عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

بیهق در عصر سربداران

  فایلهای مرتبط
بیهق در عصر سربداران

جنبش سربداران در سال ۷۳۳ ق در روستای «باشتین» از توابع «بیهق»، در اعتراض به عملکرد ناپسند مأموران مغول شکل گرفت (فصیح، ۱۳۳۹: ۳ / ۵۲). در باب اشتقاق لفظ «بیهق» و حدود آن -که بستر جغرافیایی جنبش سربداران بود - چند قول گفته‌اند: قول اول آن است که این «بیهه» است- به زبان پارسى اصلى «بیهین» بود- یعنى که این ناحیه بهترین نواحى نیشابور است (بیهقی،۱۳۶۱: ۳۳). از قرائن چنین برمی‌آید که بیهق یکی از مراکز شیعیان روزگار خود و بالقوه زمینه حمایت از یک قیام شیعی را دارا بود.

حافظ‌ابرو، در کتاب جغرافیای خود نوشته است: «ولایت بیهق در اصل- بیهه- یعنى بهتر- بوده و معرب آن بیهق است. این ناحیه از توابع نیشابور است. قصبه این بلوک نخست خسروگرد بوده، ولى اکنون سبزوار است، و در کتب قدیمه آن را سابزوار نویسند. مساحت بلوک بیهق تا اول حدود دامغان مساوى ۲۵ در ۲۵ فرسنگ می‌باشد. بیشتر مردم این بلوک شیعه مذهب‌اند. قصبه سبزوار در عهد سربداران در نهایت معمورى رسید و حالا (سده نهم) سبزوار شهری است با بازارهاى معمور و غله بسیار»(حافظ‌ابرو،۱۳۷۰: ۵۰).

در «تاریخ بیهق» نیز آمده است که گروهی از سادات شیعه در این دیه به سر می‌بردند که نسبشان به امام علی (ع) می‌رسید. ولی تأکید می‌شود که از نیشابور در بیهق سکنا گزیدند (بیهقی، همان: ۵-۵۴).

حمدالله مستوفی، پس از بیان جغرافیای طبیعی و اقتصادی بیهق، تأکید کرده است که «مردم آنجا شیعه اثناعشری‌اند.»یاقوت حموی نیز آورده است: «این حوزه، دانشمندان و فقیهان و ادیبان بى‌شمار بیرون داده است. با این همه بیشتر مردم آن رافضى و غالى‌اند»(مستوفی، ۱۳۶۲: ۱۴۹؛ و نیز: نک: یاقوت حموى، ۱۹۵۵: ۱/ ۵۳۸).

صاحب گمنام «حدودالعالم» که متوفی سال ۳۷۲ ق است، صرفاً بیهق را شهرکی خرد در راه ری معرفی و همانند او، ابوالفداء نیز فقط اشاره کرده که بیهق از دیه‌های نیشابور است که قصبه آن سابقاً بیهق و اکنون سبزوار است.

ابن بطوطه نیز ضمن اشاره به آغاز خروج سربداران، بیهق را به نام سبزوار آورده است. شاید دلیل این امر آن باشد که سبزوار در سدهٔ ۸ ق/۱۴ م، قصبه و مرکز ناحیهٔ بیهق بوده، و نام بیهق نیز در کنار نام سبزوار برای این شهر به کار می‌رفته است (حدود العالم، ۱۳۷۲: ۲۹۲؛ ابو الفداء، ۱۳۴۹: ۱۰-۵۰۹؛ ابن بطوطه، ۱: ۱۳۷۶/ ۴۶۴).

با این اوصاف چنین به نظر می‌رسد که انتخاب بیهق از سوی شیخ‌خلیفه، برای ترویج باورهای شیعی و مهیاساختن زمینه عصیان علیه ظلم و جور حکام وقت، نباید امری اتفاقی بوده باشد (حافظ‌ابرو،۱۳۸۰: ۱/ ۷۸).  شیخ‌خلیفه که از محضر بزرگان زمان خود، همچون شیخ علاءالدوله سمنانی، بهره برده بود، مصادف با شورش باشتین در مسجد بیهق سکنا گزید (حافظ‌ابرو، همان: ۱ /۷۸؛ میرخواند، همان: ۵/۶۰۵؛ خواند میر، ۱۳۸۰: ۳ /۹-۳۵۸). به‌واسطه گرایش‌های شیعی مردم بیهق دیری نپایید که محبوبیت شیخ مازندرانی، حسادت برخی را تا بدان جایی برانگیخت که حتی پیگیر حکم قتلش از ابوسعید ایلخان شدند. با امتناع ابوسعید از پذیرش این خواسته، این جماعت خود شبانه شیخ را بر دار کردند و در انظار چنین جلوه دادند که گویی شیخ خودکشی کرده است (حافظ‌ابرو، همان: ۱ /۹-۷۸؛ میرخواند، همان: ۵/۶۰۵).در پی این اتفاق، زمینه قیام و انتقام در بیهق پررنگ‌تر از پیش شد. لذا پیروان شیخ‌خلیفه به شاگرد ارشد او شیخ‌حسن جوری اقتدا کردند و نهضت وارد مرحله‌ای جدی‌تر شد. شیخ‌حسن با هجرت به نیشابور، خبوشان، ابیورد و مشهد، مردم را به قیام علیه مغولان فرا خواند (عبدالرزاق سمرقندی، ۱۳۸۳: ۱/۱۴۶). در باب مناطقی که شیخ‌حسن به تبلیغ پرداخت، متن نامه‌ای که در پاسخ به امیر محمدبیک بن ارغون‌شاه جانی قربان نوشته است، بیشترین خبر را به دست می‌دهد که حافظ‌ابرو، مرعشی، عبدالرزاق سمرقندی و میرخواند عیناً آن را نقل کرده‌اند (حافظ‌ابرو، همان: ۱/۹۰ -۸۵؛ میرخواند، همان: ۵ /۱۳ -۶۰۹؛. مرعشی، ۱۳۴۵: ۷۰-۱۶۹؛ عبدالرزاق سمرقندی، همان: ۸۴-۱۷۹).

سرانجام ارغون‌شاه را به دستگیری شیخ‌حسن متقاعد ساختند و او را در «قلعه یازر» به حبس افکندند (حافظ‌ابرو، همان: ۱/ ۸۰؛ مرعشی، همان: ۹-۱۶۸). با دستگیری و حبس شیخ‌حسن، مریدانش در باشتین - از توابع بیهق - پس از کشتن پنج تن از ایلچیان مغول به رهبری عبدالرزاق که سر خود بر دار دیدن، را هزار بار بهتر از به نامردی مردن می‌دانستند، توانستند بیهق را از دست ایلچیان خارج و نهضت سربداران را علنی کنند (فصیح خوافی، همان: ۵۰؛ حافظ‌ابرو، همان: ۸۱؛ میرخواند، همان: ۵ /۲-۶۰۰؛ خواندمیر، همان: ۷-۳۵۶).

برخی از محققان جدید در درستی این روایت شبهه ایجاد کردند و یا مبانی علل شکل‌گیری آن را محل منازعه قرار دادند که طرح این مبحث در این مجال نمی‌گنجد (اسمیت، ۱۳۶۱: ۲۱-۱۱۹؛ پطروشفسکی، ۱۳۴۱: ۵-۹۴). فارغ از تفاسیر امروزی، منابع اصلی - که اگر مرعشی را مستثنا بدانیم - بر نارضایتی عموم مردم از ظلم و جور حاکمان مغول و عمال ایشان به عنوان علت و انگیزه اصلی بروز قیام باشتین و در نهایت نهضت سربداران در خراسان تأکید دارند و چندان به انگیزه‌های قومیتی نپرداخته‌اند (مرعشی، همان: ۴۱).

 

گسترش نهضت سربداران پیرامون بیهق
در این باب منابع به صورت حدودی و مقطعی اطلاعات زیادی ارائه می‌کنند، اما در این ارائه، اشاره منظمی به روند گسترش تا اضمحلال نمی‌شود و صرفاً صحبت از دست‌به‌دست شدن شهرها در دوران حاکمان سربدار در تقابل با رقیبان ایشان شده است؛ رقیبانی همچون ملک معزالدین حسین و غیاث‌الدین پیرعلی کرت و یا بازماندگان مغولان، همچون طغاتیمور، حاکم مازندران و خراسان، و اعقابش امیرولی و یا امرای جانی‌قربان که از زمان ارغون‌شاه جانی‌قربان بر توس مسلط بودند. محمدبیک - که به شیخ‌حسن جوری نامه می‌نویسد تا مانع همکاری او با امیرمسعود شود - نیز از ایشان بود (نک: حافظ‌ابرو، ۱۳۱۷: ۶۱-۱۳۲؛ اقبال آشتیانی، ۱۳۸۴: ۳۶۶ به بعد؛ دولت‌شاه، ۱۳۳۸: ۳۱۳).

دراین‌باره حافظ‌ابرو تلویحاً اشاره دارد که سربداران در عهد عبدالرزاق، فقط بر بیهق تسلط یافتند و در زمان مسعود به‌طور مشخص توانستند بر نیشابور هم مسلط شوند و آن‌را ضمیمه قلمرو خویش کنند و به تسلط بر توس یا مشهد اشاره‌ای نمی‌کند (نک: حافظ‌ابرو، ۱۳۸۰: ۱/۸۴).

اما دولت‌شاه به تصرف جوین، اسفراین، جاجرم و بیار و خجند توسط عبدالرزاق اشاره دارد که البته دراین‌باره دچار خطا نیز شده است؛ چراکه «بیارجمند» را به خطا «بیار» و «خجند» می‌خواند (دولت‌شاه، همان: ۳۱۳؛ نیز نک: لسترنج، ۱۳۳۷: ۳۹۱). دولت‌شاه در باب توسعه قلمرو مسعود، ضمن صحه گذاشتن بر گفته‌های حافظ‌ابرو، به تصرف «جام» پس از پیروزی بر ارغون‌شاه جانی‌قربان و بسط قلمرو مسعود تا دامغان، خبوشان و ترشیز اشاره می‌کند. مرعشی نیز ضمن بیان شرحی مبسوط از گسترش قلمرو سربداران به‌سوی مازندران در زمان مسعود، به فتح استرآباد، جرجان و قومس اشاره دارد (دولت‌شاه، همان: ۳۱۴ و ۳۱۵؛ نیز: مرعشی، همان: ۴۴- ۴۱). خواندمیر هم همین مطالب را تکرار می‌کند و به گفته او، در زمان شمس‌الدین‌علی نیز دامغان همچنان تحت حاکمیت سربداران بود (خواندمیر، همان: ۳/۷-۳۶۶؛ نیز: میر خواند، همان: ۶۱۸).

در دوران زمامداری یحیی کرابی، با کشته شدن آخرین ایلخان خودخوانده مغول - طغاتیمور خان- توس از اعقاب ارغون‌شاه گرفته شد و از جام تا دامغان تحت حاکمیت او بود (دولت‌شاه، همان: ۱۷). در عهد حکومت پهلوان‌حسن دامغانی استرآباد به قلمرو امیرولی، از اعقاب طغاتیمور ضمیمه شد و توس را هم امرای جانی‌قربان تصاحب کردند. خواجه‌علی مؤید در دوران اقتدار خود، پیش از آنکه به حضیض ذلت افتد، ترشیز، قهستان و طبس گیلکی را ضمیمه حاکمیت سربداران کرده بود و از دامغان تا سرخس را در اختیار داشت که ابن‌بطوطه نیز به گسترش قلمرو سربداران در شرق و تصرف سبزوار، نیشابور، سرخس، توس، مشهد و جام اشاره دارد (همان: ۲۰-۳۱۹؛ ابن بطوطه، همان: ۱/۵- ۴۶۴).

علاوه بر آنچه منابع در باب جغرافیای سیاسی سربداران ارائه کرده‌اند، مطالعات سکه‌شناسی نیز اطلاعات ذی‌قیمتی را در اختیار ما قرار می‌دهند. از بررسی سکه‌های دوران سربداران می‌توان به شهرهای تحت تسلط آنان و یا حتی مدت این تسلط نیز پی برد. البته این کار با دشواری‌های خاص خود همراه است؛ همچون عدم تشخیص دقیق سکه‌های ضرب شده حاکمان سربداران با طغاتیمورخان تا سال ۷۴۳ ق که به نظر می‌رسد بیشتر به دلایل سیاسی بوده است. شاید بتوان این سیاست را به عنوان اصل تنش‌زدایی با حاکم مسلط آن روزگار- طغاتیمور- خواند که مهم‌ترین مانع بر سر راه توسعه فتوحات سربداران و لااقل تثبیت حاکمیت ایشان بر مناطق مفتوحه بود (نک: دولت‌شاه، همان: ۳۱۷؛ میرخواند، همان: ۵ / ۵۹۷؛ اسمیت، همان: ۱۶۶).

سکه‌های ضرب شده به سال ۷۴۳ ق در مناطق جاجرم، جرجان، دامغان و سمنان، بر گفته‌های مرعشی و دولت‌شاه درباره گسترش  مرزهای سربداران به سمت غرب مهر تأیید می‌زنند، اما از شهرهایی که دولت‌شاه و خصوصاً ابن‌بطوطه، در مرزهای شرقی سربداران نام می‌برند، سکه‌ای یافت نشده است. این موضوع، گسترش قلمرو سربداران در شرق، خصوصاً در جام، لااقل تا قبل از سال ۷۴۳ ق را با تردید مواجه می‌کند (ابن بطوطه، همان‌جا؛ دولت‌شاه، همان: ۳۲۰؛ اسمیت، همان: ۲۰۴).

بر این اساس چنین به نظر می‌رسد که مسعود توانسته است به صورت موقت بر شهرهای توس، مشهد و ماورای سرخس مسلط شود، چراکه در این شهرها تا سال ۷۴۵ ق سکه به نام طغاتیمورخان ضرب می‌شد و حافظ‌ابرو هم به تصرف‌نشدن توس تا زمان مرگ ارغون‌شاه جانی‌قربان در ۷۴۶ ق اشاره می‌کند (دولت‌شاه، همان: ۳۱۵؛ حافظ‌ابرو، ۱۳۸۰: ۱/۸۴؛ اسمیت، همان‌جا).با وجود این، سکه‌های ضرب شده، نشان از گسترش حاکمیت سربداران در زمان مسعود دارند که با تصرف شهرهای سبزوار، نیشابور، ناحیه جوین - جاجرم و اسفراین- ناحیه قومس- طبرستان، استرآباد، دامغان و سمنان محقق شد و پس از مرگ او تا دوران حاکمیت خواجه‌علی موید - آخرین امیر - برخی از آن مناطق، مجدداً توسط امرای طغاتیموری و یا جانی‌قربان تصرف و یا از سوی امرای هرات تهدید می‌شد (حافظ‌ابرو، همان: ۱ /۸۹؛ مرعشی، همان: ۴۲؛ نیز: اسمیت، همان: ۲۰۵).

سکه‌های سربداران در سال ۷۴۸ ق حکایت از تسلط ایشان بر سبزوار، اسفراین، نیشابور و جاجرم دارد که احتمالاً سمنان هم در سال ۷۵۲ ق به آن‌ها افزوده شد (اسمیت: همان‌جا). ظاهراً سکه‌های اوایل امارت خواجه‌یحیی کرابی -۷۵۲ ق - به نام طغاتیمور ضرب می‌شد که حکایت از دوران صلح و آشتی و در واقع ضعف مجدد سربداران در این مقطع دارد. سکه‌های ضرب شده دوران خواجه شمس‌الدین علی در سبزوار و نیشابور طی سال‌های ۷۴۸ تا ۷۵۲ ق بیانگر نوعی استقلال از طغاتیمور است. خواجه‌یحیی نیز پس از کشتن طغاتیمور و برچیدن بساط مغولان، سکه‌هایی مستقل از آن‌ها و در شهرهایی بیشتر ضرب کرد (میرخواند، همان: ۵/۵۹۷؛ اسمیت، همان: ۲۰۶ و ۶ -۲۶۵).

بر اساس منابع، ظاهراً یحیی کرابیتوس را نیز تصرف کرده است که اگر چنین بوده باشد، سکه‌های این دوران از کوتاهی آن حکایت دارند. اما در مجموع این شهر طی سال‌های ۷۵۹ تا ۷۶۹ ق تحت حاکمیت سربداران بوده که اتفاقاً سکه‌های به دست آمده از آن بی‌نظیرترین آن‌هاست (اسمیت، همان: ۲۰۶؛ دولت‌شاه، همان: ۳۲۰).

بر اساس آنچه اسمیت نوشته است، باید در مناطق شرقی قلمرو سربداران که دولت‌شاه بدان اشاره دارد، به استناد مطالعات سکه‌شناسی، به دیده تردید نگریست (نک: دولت‌شاه، همان: ۳۲۰؛ اسمیت، همان: ۲۰۷).

نکته قابل توجه آنکه منابع برخلاف سکه‌های طغاتیموری سال‌های ۷۶۰ تا ۷۷۰ ق، در باب وقایع سرحدات غربی سربداران سکوت کرده‌اند و خبری به دست نمی‌دهند. در حالی که سکه‌ها حکایت از تسلط امیرولی در سال‌های ۷۵۷ و ۷۶۴ ق بر استرآباد و سال ۷۶۸ ق بر سمنان دارند (اسمیت: همانجا).

بر همین اساس گویا سربداران توانسته بودند استرآباد را در سال ۷۶۷ ق بازپس گیرند و سکه ضرب کنند. سکه‌های سال‌های ۷۵۷ تا ۷۸۱ ق نشان از تسلط دوباره امیرولی بر استرآباد و دامغان دارند. این امر احتمالاً به‌واسطه استفاده امیرولی از اختلافات درون حاکمیتی سربداران میسر شده است (نک: دولت‌شاه، همان: ۳۱۹؛ نیز نک: اسمیت، همان: ۸ - ۲۶۴).سال‌های پایانی حکومت سربداران را امیر تیمور لنگ به واسطه درخواست خائنانه خواجه‌علی موید رقم زد و با ورود به سبزوار رسماً سربداران تحت‌الحمایه تیمور شدند.بنابراین با توجه به منابع تاریخی و سکه‌های موجود چنین به نظر می‌رسد که نیشابور در جغرافیای سیاسی سربداران، اهمیت سابق خود را از دست داد و به شکل منطقه‌ای حائل درآمد که همواره از سوی امرای هرات و جانی‌قربان در معرض حمله قرار داشت و گاه  بین این دولت‌ها و سربداران دست‌به‌دست می‌شد. سبزوار در این عصر همان اهمیت تاریخی نیشابور را داشت و در واقع پایتخت دولت سربداران محسوب می‌شد. شهرهایی که پس از سبزوار در درجه دوم اهمیت قرار داشتند، نیشابور، اسفراین، جاجرم و سمنان، و در درجه پایین‌تر شهرهای دامغان، استرآباد و توس بودند. این اهمیت را از تعداد سکه‌های ضرب شده در این شهرها می‌توان دریافت (نک: اسمیت، همان: ۲۱۲؛ نیز نک: کلاویخو، ۱۳۴۴: ۹۱-۱۷۴).

 

منابع
۱. ابن‌بطوطه، محمدبن عبدلله(۱۳۷۶). سفرنامه ابن بطوطه. ترجمه محمد علی موحد. آگاه. تهران.
۲. ابوالفداء ( ۱۳۴۹). تقویم‌البلدان. ترجمه عبدالمحمد آیتی.  بنیاد فرهنگ ایران. تهران.
۳. اسمیت، جان ماسون (۱۳۶۱).  خروج و عروج سربداران. ترجمه یعقوب آژند.   علامه طباطبایی. تهران.
۴. اقبال آشتیانی، عباس (۱۳۸۴).  تاریخ مغول. ، امیرکبیر. تهران.
۵. بیهقی، ابوالحسن علی‌بن‌زید (۱۳۶۱).  تاریخ بیهق. به تصحیح و تعلیق احمد بهمنیار.   کتابفروشی فروغی. تهران.
۶. پطروشفسکی، ایلیا پاولویچ (۱۳۴۱). نهضت سربداران در خراسان. ترجمه کریم کشاورز.  شرکت سهامی افست. تهران.
۷. حافظ‌ابرو، عبدالله‌بن لطف‌الله (۱۳۷۰). جغرافیای خراسان در تاریخ حافظ‌ابرو.  به تصحیح و تعلیق غلامرضا ورهرام. مؤسسهٔ اطلاعات. تهران.
۸. ......... (۱۳۸۰). زبده‌التواریخ. به اهتمام سیدکمال حاج‌سیدجوادى. سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی. تهران.
۹. ........ (۱۳۱۷). ذیل جامع‌التواریخ. به اهتمام خان‌بابا بیانی. انتشارات علمی. تهران.
۱۰. حدود العالم (۱۳۷۲). ترجمهٔ میرحسین‌شاه. تصحیح و حواشی مریم میراحمدی و غلام‌رضا ورهرام. دانشگاه الزهراء. تهران.
۱۱. حموی بغدادی، یاقوت (۱۹۵۵). معجم‌البلدان ( ج ۱). دار صادر.بیروت.
۱۲. خسرو بیگی، هوشنگ و اسفندیار، محمودرضا (۱۳۹۲). «تشکیلات اداری سربدران». دوفصلنامهٔ پژوهشنامهٔ تاریخ‌های محلی ایران. شمارهٔ دوم.۱۳. خواندمیر، غیاث‌الدین (۱۳۸۰). حبیب‌السیر. به اهتام محمد دبیر سیاقی. خیام. تهران.
۱۴. ............. (۱۳۵۵). دستورالوزراء. محقق و مصحح: سعید نفیسى. اقبال. تهران.
۱۵. دولت‌شاه سمرقندی (۱۳۳۸). تذکرهالشعرا.به اهتمام محمد عباسی. بارانی. تهران.
۱۶. سمرقندى، کمال‌الدین عبدالرزاق (۱۳۸۳). مطلع سعدین و مجمع بحرین. محقق و مصحح عبدالحسین نوایى. پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى.تهران.
۱۷. فصیح خوافی، احمدبن محمد ( ۱۳۳۹). مجمل فصیحی. به تصحیح محمود فرخ. باستان. مشهد.
۱۸. کلاویخو (۱۳۴۴). سفرنامه. ترجمهٔ مسعود رجب نیا. بنگاه ترجمه و نشر کتاب. تهران.
۱۹. لسترنج، گی (۱۳۳۷). جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی. ترجمهٔ محمود عرفان. بنگاه ترجمه و نشر کتاب. تهران.
۲۰. لمبتن، آن (۱۳۷۲). تداوم و تحول در تاریخ میانه ایران. ترجمهٔ یعقوب آژند. نشر نی. تهران.
۲۱. مستوفی، حمدالله (۱۳۶۲). نزهت‌القلوب. به اهتمام گی لسترنج. دنیای کتاب. تهران.
۲۲. مرعشی، ظهیرالدین (۱۳۴۵). تاریخ طبرستان و رویان و مازندران. محقق و مصحح: محمد حسین تسبیحی. مطبوعاتی شرق. تهران.
۲۳. میرخواند، محمد بن خاوند شاه (۱۳۳۹). روضةالصفا. چاپ پیروز. تهران.

۸۲۶
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید