنگ با بومیان منطقه مجبور شدند آن سرزمین را ترک کنند. مدت‌ها بعد از لایف، چند دریانورد سعی کردند با استفاده از داستان‌های قدیمی، سرزمینی را که لایف کشف کرده بود، پیدا کنند، اما هرگز موفق به این کار نشدند.


تفاوت دو کاشف

پس چرا همه از کریستف کلمب به عنوان کاشف قاره آمریکا یاد می‌کنند؟ پاسخ ساده است. چون بسیاری از مردم دنیا داستان لایف اریکسون را هرگز نشنیدند و دریانوردان وایکینگ هم هرگز متوجه نشدند که قاره‌ای جدید را کشف کرده‌اند. ضمن اینکه آن‌ها هرگز به سرزمین جدید بازنگشتند. در حالی که بعد از ورود کریستف کلمب به قاره جدید، سفرهای اروپایی‌ها  به این قاره آغاز شد و بسیاری از اروپایی‌ها در سرزمین جدید ساکن شدند.


 

طمع‌کارانی به دنبال طلا

شاید داستان دریانوردان سفیدپوست وایکینگ به مرور زمان بین افسانه‌های سرخ‌پوستان قرار گرفت. اما هرچه بود، سرخ‌پوستان منتظر میهمانان ناخوانده بودند. سرانجام وقتی که سه کشتی بزرگ از دل اقیانوس اطلس بیرون آمدند، سرخ‌پوستان مطمئن شدند که افسانه‌های قدیمی به حقیقت پیوسته‌اند؛ مخصوصاً با دیدن لباس‌ها و کلاه‌های عجیب، و شمشیرها و تفنگ‌هایی که هرگز ندیده بودند. به همین خاطر به استقبال مسافران رفتند و هرچه داشتند، در اختیار مسافران قرار دادند. مسافران اروپایی با دیدن طلاهای سرخ‌پوستان چشمانشان خیره شد. برای سرخ‌پوستان طلا فلزی معمولی بود؛ مثل آهن یا حتی چوب درخت. اما اروپایی‌های سفید حاضر بودند جان خود را برای طلا بدهند! مدت‌ها گذشت و تنها ظلم فراوان سفیدها نشان داد که آن‌ها هم انسان‌هایی طمع‌کارهستند.


 

نابودی تمدن سرخ‌پوستان

تا قبل از ورود اروپایی‌ها، تمدن‌های سرخ‌پوستان در اوج شکوه خود بودند. آن‌ها در آن زمان در شهرهایشان سیستم خارج‌کردن زباله داشتند (همان کاری که ماشین‌های شهرداری در روزگار ما انجام می‌دهند). سیستم ستاره‌شناسی سرخپوست‌ها چنان  بی‌نقص بود که با رصدخانه‌های سنگی آن‌ها می‌شد خورشیدگرفتگی و  ماه‌گرفتگی‌های 500 سال آینده را با دقت پیش‌بینی کرد. اما بیشتر قبایل سرخ‌پوست با هم دشمن بودند و همین تفرقه باعث شد که قبیله‌ها یکی پس از دیگری در برابر اسپانیایی‌ها تسلیم شوند. اسپانیایی‌ها برای رسیدن به طلا هرکاری می‌کردند؛ از دستگیرکردن رؤسای قبیله‌ها تا شکنجه و کشتن سرخ‌پوستان.


تنها در طول چند سال، به قدری سرخ‌پوست کشته شد که کسی باقی نماند تا برای فاتحان اروپایی کار کند. به همین خاطر آن‌ها راهی آفریقا شدند و با کشتی‌های خود، هزاران سیاه‌پوست آفریقایی را به سرزمین جدید آوردند. به هر حال اروپایی‌ها  فاتح بودند و خودشان که نمی‌توانستند در سرزمین‌های فتح شده کار کنند!

به زودی ثروت فراوانی به اسپانیا سرازیر شد، اما ...


دزدی‌های دریایی

کم‌کم کشورهای دیگر نیز تصمیم گرفتند، از این همه ثروت سهمی داشته باشند. دریانوردان پرتغالی هم شروع کردند به سفر به سرزمین جدید. بعد نوبت به فرانسوی‌ها و هلندی‌ها رسید.

در این بین، بریتانیا دست به ابتکاری بی‌سابقه زد. دریانوردان انگلیسی در اقیانوس اطلس انتظار کشتی‌های حمل طلای اسپانیا را می‌کشیدند و در فرصت مناسب، با حمله به این کشتی‌ها، نتیجه رنج‌های سرخ‌پوستان و ستم‌های اسپانیا را غارت می‌کردند. این اولین باری بود که «دزدی دریایی» با حمایت یک حکومت انجام می‌شد!

نتیجه ستم‌های اسپانیایی‌ها مدت زیادی به خودشان وفا نکرد. در این میان، هم سرخ‌پوستان زیادی نابود شدند، و هم سیاهان زیادی به بردگی گرفته شدند.

 

کاشفان ناخوانده

۱۰۸۸
کلیدواژه (keyword): رشد جوان، ثبت احوال،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید