نام بهار با «حیات» و سرزندگی و «شکفتن» و طراوت و سرسبزی همراه است. خلعت بهارانه و سبزپوشی درختان و رهایی از تاریکنای خاک و سلام به آفتاب رسم خوشایند درختان و سبزههاست؛ نسیم در گوش گلها صلای نرم شکفتن و عطرافشانی، و کوه به چشمهها فرمان سخاوت و بخشش کریمانه به دشتها و عطشناکی دانهها و جوانهها میدهد. اگر انسانها به صلای بهار گوش بسپارند، همین زمزمههای نغز و شیرین را خواهند شنید که میگوید: ای بهاریافتگان! شما نیز شکفتن و سرسبزی و سخاوت بهارانه بیابید تا از ظلمت خاک ـ به رسم دانهها ـ سر برآورید و به سمت روشن آفتاب هجرت کنید.
بهار میگوید: چرا افسردگی و سردی و خمودگی و خواب؟ بیداری را دریابید و غوغا و غلغله در افکنید و همچون چشمهها، تیزپا و غلغلهزن و چهرهنما- به قول نیما ـ پا به راه گذارید و شادابی و شادکامی و سرخوشی به دیگران ببخشید.
خدای بهارآور، دعوت به سیر و نظر در بهار کرده است. آیینهزار بهار فرصت تماشا و درنگ و عبرت است. بهار کلاسِ بزرگ هستی است با بسیار درسها و آموزهها، صفا و صمیمیت، مهرورزی و رحمت، سخاوت و کرامت، نرمپویی و نرمخویی، دادمندی و انصاف و عدالت! همه و همه آیههایی از کتاب قطور بهارند.
گفتم دادمندی و عدالت و انصاف، و حال میگویم بهار فصل اعتدال است؛ چنانکه، به تعبیر سروده آشنای بدر چاچی:
آهوی آتشینروی چون در بَره در افتد
کافور خشک گردد با مشک تر برابر
آهوی آتشینروی خورشید است که وقتی برج حمل (بره)، یعنی اَول بهار میشود، روز (کافور خشک) با شب (مشک تر)، برابر میشود. پس بهار فصل اعتدال و عدالت و انصاف، فصل رعایت اندازهها و معیارها و فصل برابری منصفانه روز و شب است!
بهار فصل رازخوانی هم هست. رازهای خاک در بهار فاش میشوند. پنهانشدهها چهره مینمایند تا زمین ضمیر خویش را باز نماید و به قول مولانا در دفتر پنجم مثنوی:
در بهار آن سِرها پیدا شود
هرچه خورده است این زمین رسوا شود
بردمد آن از دهان و از لبش
تا پدید آید ضمیر و مذهبش
سرّ بیخ هر درختی و خورش
جملگی پیدا شود آن بر سرش
و آنگاه هشدار میدهد که وقتی بهار در کار رازافشانی است و اسرار پنهان خاک ـ درست همچون رستاخیزـ آشکار میشود، بکوش تا تخم بدی نیفشانی، تا خارزار و میوههای تلخ و خوشههای خبیث رهآورد و حاصل کارت نباشند.
رازها را میکند حق آشکار
چون بخواهد رُست تخم بد مکار
تردیدی نمیتوان داشت که نخستین فصل آفرینش بهار بوده و جهان با بهار آغاز شده است. در آن بهار، آسمانها و زمین که بههمپیوسته بودند، از هم گسستند و فراخی پدید آمد و «آب» جاری شد و حیات آغاز گشت؛ همانگونه که در سوره انبیا، آیه 30، آمده است: اولم یرالّذین کفروا اَنَّ السّماوات و الارض کانتا رتقاً ففتقنا هُما و جَعَلنا منالماء کُلَّ شَیٍ حَی: آیا کفرپیشگان ندیدند که آسمانها و زمین بههمپیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر باز کردیم و هر چیز زنده را از آب قرار دادیم؟
آری، «آب» و «بهار» همراه و همگاماند! آب، بهار را میآورد و بهار آب را. آغاز آفرینش و حیات در زمین با آب و بهار همراه بوده است. اینک میتوان گفت و امید داشت که پایان جهان نیز بهار باشد و همانسان که ما از دل سرد و فسرده زمستان چشمبهراه بهاریم، اکنون نیز از دل زمستان جهان، انتظار بهاری را میکشیم که خورشید آن در میانه آسمان بایستد و «اعتدال» و عدالت و انصاف را به جهان هدیه کند.
پس از اینهمه زمستان و سردی و تیرگی و انجماد، به زلال آبی دل بستهایم که از کوهساران فرود آید و دشتها و دستها را بنوازد و طراوت و نشاط و شکفتگی جان انسانها را به ارمغان آورد.
دل به بهاری سپردهایم که میآید و طومار تاریکی را در هم میپیچد و چنان روشنی و گرمی میبخشد که حتی پرندگان در لانهها آمدنش را جشن میگیرند. و این بشارت پیامبرانه است که همه اهل آسمان و زمین، پرندگان، حیوانات درنده و ماهیان دریا از ظهور حضرت مهدی(عج) شاد و خرسند میشوند (مقدسی سلمی،1428ق).
ما همه چشمبهراهان بهاریم؛ بهاری که خزان و زمستان در پی نخواهد داشت؛ بهاری که آرامش و آزادی و رهایی و داد و دهش در پی خواهد داشت. یادمان باشد، رسم خوشایندی را که قرنهاست در استقبال از بهار داشتهایم، فراموش نکنیم، و آن خانهتکانی دل است که شرط آمدن بهار است. پس به زبان زندهیاد دکتر قیصر امینپور، بگوییم:
عید است و دلم خانه ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
آن لحظه بهارانه دور نیست. اگر ما «بیاییم»، او خواهد آمد.