روزی از روزها دو همسایه تصمیم گرفتند در حیاط خانهشان باغچه درست کنند. آنها گلها و گیاهان مختلفی در باغچه کاشتند و هر روز به آنها آب میدادند. اوّلی به اندازهای که لازم بود به گلها و گیاهانش آب میداد. در حالیکه دومی بیش از اندازه به آنها آب میداد.
گیاهان و گلهای باغچهی اوّلی خیلی خوب رشد کردند؛ امّا باغچهی دومی خیلی سبزتر به نظر میرسید.
یک شب، باران شدیدی بارید. فردای آن روز، باغچهی دومی از بین رفته بود و همهی گلها و گیاهانش از ریشه در آمده بودند؛ امّا باغچهی اوّلی آسیبی ندیده بود.
دومی با تعجّب نگاه کرد و به همسایهاش گفت: «من و تو که با هم باغچهها را کاشتیم و آب دادیم. چرا باغچهی من از بین رفت و برای باغچهی تو اتّفاقی نیفتاد؟»
همسایه جواب داد: «تو خیلی به باغچهات میرسیدی. خیلی به آن آب میدادی؛ به همین خاطر گیاهان و گلهای باغچهی تو تلاش نکردند تا در عمق خاک ریشه بزنند و جایشان را محکم کنند؛ امّا گیاهان باغچهی من در خاک ریشه دواندند؛ برای همین آسیبی ندیدند.»