پاریس، منزل شاردن، جواهرساز فرانسوی
- پدر... پدر... کجایی؟
- چه شده ژان؟ چه خبر است؟ در کارگاه هستم.
- سلام پدر. دیگر باید بروم. میخواستم قبل از سفر ببینمت.
- سلام پسرم. بله میدانم یک سال است منتظر این روز هستی. مطمئنّم که با دست پُر به پاریس برمیگردی.
- ممنونم پدر. خدا نگهدار.
- زود باشید. قبل از غروب باید به ساحل اقیانوس اطلس برسیم. خانم لِسکو شما آمادهاید؟
- بله آقای شاردن. اگر اقیانوس با ما همراهی کند، بهموقع میتوانیم از دریای مدیترانه رد شویم.
- متشکّرم خانم لِسکو. شما تاجر باهوش و زرنگی هستید. امیدوارم همکاریِ پُر سودی داشته باشیم. دیگر باید راه بیفتیم.
اصفهان، نزدیک کاخ شاه سلیمان صفوی
- وای چه سفر سختی داشتیم! تا به حال اینقدر به مشکل برنخورده بودیم. طوفان از یک طرف، و کمبود موادّ غذایی از طرف دیگر. بهتر است یک روز کامل به گشتوگذار و استراحت در اینجا بپردازیم.
- آقای شاردن، آیا فردا به دیدن دوستان ایرانیتان میروید؟
- بله خانم لسکو. به لطف یادگرفتن زبانهای فارسی و ترکی، ارتباط خوبی با آنها دارم.
- شنیدهام که شاهعبّاس دوّم به شما لقب «تاجرشاه» داده است.
- درست شنیدهاید. اتّفاقاً باید نامهی درخواست خرید جواهرات شاهعبّاس دوّم را با خودم ببرم. مسئول خرید جدید جواهرات شاه، شاهسلیمان، فقط با این نامه حرف مرا میپذیرد.
- ژوزف به خانهی میرزا طاهر برو؛ مسئول امنیّتی اصفهان، رسیدنم را به او اطّلاع بده و از اوضاع اینجا خبر بگیر.
- چشم آقای شاردن.
چند ساعت بعد
- آقای شاردن... ! آقای شاردن... !
- چه شده ژوزف؟
- خبر مهمّی دارم. مدّتی است شاهسلیمان صفوی شیخعلیخان را به عنوان صدر اعظم خود انتخاب کرده است. میرزا طاهر گفت شما او را میشناسید.
- آه بله ژوزف، او را خوب میشناسم. بسیار دانا، درستکار و زیرک است. برای فروش جواهراتم به شاه خیلی نگرانم. با وجود شیخعلیخان ممکن است تمام زحمتهایم به باد برود و خسارت زیادی به بار بیاید.
- بله قربان. میرزا طاهر میگفت نه رشوه قبول میکند، نه هدیه. تازه به اروپاییها اصلاً خوشبین نیست. میرزا طاهر گفت دیگر مثل سابق نمیتوانیم راحت به مسئولان دربار و شاه نزدیک شویم. دوستان شما هم یا اخراج شدهاند یا زندانی.
باید خودتان با زرگرباشی، مسئول جواهرات قصر، ارتباط بگیرید.
فردای آن روز، خانه زرگرباشی
- سلام بر زرگرباشی بزرگ دربار!
- سلام آقای شاردن خوش آمدید!
- جناب زرگرباشی، من از مرحوم شاهعبّاس دوّم نامهای دارم که به مُهر خودشان است. ایشان سفارش جواهر از اروپا داده بودند. من این جواهرات را بهسختی به اینجا رساندهام. امیدوارم شاهسلیمان آنها را بپسندد.
- آقای شاردن، میدانید که صدر اعظم ایران عوض شده و در این موارد بسیار سختگیر است. او جلوی خرجهای اضافی دربار را گرفته و با فساد مبارزه میکند.
- بله جناب زرگرباشی. در سفر قبلیام او را دیدهام. اقرار میکنم بسیار باایمان، باهوش، سادهپوش و به فکر مردم و کشور است. یادم هست یک بار با سفیر انگلیس چقدر تند صحبت کرد. آخر آنها به قول و قرارهایشان پایبند نبودند و دوبرابر کالا وارد ایران کرده بودند.
- جناب شاردن، شیخعلیخان تمام قراردادها را امضا کرده و به آنها نظارت میکند. پیشنهاد من این است که اگر میخواهید جواهراتتان را به فروش برسانید قیمت آنها را کاهش دهید. هرچند با حضور شیخعلیخان معلوم نیست بتوانید حتّی با کاهش زیاد آنها را بفروشید.
دو هفته بعد
با نظارت شیخعلیخان، صدراعظم ایران، تعداد کمی از جواهرات، آن هم به دلیل اینکه شاهسلیمان آنها را پسندیده بود، خریداری شد.
منبع
برداشتی آزاد از سفرنامهی ژان شاردن، دورهی پنججلدی، ترجمهی اقبال یغمایی؛ جلد 1 تا 3، صفحههای 541 ، 547 تا 555 ،613 ،634 ،670.
در این ترجمه، شمارش صفحات هر جلد مستقل نیست و ادامهی جلد قبلی است.