ارتباط بین معلم و کتاب درسی، از جنبههای متفاوت به ارتباط میان کارگردان یک فیلم و فیلمنامه آن شباهت دارد. اول اینکه گرچه هم تدریس و هم فیلمسازی بدون کتاب درسی و فیلمنامه غیرممکن نیست، اما نبود کتاب و فیلمنامه، در هر دو مورد، کار را بسیار دشوار و بدون برنامه میسازد؛ چرا که هر دو نقشه راه هستند.
دوم، همانطور که یک کارگردان باتجربه و خلاق میتواند سر صحنه و با توجه به شرایط، تغییراتی جزئی در فیلمنامه ایجاد کند تا نتیجه کار بهتر و مؤثرتر شود، معلمی که همین شایستگیها را داشته باشد، با توجه به حال و هوای کلاس بهوسیله تغییراتی اندک، قادر است تدریسی موفقتر و تأثیرگذارتر ارائه کند. درنتیجه، نبود التزام کامل و جزء به جزء به متن، عملاً به پرورش خلاقیت و فیالبداههکاری منجر خواهد شد.
سوم، انعطاف متن فیلمنامه یا کتاب درسی ـ به همراه انعطاف روش تدریس ـ به کارگردان و معلم کمک میکند تا کمتر احساس محدودیت کنند و خود را مجبور به پیروی صد در صد از متن احساس نکنند. به بیان دیگر، کتابهای درسی معمولاً براساس روشی آموزشی تدوین میشوند که مؤلفان مد نظر دارند. در نتیجه معلمان باید برای تدریس آن کتابها از همان روش پیروی کنند. اما این نکته به هیچوجه تکنیکهای خاص آموزشی هر معلم را نفی نمیکند.
چهارم، همان طور که کارگردان باتجربه و خلاق میتواند از یک فیلمنامه نه چندان خوب، فیلمی موفق بسازد، معلم کارکشته و نوآور نیز میتواند با بهکارگیری یک روش تدریس خوب، تدریسی موفق ارائه کند که ضعفهای کتاب درسی را بپوشاند. عکس این موضوع نیز میتواند صادق باشد. یعنی یک کتاب درسی یا فیلمنامه خوب نیز میتواند به معلم یا کارگردان تازهکار کمک کند تا هم عملکرد بهتری داشته باشد و هم ضعفهای احتمالی خود را بپوشاند.
پنجم، همان طور که فیلمنامه خوب به بازیگران کمک میکند بهتر بتوانند با فضای فیلم ارتباط برقرار کنند و در نتیجه بازی بهتری از خود ارائه دهند تا کارگردان را راضی کنند، کتاب درسی خوب نیز سبب میشود تا یادگیرندگان با جو آموزشی مورد نظر بهتر تطبیق پیدا کنند و یادگیری بهتری صورت گیرد.
این را هم باید در نظر داشت که نقش معلم حتی در کتابهای خودآموز نیز به طور کامل حذف نمیشود. گرچه در این نوع آموزش، کتاب نقش اصلی و کلیدی را ایفا میکند و به نحوی نوشته شده که نیازی به معلم نباشد، ولی در حقیقت در اینجا نیز معلم نقش دارد، زیرا علاوه بر اینکه یک معلم تلویحی و پنهان در خود متن نهفته است، فراگیرنده نقشی دوگانه ایفا میکند و بنا به موقعیت، خود را در قالبهای معلم و یادگیرنده قرار میدهد.
یکی از نکات مهمی که در کتابهای درسی بسیار اهمیت دارد، بهروزبودن و تطابق محتوای این کتابها با نیازهای فراگیرندگان است. البته «بهروزکردن» محتوای کتابهای درسی شاید در مراکز آموزشی کوچک که مخاطب زیاد و گستردگی چندانی ندارند، آسان باشد، اما در مراکز بزرگ و بهویژه جایی مانند آموزشوپرورش که علاوه بر مخاطب بسیار زیاد و در سطح کشوری، آموزش به شکل رسمی صورت میگیرد، تغییر دادن و بهروز کردن محتوا کار سادهای نیست. اما به نظر نگارنده، ضرورت دارد که محتوای کتابهای درسی در جایی مانند آموزشوپرورش نیز دستکم هر سه یا پنج سال یک بار، بازنگری شود و بسته به نیاز، تغییر داده شود. این نکته در کتابهای درسی زبان، ملموستر است و با توجه به پویایی زبان و
ساخته شدن مستمر واژگان، اصطلاحات و مفاهیم جدید، لزوم بازنگری و تغییر سریعتر متون درسی زبان، صدچندان میشود.
گرچه روشهای متنوعی برای آموزش زبان وجود داشته و دارد، ولی در حال حاضر «آموزش زبان ارتباطمحور»1 که از اواخر دهه 1970 مطرح شد و بر توانایی برقراری ارتباط در محیطها و موقعیتهای واقعی تأکید دارد، توجه افراد بیشتری را به خود جلب کرده است. از اینرو، آن دسته از کتابهای درسی که با تکیه بر این روش تهیه و تدوین میشوند، با استقبال بیشتری هم از سوی مدرسان و هم از طرف فراگیرندگان روبهرو میشوند. ضمناً استفاده از فناوریهای جدید و دیجیتال در آموزش زبان، به ویژه در شرایط همهگیری کرونا، نهتنها یک «ضرورت»، بلکه یک «باید» است. البته توجه به این نکته مهم است که استفاده از این فناوریها سبب میشود که نقش معلم در امر آموزش، نه حذف، بلکه بازتعریف شود.
اما بومیسازی یکی از مواردی است که سبب میشود نقش کتاب درسی پررنگتر شود. با توجه به اینکه زبان یکی از عوامل اصلی انتقال فرهنگ است، کتاب بومیسازیشده به معلم کمک میکند نسبت به عناصر فرهنگی مربوط به آن زبان، هشیارتر عمل کند. البته برخی از متخصصان و کارشناسان معتقدند زبان از فرهنگ جدا نیست و هر زبانی را با فرهنگ آن باید آموخت. بنابراین اساساً با مقولهای به نام «بومیسازی» موافق نیستند. این نکته جای تأمل و تعمق بسیار دارد که در اینجا مجال پرداختن به آن نیست و فقط به ذکر این نکته بسنده میکنم که زبانهای پرکاربردی مانند «انگلیسی»، «آلمانی» و «اسپانیایی»، هنگام استفاده در کشورهایی غیر از زادگاه آن زبانها، دچار تغییرات و دگرگونیهای زیادی شدهاند و در برخی از موارد، حتی تا حدی از فرهنگ اصلی فاصله گرفتهاند.
در آموزش «زبان با اهداف ویژه»2 که زبان با توجه به نیازهای حرفهای و تخصصی گروه فراگیرنده (از جمله مدیریت و منابع انسانی، پزشکی، پرستاری، ورزشی، هنری، مهندسی و ...) به فراگیرندگان آموخته میشود، محتوای آموزشی اهمیت بیشتری پیدا میکند. چون محتوا دقیقاً برای برطرفکردن نیاز زبانی آن گروه خاص تهیه و تدوین میشود. ضمناً مدرس این دورهها علاوه بر دانش زبانی، بهتر است در مورد آن رشته تخصصی هم از قبل اطلاعاتی داشته باشد.
در هر صورت، به نظر میرسد که معلم و کتاب درسی، ارکان جدانشدنی آموزش هستند، اما تعیین دقیق نقش، میزان و چگونگی تأثیر هر یک در فرایند آموزش، امر پیچیدهای است که در موقعیتهای متفاوت یکسان و ثابت نیست. از طرف دیگر، پررنگترشدن نقش «یادگیرنده» در کلاس درس، چه بهطور حضوری و چه بهصورت مجازی و انتقال این حس به یادگیرنده که خود نیز در کنار معلم، نقش زیادی در یادگیری دارد، میتواند به تغییر پارادایم آموزشی یاری رساند و «یادگیری» را به امری نه «اجباری»، «خشک» و «انعطافناپذیر»، بلکه «اختیاری»، «مفرح» و «تعاملی» مبدل سازد.
به عبارت دیگر، وقتی هر «یادگیرندهای» احساس کند که در شرایطی، نهتنها مجاز است نقش یک «معلم» را ایفا کند، بلکه به این کار تشویق میشود، «یادگیری» هر امری، حتی «زبان» (که بسیاری از آن یک هیولا و یک کار ترسناک ساختهاند)، به کاری «جذاب»، «خوشایند» و «دوستداشتنی» تبدیل خواهد شد.