عکس رهبر جدید

برای سه دانش آموز دیرآموز

  فایلهای مرتبط
برای سه دانش آموز دیرآموز
گفت و گو با عبادالله شمس، مدیر آموزگار مدرسه ایران من، روستای نظرکندی شهرستان جلفا آذربایجان شرقی

 

در 200 کیلومتری شهر تبریز، در منطقه ارس، در مرز کشور آذربایجان، در روستای «نظرکندی»، پای صحبت عبادالله شمس، مدیر آموزگار این روستا، نشستهایم.

اسم مدرسه «ایران من 14» است که مؤسسه خیریه مهرگیتی آن را احداث کرده است. جمعیت روستا 23 خانوار و بیش از یکصد نفر است.

آقای شمس در اکثر روستاهای منطقه ارس تدریس کرده و حدود هشت سال است که در این روستا (نظرکندی) تدریس میکند. اگرچه مدت زیادی به پایان دوره خدمتش باقی نمانده است و برای انتقال به شهر امتیاز اول را دارد، ولی به دلیل عشق و علاقهای که نسبت به سرنوشت سه دانشآموز دیرآموز خود دارد، خودش را به شهر منتقل نکرده و کارش را در همین روستا ادامه داده است. گفتوگو با این مدیر آموزگار فداکار روستا را پی میگیریم.

 

 

چند ساله که تو روستا تدریس میکنی؟

28 سال

 

نمیخوای در پایان دوره خدمت به شهر منتقل بشی؟

نه

 

چرا؟

در این روستا، بهجز 9 دانشآموز عادی، 3 دانشآموز (دیرآموز) دارم که میترسم اگر از اینجا برم، آموزگار بعدی نتونه برای اونها کاری کنه. نگران سرنوشت این سه دانشآموز دیرآموز هستم.

 

قصه این سه دانشآموز دیرآموز چیست؟ مگر شما موظف بودید که در این روستا به دانشآموزان دیرآموز هم تدریس کنید؟

این سه دانشآموز در ابتدا در کنار دانشآموزان عادی بودند، ولی هیچ پیشرفتی نداشتند. بعد از سه سال و با توجه به مطالعاتی که در زمینه دانشآموزان دیرآموز داشتم، متوجه شدم آنها دیرآموز هستند. این موضوع را با خانواده بچهها مطرح و به اداره آموزشوپرورش جلفا گزارش کردم. اداره گفت: این سه بچه را به روستای «ایری سفلی» که مدرسه دیرآموز دارد، معرفی کنید. روستای ایری سفلی در 35 کیلومتری نظرکندی بود و خانواده بچهها راضی نمیشدند بچههایشان را به آنجا بفرستند. چون هم فقیر بودند و هم از ناامنی راه میترسیدند. خانواده بچهها نمیدانستند که بچهها مشکل دارند. به من میگفتند تو
بین بچه
ها فرق میگذاری و میخواهی این سه را از سر خودت باز کنی. هرچه به آنها میگفتم من توان درس دادن به آنها را ندارم، میگفتند اگر بخواهید، میتوانید برای آنها کاری بکنید.

این موضوع باعث شد درباره دانشآموزان استثنایی بیشتر مطالعه کنم و از خانم سیرانزاده، مدیر آموزش استثنایی منطقه جلفا کمک بگیرم. همین پیگیریها موجب شد علاوه بر اینکه با روش آموزش استثنایی آشنا شوم، کد آموزش استثنایی هم برای این روستا بگیرم. در حال حاضر، بعدازظهرها به بچه‌‌های استثنایی درس میدهم.

جا دارد در همینجا از همکاری آقایان صادقیان، رئیس آموزشوپرورش جلفا و منطقه آزاد ارس، جواد بابازاده، نماینده رئیس اداره، و شالچی و سرکار خانم سیرانزاده برای انجام این کار ارزشمند تشکر و سپاسگزاری کنم. من معتقدم، هرکس برای این بچهها قدمی بردارد، باید دستش را بوسید. چون ما کاری جز یاددادن به بچهها نمیشناسیم. ما امسال کد آموزشی استثنایی را برای این روستا گرفتهایم و الان این بچهها پایه اول یکم هستند.

اکنون آنها هم میتوانند بخوانند و هم میتوانند بنویسند. من از این نظر خیلی خوشحالم. دیگر نمیتوانم این بچهها را ترک کنم، چون آنها را خیلی دوست دارم. به همین دلیل، میخواهم بقیه سنوات خدمتی خودم را در کنار آنها بگذرانم.

 

از خودتان بگویید.

متولد هادیشهر در نزدیکی جلفا هستم؛ در سال 1345. در رشته مدیریت بازرگانی مدرک لیسانس دارم. 28 سال است جذب آموزشوپرورش شدهام و همه این مدت را در روستاهای منطقه ارس کارکردهام. دو سال در روستای «قولان»، یک سال در دو پایه روستای «اوشتبین» و 12 سال در مدرسه شهید خدایی روستای کومار معلم بودم.

هشت سال هم میشود که در این روستا (نظرکندی) بهعنوان مدیر آموزگار مشغول کارم و 12 سال مدیر مدرسههای روستایی بودم. دو فرزند دارم. دخترم در پیشدانشگاهی و پسرم در کلاس چهارم ابتدایی مشغول به تحصیلاند. همسر و دو فرزندم در هادیشهر زندگی میکنند و من دو روز آخر هفته پیش آنها میروم و در کنار آنها هستم. پنج روز اول هفته هم در روستا در کنار دانشآموزان روستایی هستم. همسرم هم معلم است.

 

محل زندگی و خواب شما در روستا کجاست؟

من در مدرسه قدیمی روستا که گلی و تقریباً مخروبه است، زندگی میکنم.

 

با توجه به اینکه محل اسکان شما مدرسه قدیمی روستاست، زندگی در اینجا برایتان سخت نیست؟

من آنقدر از کار با دانشآموزان روستایی و بهخصوص این سه دانشآموز استثنایی لذت میبرم که به این مسائل زیاد فکر نمیکنم. من از این بچهها خیلی چیزها آموختهام؛ صداقت، درستی و راستی. این برای من خیلی لذتبخش است. متأسفانه نمیتوانم به زبان فارسی حسم را خوب بیان کنم، فقط میتوانم بگویم، این بچهها که امروز هم میتوانند بخوانند و هم میتوانند بنویسند، برای من همهچیز هستند. اینها بهشت زندگی من هستند.

 

چه احساسی از کار معلمی در روستا دارید؟

من واقعاً از کارم لذت میبرم، چون به خوبی حس میکنم کارهایم اثربخش بوده است. وقتی انسان میتواند به بچهها چیزهایی یاد بدهد که روی آنها اثر مثبت و در زندگی آنها نقش دارد، احساس خوبی نسبت به کارش پیدا میکند. من در این 28 سال که در روستاهای ارس مشغول کار بودهام، تا آنجا که توانستهام، کارم را درست و خوب انجام دادهام. به همین دلیل وقتی با مسئولان روبهرو میشوم، حرفم را محکم و کوبنده میزنم.

 

یک خاطره مهم؟

در روستای کومار که بودم، در پایه اول، دانشآموزی داشتیم که معلم او (آقای احمدی) میگفت گاهی این دانشآموز ساعت اول کلاس نوعی حالت نگرانی دارد و درس را گوش نمیدهد.

یک روز وقتی زنگ زدند، دیدم این دانشآموز آمد و تغذیهاش را گرفت و از مدرسه بیرون رفت. پشت سر او راه افتادم تا ببینم کجا میرود. متوجه شدم به سمت خانه میرود. وقتی به در منزلشان رسید، در زد و تغذیهاش را داد و به مدرسه برگشت.

همان روز او را صدا زدم و در دفتر مدرسه با او صحبت کردم. گفت: «دیشب پدر و مادرم دعوا کرده بودند. پدرم به مادرم گفت: بگذار صبح شود، تو را از خانه بیرون میکنم.»

متوجه شدم او نگران مادرش است و اول صبح به خانه سرزده تا ببیند که مادرش هست یا پدرش او را از خانه بیرون کرده است. بعداً این مسئله را به آقای ولیزاده، رئیس آموزشوپرورش جلفا، گفتم و تأکید کردم که دعوای پدر و مادرها روی درس خواندن بچهها تأثیر بد دارد. آقای ولیزاده بعدها با همین دید یک کتاب نوشت به نام: «فرزندان خود را دوباره بشناسیم» که کتاب خیلی خوبی بود.

 

 جز آموزش به بچههای روستایی، بهترین کارهایی که فکر می‌‌کنید انجام دادهاید، چیست؟

گرفتن دست یک خانواده بیسرپرست. من 12 سال در مدرسه شهید خدایی روستای کومار سفلی بودم. در آنجا خانواده محرومی بودند با پنج فرزند و یک مادر. پدر نداشتند و ما به آنها رسیدگی میکردیم. خودم سروصورت بچهها را اصلاح میکردم و از سهمیه تغذیه به آنها کمک میکردم.

من فکر میکنم هرچه در زندگی دارم، به خاطر رسیدگی و کمک به آنها بوده است.

در روستای اروج هم که بودم، دانشآموزی داشتیم که زود زود مریض میشد و چون در روستا درمانگاه نداشتیم، من او را به روستای «مسن» که درمانگاه داشت میبردم تا درمان شود. حتی موقع امتحانات نهایی هم مجبور شدم او را به «مسن» ببرم تا امتحاناتش را در آنجا بدهد.

یک دانشآموز هم داشتم که کلاس پنجم بود و وضع درسیاش خوب بود. اگر در روستا میماند، نمیتوانست ادامه تحصیل بدهد. پدر و یکی از عموهای او شهید شده بودند. با یکی دیگر از عموهایش صحبت کردم و گفتم اگر ایشان اینجا بماند، نمیتواند ادامه تحصیل بدهد. او را به اهر ببرید. خانوادهاش او را به اهر بردند و دانشآموز در آنجا ادامه تحصیل داد. الان او معاون سیاسی فرمانداری جلفاست.

 

چند کلمه با معلمان؟

ما معلمان باید به فکر بچهها و دانشآموزان باشیم. آینده کشور دست همین بچههاست که زیردست ما تربیت میشوند. اگر ما نتوانیم آنها را درست تربیت کنیم، واویلا!

باید برای بچهها خیلی کار کرد. حداقل کار آن است که کمکشان کنیم روی پای خود بایستند.

ما هر کاری برای دانشآموزان بکنیم، ضرر نکردهایم. ممکن است دانشآموزان الان متوجه نشوند برای آنها چه کردهایم، ولی روزی خواهد رسید که آنها میفهمند.

 

چه پیامی برای مسئولان دارید؟

به داد معلمان برسند. مسئولان باید در مقابل این همه زحمتی که معلمان برای رشد جامعه میکشند و وقت میگذارند، تصمیمات درستی اتخاذ کنند. تصمیماتی که معلمان را برای انجام وظایفشان انگیزهدارتر کند.

 

۱۸۰۸
کلیدواژه (keyword): دانش آموز دیرآموز،مدرسه ایران من،روستای نظرکندی،شهرستان جلفا،آذربایجان شرقی،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید