اگر جایی بین زمین و آسمان بود که در آنجا به تعداد آدمهای زنده و مرده جهان پرونده نگهداری میشد و در پرونده هرکس دلیل خلقتش را مینوشتند، شاید در پرونده دختری بیست و ششساله به نام «سارا عبدالملکی» میخواندیم: «هیچچیز ناامیدش نمیکند. او تسلیم نمیشود.»
خیلی از ما او را میشناسیم؛ دختری که عضو تیم ملی راگبی بود و حالا ملیپوش ورزش قایقرانی است.
هر مانعی را که تصور کنیم سر راهش بوده، از بیشفعالی در کودکی گرفته تا مشکلات مالی و قطع نخاع، از همه آنها عبور کرد و متوقف نشد.
سارا کودکی فعال بود. از تیر چراغ برق هم بالا میرفت! یک برادر هم داشت که مثل خودش دائم آتش میسوزاند. کنترل دو کودک فعال برای پدر و مادر سارا تقریباً محال بود؛ همین هم دلیل خوبی شد تا او را به کلاس کاراته و ژیمناستیک ببرند، بلکه قدری از انرژیاش با ورزش خالی شود! او که شخصیتی مستعد بود و پشتکار فراوان داشت، در هر رشتهای که وارد میشد، به موفقیت نسبی میرسید؛ دومیدانی و کاراته. برای سارا فرقی نداشت چه ورزشی انجام دهد. او عاشق جنبوجوش و هیجان بود و هر ورزشی را که میتوانست، امتحان میکرد. در آن زمانها که از هر بچهای میپرسیدند میخواهی چهکاره شوی، میگفت دکتر و مهندس، سارا آرزوی مربی ورزششدن داشت. سارای نوجوان، بعد از کشف استعدادهایش در ورزش، بیشتر از اینکه سر کلاسهای مدرسه حاضر باشد، در کلاسها و تمرینهای ورزش حاضر میشد. روزهای سارا با ترکیبی از تحصیل و ورزش که تنها هدف زندگیاش بود، میگذشت. در همین احوال، خانواده سارا که از علاقه دخترشان به ورزش باخبر شدند، متوجه شدند راه زندگی سارا فقط از ورزش میگذرد. موفقیت تحصیلی وقتی به دست میآید که به محتوای درس علاقه داشته باشیم. این شد که به هنرستان فکر کردند تا سارا در رشته «تربیتبدنی» هنرستان کمیل، درمنطقه هفت شهر تهران، درس بخواند.
هنرستان برای سارا سکوی پرتاب بود و هر انتخاب دیگری، جز ورود به رشته تربیتبدنی، او را از راه موفقیت و علاقهاش دور میکرد. خانم نوری، یکی از مربیان هنرستان، استعداد رشته راگبی را در سارا کشف کرد. سارا به تیم ملی راگبی دعوت شد، اما آرزوی او چیزی فراتر از این بود؛ او عاشق مربیگری بود. سارا عاشق «ورزش» بود و میخواست به نوجوانانی که استعداد ورزش دارند کمک کند. علاوه بر آن، او خانواده ثروتمندی نداشت و میخواست مثل هر جوان مستقلی، روی پای خودش بایستد. سراغ باشگاههای محلی و تیمهای رده پایینتر رفت تا بهعنوان مربی مشغول شود. از آن پس تصمیم گرفت به شهرستانها و روستاها برود تا بچههای مدرسهای که استعداد ورزش دارند، اما هنرستان ندارند، استعدادیابی کند و تیم تشکیل دهد. با همان حقوق کمی که از باشگاهها و ورزشگاهها میگرفت، ماشین قسطی خرید تا راحتتر به شهرستانها و روستاها برود و بچههای علاقهمند به ورزش «هندبال» را که البته رشته تخصصیاش نبود، پیدا کند. چند بار به استانهای البرز و اردبیل رفت و تیمش را تشکیل داد، اما هنوز یکی دو نفر جای خالی داشت که تصمیم گرفت در شهر کرمانشاه تیم را کامل کند.
یک روز ماشین سارا در جاده منحرف شد و ستون فقراتش آسیب جدی دید. مدت زیادی طول کشید تا اوضاع فیزیکیاش بهتر شود، اما نه آنقدر زیاد که امید قهرمانی در او بمیرد! سارا بهمحض بیرون آمدن از کما، با کمک پزشکان، روانشناسان و خانم نوری، همان مربی هنرستانش، درمانش را شروع کرد و بهمرور حالش بهتر شد. عارضه قطع نخاع تا زمان نامعلومی با سارا همراه شد، ولی مانعش نشد. یک سال بعد از آن روز تلخ و تصادف شدید، با کمک دوستانش به تیم قایقرانی که با شرایط جسمیاش هماهنگی بیشتری داشت، معرفی شد و حالا که چهار سال و نیم از تصادفش گذشته است، یکی از بهترینهای ورزش قایقرانی بانوان است.
سارا در تمام بحرانهای زندگیاش، برای رسیدن به هر ناممکنی، آنقدر زحمتکشیده تا بالاخره به دستش آوردهاست؛ مثل رفتن به هنرستان که نقطه صعودش بود و به دستآوردن درآمد از مربیگری.
سارا به همه نشان داد میتواند با شرایط جسمی خاص مدالآور شود. حتی ثابت کرد هر زمان که اراده کند، میتواند وارد ورزش کاملاً جدیدی شود که تنها شباهتش به ورزش قبلی، قهرمان بودن در هر دوست.
اگر این دختر بیست و ششساله بگوید میخواهد قهرمان المپیک شود، هیچکس لحظهای به خواستهاش شک نمیکند و همه مطمئنیم روزی روی مدال قهرمانی المپیک قایقرانی بانوان نام «سارا عبدالملکی» حک خواهد شد.
۵۲۵
کلیدواژه (keyword):
رشد هنرجو، هنرستانی دیروز، راگبی