مادر محترم و ریزبینی این عکس را با تلفن همراه از کلاس دخترش گرفته و برای ما فرستاده است.
هم نگران و هم خوشحال است. نگران از کوچکی کلاس و تراکم دانشآموزان و شاد از بزرگشدن دخترش. او یک نکتهی دیگر را هم به ما گفته است.
گفته است که خوشحالم دخترم میتواند به زودی از این کلاس و مدرسه برود، اما پیدا کردن مدرسهی خوب هم داستانی دارد. دخترم فقط به عشق آموزگار دلسوز و با تجربهاش و هم کلاسیهای خوبش این فضای تنگ و باریک را تحمل میکند.
دخترم دوستان خوبی دارد.
آنها وقتی به قصد خانه از کلاس خارج میشوند، به هم کمک میکنند وسایل خود را جمع کنند. هیچ مداد و خودکار و کتاب و دفتری گم نمیشود. این هم به یمن حضور و آموزشهای دلی و اخلاقی خانم آموزگار است.
همانطور که در عکس ملاحظه میکنید، زیر پای دانشآموزان کیسههایی وجود دارد. آنها مکان مناسبی برای آویختن لباسهای زمستانی یا لباسهای ورزشی خود ندارند. بنابراین، آموزگار دوراندیش گفته است بچهها کیسههایی با خود بیاورند و لباسهای اضافه را در آن نگه دارند.
دختر این مادر میگوید: «خانم معلم ما میگوید شما ماشاءالله چقدر بزرگ شدهاید؛ قدری که کلاستان کوچک به نظرم میآید.»
اما من میگویم: « کلاس کوچک است و این روح بزرگ معلم است که توانسته بچهها را در این محیط کوچک و فشرده، به آیندهای روشن هدایت کند.»
مادر میگفت، وقتی اولین بار از دخترم پرسیدم کلاستان چند نفره است. او پاسخ شیرینی داد: «مامان! ما با خانم معلممان ۳۶ نفریم!»
تکرار کردم: «یعنی شما ۳۵ نفر هستید؟»
و دخترم باز هم با سادگی و صفای کودکانهاش گفت: «نه. گفتم که ۳۶ نفریم.»
و این یعنی دانشآموز هیچگاه آموزگارش را نادیده نمیگیرد.
ما که نتوانستیم از روی این عکس کوچک نفرات حاضر را به درستی بشماریم. اما حتماً یکی دو نفر دیگر درگوشه و کنار بودند که ما آنها را نمیدیدیم. از خداوند میخواهیم همهی خدمتگزاران پیدا و ناپیدای کلاسهای درس، همهی دانشآموزان و همهی آموزگاران را حفظ کند.
این مادر گرامی نمیخواست نامش در مجله بیاید، برای همین اجازه گرفتیم تا مطلب را به این صورت از قول ایشان درج کنیم.