عکس رهبر جدید

ماجراهای مدرسه ای در یک جزیره، بخش دوم: هنر در مدرسه زندگی

  فایلهای مرتبط
ماجراهای مدرسه ای در یک جزیره، بخش دوم: هنر در مدرسه زندگی
​در مدرسه زندگی زنگ هنر وجود نداشت؛ نه به دلیل کم اهمیت شمرده شدن هنر، بلکه به این دلیل که هویتش قابل به چارچوب کشیدن در یک بازه زمانی خاص و مکانی خاص و در قالب طرح درسی خاص نبود. از آنجا که در مدرسه زندگی، همچون زندگی واقعی، بسترهای یادگیری به‌صورت تلفیقی و بر مبنای مسئله طراحی می‌شد، هنر نه ابزاری برای رنگ و لعاب زدن به یک راه‌حل بلکه خود راه‌حل به حساب می‌آمد. هنر، قبل از حضور بچه‌ها، از ماه‌ها پیش راه خودش را به مدرسه باز کرد؛ از همان زمان‌هایی که برای رنگ‌ها و نورهای مدرسه وقت گذاشته می‌شد؛ از همان زمانی که برداشتن تابلوهای زیاد در مدرسه تأکید می‌شد؛ از همان لحظاتی که برای ساختن کتابخانه‌ای چشم‌نواز، که جایی باشد برای رها شدن و کتاب خواندن، تلاش می‌شد.

 شرح ماجرا

اولین کتابی که ورق زدیم، کتاب «قورباغه و وزغ» نوشته «آرنولد لوبل» بود. معلم در جریان خواندن کتاب به جای وزغ و قورباغه تغییر صدا میداد و همین موضوع به همراه داستان زیبای لوبل، باعث بلند شدن صدای خندهها و نزدیک شدن بچهها به کتاب و معلم شد. از آن روز هر وقت کتاب خواندیم، بهصورت مشارکتی بود؛ بدین ترتیب که افراد مختلف در کتاب خواندن شرکت میکردند با توجه به فضای داستان و موضوع، صدایشان را تنظیم میکردند و به جای شخصیتهای داستان حرف میزدند؛ از گرگ عصبانی و دختری گریان گرفته تا دستیار چینی یک کارآگاه و... . کتاب خواندن با چنین ایفای نقشهایی به یکی از فعالیتهای مفرح مدرسه زندگی تبدیل شد.

از کتابخوانی به تئاتر رسیدیم. برای صحنه تئاتر لازم بود دکور آماده کنیم و بنابراین، شروع به طراحی و ساختوساز کردیم؛ از بادبزن گرفته تا بالهای سیمرغ، و در جریان تمام این ماجراها با نحوه کار کردن با ابزارهای مختلف همچون قیچی، کاتر، و چسب تفنگی آشنا شدیم و با رنگها کلی خوشگذراندیم.

یک روز با شروع خواندن کتابی ازمجموعه «مدرسه عجیب و غریب» به نام «خانم فالکن آشغال جمعکن» نوشته «دن گاتمن» که به معلم هنری اشاره داشت که از دور ریزها درکارهایش استفاده میکرد، وارد فضایی جدید شدیم. معلم مدرسه زندگی این کتاب را روزی آغاز کرد که صبح هنگام ورودش به کمک بچههای مدرسه کلی بطری و پاکت و ... از ماشین پیاده کرده و در آزمایشگاه جا داده بود و در هر بار جابهجا کردن آشغالها بچهها از معلم میپرسیدند: «خانم ... آخر شما چرا این قدر آشغال جمع میکنید!»

دیری نگذشت که آشغالها شدند گنجهای مدرسه زندگی؛ با آنها یک روز گلدان میساختیم تا دانهای بکاریم، یک روز آنها را تبدیل به زیر دریایی و کشتی میکردیم، یک روز برای ساختن گرز و شمشیر نمایشهایمان از آنها استفاده میکردیم و روزی دیگر با آنها ماکتهای علوم مانند دستگاه گوارش میساختیم.

در جریان کار با زبالهها مسائل محیطزیستی را بررسی کردیم؛ از شناخت بیشتر زمین که با تماشای کلیپهای موزیکال و اجرای نمایش در زمینه منظومه شمسی همراه بود، گرفته تا مسائل مربوط به صرفهجویی در مصرف آب و برق و ... . همه اینها باعث شکلگیری شغلهایی در مدرسه شد؛ مثلاً یک نفر مسئول خاموش کردن لامپهای مدرسه بود و یکی مسئولیتش مراقبت از کرمهایی بود که در زمین فوتبال دیده میشدند و آنها را از له شدن نجات میداد. بچهها برای جلوی در ورودی، پوستری طراحی کردند که از مراجعهکنندگان به مدرسه میخواست موقع ورود مراقب باشند، چون آنجا محل عبور لاروهاست.

قرار شد برای اینکه معلوم باشد هر نفر در مدرسه چه شغلی دارد، کارتهایی طراحی شود. برای طراحی کارتها کار با نرمافزار پینت براش1 در ویندوز را آموختیم و کارتهایمان را طراحی و چاپ کردیم.

در مدرسه زندگی چیزی بهعنوان دیکته نداشتیم؛ آنچه داشتیم داستاننویسی و نامهنگاری و طراحیهای تبلیغاتی بود. موضوع داستانها با توجه به مباحث مورد گفتوگویمان شکل میگرفت؛ مثلاً یک روز در کلاس ریاضی بعد از کلی گفتوگو در مورد ردپای ریاضی در زندگی روزمرهمان، قرار شد هر کس درباره دنیایی که در آن اعداد نیستند داستانی بنویسد. برای کار روی اشتباههای املایی اینگونه عمل میکردیم که کلمه اشتباه به همراه املای درستش روی تخته نوشته میشد و تا آخر هفته مجموعهای لغت جمع میشد. بعد قرار بر این بود که با این مجموعه یک داستان با موضوعی که مشخص میشد و یا آزاد بود، بنویسیم؛ داستانی که در آن همه آن لغات به کار رفته باشند، و همین فعالیت هم بستری ایجاد میکرد برای خندیدن (چون در اکثر موارد داستانهای طنزی خلق میشد) و هم بچهها با شور و کنجکاوی منتظر شنیدن داستان همکلاسیشان بودند و همیشه بعد از خواندن هر داستان، مخاطبان نظر خود را به نویسنده میدادند. بعضی وقتها هم قسمتی از یک داستان را معلم از یک کتاب میخواند و قرار میشد بچهها بهصورت گروهی ادامه داستان را خلق کنند. هر گروه برای کار خود جایی انتخاب میکرد؛ یکی در آزمایشگاه، یکی در کتابخانه و دیگری دراز کشیده در وسط حیاط و ... .

ما در مدرسه‌‌مان آشپزی و شیرینیپزی هم میکردیم؛ از درست کردن کیک و پاستا در ارتباط با علوم و ریاضی و ... گرفته تا تزیین بیسکویت و کلوچههای آماده برای برگزاری جشنهایی مثل جشن تولد و یلدا. در مدرسه زندگی خیاطی و نجاری را هم تجربه کردیم. نجاری زمانی آغاز شد که قرار شد هر فرد برای باغچه کوچکی که در زمین کشاورزی مدرسه داشت، تابلویی درست کند و اغلب، برای اولین بار میخ و چکش به دست گرفتند. یک روز هم به مناسبت «روز مهندس» با پالتهایی که دور ریخته شده بود و بلوکهای سیمانی، در محوطه زمین کشاورزی میز و صندلی درست کردیم و کلی ترکیب رنگ و رنگآمیزی با قلمموهای بزرگ را تجربه کردیم. صندلیهایی که انتخاب کرده بودیم، بلوکهای بتونی بودند و قرار بر این شد که برای آنها بالشتک بدوزیم. اینطور شد که برای اولین بار نخ و سوزن به دست گرفتیم؛ آن هم در راستای حل مسئلهای که به قول بچهها از آن مسئلههای سخت ریاضی بود؛ اینکه بفهمیم چقدر پارچه لازم داریم، چند متر پارچه بخریم و چقدر پول لازم است. شور و شوق در نگاه بچهها دیدنی بود؛ وقتی برای اولینبار برای تزیین بالشتکهایشان یک دکمه رویش دوختند و دیدند دکمه کنده نمیشود و یا وقتی کیسه دوخته شده را برگرداندند و دیدند که دوختها پیدا نیست.

ما در مدرسه ساز ساختیم و ساز زدیم؛ از سوتکهایی که با نی و چوب بستنی ساختیم تا شیپورهایی که با بطریهای آبمعدنی درست کردیم و طبلهایی که با قوطی فلزی روغن ساختیم و اینها همه در اجراهای مدرسه به کار میرفت. از یک روز بعد از روزی که بچهها در گروههایشان ترانه گفتند و گروه موسیقی راه انداختند، اجرای کنسرت تبدیل  شد به یکی از برنامههای هفتگی مدرسه زندگی. یک میکروفون بیسیم برای بچهها خریدیم تا در اجراهایشان از آن استفاده کنند. البته گروهها برای تبلیغ اجراهایشان پوستر طراحی میکردند و بلیت میفروختند.

موسیقی در مدرسه زندگی با ریاضی گره میخورد؛ و بر مبنای آن به درک بیشتر الگوها پرداختیم. از دست و پاهایمان برای ضربه زدن به میز و زمین و ساخت موسیقی بر مبنای الگوهایی خاص استفاده میکردیم؛ تا جایی که به قول بچهها همه جا پر شده بود از الگوها. یک روز یکی از بچهها گفت: «خانم، روش معلمی شما هم یک الگوست: اول گفتوگوی صبحگاهی داریم و ...» و شما خودتان بهعنوان معلم فکر کنید معلمِ این کلاس چه قندی در دلش آب شد وقتی که دید دانشآموزانش به درک الگوهای آموزشی رسیدهاند و کار خود او را این چنین با واژههای تخصصی تحلیل میکنند.

کلاس ریاضی خیلی وقتها جایی برای جریان یافتن هنر بود؛ از رنگآمیزی و بازی با شکلها گرفته تا ساخت صفحه شطرنج و مهرههای آن با مواد مختلف مانند گل و فلز و در بطری، از مشاهده و نقاشی برگ درخت کنوکارپوس که در کیش فراوان یافت میشود برای محاسبه مساحت گرفته تا ساخت قطعات تنگرام، از آشنایی با خطوط موازی و مفهوم زاویه و اشکال هندسی گرفته تا مشاهده نمونههایی از سبکهای نقاشی مختلف و خلق آثار نقاشی.

درس مطالعات اجتماعی فرصتهایی ایجاد میکرد تا با مطالعه استانهای مختلف با آثار هنری موجود در آنها آشنا شویم. در درس تاریخ اشکال کشف شده روی آثار باستانی را بررسی و تحلیل میکردیم و معمولاً چنین جملاتی در کلاس از دانشآموزان شنیده میشد: «یعنی هنر از آن قدیمها هم بوده؟» یا «یعنی با نقاشی کردن، میگفتن که چطوری شکار میکردن؟» یا «چه حوصلهای داشتند که روی یک کوزه اینقدر وقت میگذاشتند» و یا «من فهمیدم میخواهم در آینده چه کاره شوم؛ میخواهم باستانشناس شوم و رمز نقاشیها را کشف کنم.»

... و اما هنر در زمین فوتبال مدرسه؛ البته ناگفته نماند که فوتبال در مدرسه زندگی در زمینه همه موضوعات یادگیری، محتوا تولید میکرد؛ از جمله کار روی مهارتهای زندگی همچون کنترل خشم و بخشش و کار گروهی که برای آنها کتاب میخواندیم و فیلم میدیدیم. از جمله فرصتهایی که فوتبال ایجاد میکرد، ایفای نقشهای مختلف بود؛ مثلاً اینکه یک نفر بهعنوان گزارشگر بازی را گزارش میکرد و خود همین موضوع در افزایش اعتمادبهنفس دانشآموزان به مرور تأثیرگذار شد. برای نمونه، یکی از دانشآموزان عربزبان به عربی بازی را گزارش میکرد و چنان هیجانی به موضوع میبخشید که همه مدرسه طرفدار شنیدن گزارشهای او بودند و او کسی بود که در ابتدا از اینکه در مدرسه عربی صحبت کند، خجالت میکشید. یکی از اتفاقهای تلفیقی با هنر که در زمین فوتبال روی داد، پروژه رنگآمیزی زمین بازی بود که در آن، انتخاب رنگ و قلممو و اندازهگیریها و کارگروهی بستریهای یادگیری بسیاری ایجاد کردند.

البته فوتبال بسترجانبخشی به اشیا را هم ایجاد میکرد؛ مثل دوستی بچهها با تیر دروازه و سخنان رمزآلود با توپ، که ردپای این جانبخشیها در داستانهایی که مینوشتند نیز دیده میشد و خود همینها باعث میشد که با لذت بیشتری مسئولیتهایشان را انجام دهند.

در یکی از روزهای بارانی جزیره کیش، از آن بارانهایی که کافی است دو دقیقه زیرش باشی تا کاملاً خیس شوی، از آن بارانهایی که معمولاً در مدارس اجازه نمیدهند از کلاس بیرون بروی، رفتیم که زیر باران فوتبال داشته باشیم و در همین ابتدا بگویم که هیچکس در پایان این ماجرا مریض نشد.

کلی خیس شدیم و کلی خنده و هیجان و بعد از آن، مدرسه خیس شدهمان را با تی و دستمال تمیز کردیم و کفشهای خیسمان را درآوردیم و دور هم نشستیم و چای گرم و نباتی را که معاون مهربان مدرسه، خانم شاهرخی، آماده کرده بود خوردیم و درباره باران گفتوگو کردیم وکتاب خواندیم. همان روز در مدرسه اختراعی شکل گرفت که خودش نقطه عطف بسیاری از رویدادهای بعدی مدرسه شد و آن این بود که یکی از بچههای مدرسه با مشمعهای حبابدار که از مجموعه زبالهها گردآوری شده بود، برای خودش کفش درست کرد. بعد هم به پیشنهاد معلم، کفش را به همه نشان داد و بقیه بچههای مدرسه هم علاقهمند شدند که چنان کفشی داشته باشند و عدهای برای ساختن آن اقدام کردند و عدهای نیز پیشنهاد خرید آن را دادند. اینچنین بود که مدرسه از آن روز صاحب یک نمایشگاه از دستسازههای دانشآموزان برای خرید و فروش شد؛ قوانین خرید و فروش وضع شد، روی طراحی اسکناس وقت گذاشتیم و واحد پولی به نام «پول مدرسه زندگی» در معاملات مورد استفاده قرار گرفت. در نمایشگاه، دستسازههای مختلفی به فروش میرسید؛ از یک تابلوی نقاشی با تکنیک پاشیدن رنگ با مسواک گرفته تا اشکال اوریگامی، از یک موشک کاغذی که در مسابقات مدرسه صاحب رکورد بود تا گیاه لوبیایی که به بار نشسته بود؛ از کشتی موتورداری که با زبالهها و آرمیچر درست شده بود تا فلاسک دستسازی که در آزمایشهای علوم بهترین کارایی را از خود نشان داده بود، از گویهای کاموایی که بچهها با جستوجوی اینترنتی یاد گرفته بودند چطور آن را بسازند، تا بازیهای دستساز و در این میان، ساخت یک چیز بود که در غرفههای مختلف به شیوههای متفاوت تجربه شد و ماجرای ساختنش از وقتی شروع شد که در مسیر آشنایی با انواع سنگها به آزمایش پرداختیم و با ذوب کردن برخی مواد روی شعله، ساخت مدلهایی از سنگها را آغاز کردیم و آن چیزی که تولیدش بهعنوان یک محصول هیجانانگیز مدتها در مدرسه ادامه داشت، شمع بود. آزمایشگاه مدرسه تبدیل شده بود به یک کارگاه شمعسازی؛ بچهها به شیوههای مختلف پارافین را ذوب میکردند و از مدادهای شمعی برای رنگآمیزی آن استفاده میکردند. علاقه بچهها به این زمینه به اندازه‌‌ای بود که معلم هنگام بازگشت از تهران به کیش، چندین کیلو پارافین با خودش آورد؛ چون پارافین در کیش پیدا نمیشد.

در مورد ارتباط علوم و هنر در مدرسه زندگی باید گفت که بین این دو رابطه تنگاتنگی وجود داشت که در بسیاری موارد مشخص کردن مرز آنها سختتر از این بود که هر دو را یک چیز ببینیم. در علوم، علاوه بر فرصتهای کشف و ساخت و ساز که با هنر ادغام میشد، بسترهایی برای مشاهده و توصیف ایجاد میگردید؛ اینکه وقتی به درک بیشتری از باران میرسیدیم، باران زیباتر میشد، وقتی دانهای را میکاشتیم و ماهها منتظر به گل نشستنش بودیم، گویی آن گل از همه گلهایی که قبلاً دیده بودیم زیباتر میشد. اینکه ملخها را از نزدیک میدیدیم و درمورد ساختمان بدنشان مطالعه میکردیم و از آنها نقاشی میکشیدیم. اینکه در مبحث دوزیستان، یک قورباغه جهنده با اوریگامی ساختیم و پرشش را اندازه گرفتیم، اینکه نرمی پرهای جوجه را در زمین کشاورزی لمس میکردیم و از تغییری که هر هفته با دیدن جوجهها میدیدیم، شگفتزده میشدیم تا اینکه یک روز از روزهایی که در حال گفتوگو درباره معنای هنر و هنرمند بودیم، یکی از بچههای کلاس گفت: «به نظر من هنرمندترین کس، خداست؛ چون ببینید چه گل آفتابگردان خوشگلی درست کرده است» و همه سکوت کردند و در قلب معلم غنچهای شکفته شد.

در ابتدای مدرسه زندگی، 70 درصد دانشآموزان به یاد نداشتند که به قلممو و آبرنگ دست زده باشند، 90 درصد آنها خواندن در برابر جمع را تجربه نکرده بودند و دانشآموزان عربمان در سالهای قبلی تحصیلشان هیچوقت داستان ننوشته بودند.

در جریان تحصیل در مدرسه زندگی، از بین همین دانشآموزان، کسی بود که در خانه برای خودش ساز ساخت، فردی دیگر شمع ساخته و در محلهشان فروخته بود و یا دیگری که در ابتدای سال تحصیلی به هنر ابراز تنفر کرده بود، برای مادرش کاسههایی با گل ساخت و هدیه برد. آن یکی که در ابتدای سال فکر میکرد فقط فوتبال میداند و تمایلی نداشت در جمع صحبت کند، از داستاننویسهای طنزپرداز کلاس شد، رنگیترین و پر طرفدارترین شمعها را ساخت و زیباترین نخلی را کشید که تا آن زمان در نقاشی یک کودک دیده بودم.

او وقتی قلممو به دست میگرفت هیچچیز دیگری از دنیای اطراف برایش مهم نبود. بارها وقتی دیگران فوتبال بازی میکردند، او که از بهترین بازیکنهای مدرسه بود دلش میخواست در کتابخانه بنشیند و کتاب بخواند. صبحها برای کسانی که فوتبالشان در مدرسه ضعیف بود، مربیگری میکرد و همیشه برای کمک کردن در هر کاری داوطلب بود. او از همان کسانی بود که در ابتدای سال تحصیلی از اینکه معلم سر بچهها داد نمیزند و یا ناسزا نمیگوید و تنبیه ندارد، تعجب میکرد.از نظر من در مدارس ابتدایی، هنر نه موضوعی برای آموزش دادن بلکه چیزی برای نفس کشیدن است؛ هوایی که میتواند جانی را تازه کند و به درخشیدن نگاهی بینجامد.

به امید مدرسههای فردایی که در آن ملاک کیفیت، نه تعداد آثار نمایشگاهی کودکان یا دستاوردهای علمیشان، بلکه وسعت بخشیدن به فرصتهایی باشد که بتوان در آن هنر را نفس کشید، علم را لمس کرد و خالق پرسشهایی بود که به شناخت بیشتر از خویشتن خویش، رهنمونمان کند.

 

 

 

 

 پینوشت

1- paint Brush

 

 

 

 

تلفیق در ریاضی: مبحث کسرها مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

 

هنر در جشن تولدهای مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

 

هنر در ریاضی: مبحث زاویه مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

 

ساخت صفحه و مهرههای شطرنج سال تحصیلی 98-97

 

ساخت یک طبل با مواد دور ریز مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

 

خیاطی در مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

 

نجاری در زمین کشاورزی مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

 

آمادهسازی یک میز در زمین کشاورزی مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

 

شمعهای دست ساز دانشآموزان مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

 

ساخت و نواختن ساز در مدرسه زندگی سال تحصیلی 98-97

۱۷۸۹
Loading
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید