عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

انتظار با رسم شکل

  فایلهای مرتبط
انتظار با رسم شکل

بوم! شعله‌های آتش در حالی به آسمان شعله کشیدند که از شدت انفجار هر چه در اطراف تانک بود به هوا پرتاب شد و دود غلیظی همه‌جا را احاطه کرد.

ـ مثل این فیلم هالیوودی‌ها شد! چطوری مرکاوا1 رو زدن؟ اصلاً چطوری زورشون رسید؟

تکه‌فیلمِ هشت‌ثانیه‌ای را چند بار دیدم. این فیلم قطعاً قبل و بعد هم داشت. اصلاً چرا باید کسی چنین غولی را منفجر کند؟!

ـ وقتی از خیابون رد شدیم، افتادیم وسط تیراندازی. یه تیر به‌زانوی راست محمد خورد.

پشت سطل بزرگی سنگر گرفته بودند. آمبولانس آژیرکشان به آن‌ها نزدیک می‌شد. لبخند کم‌رنگی روی لبانشان نقش بست. با رسیدن آمبولانس از آن مهلکه خلاص می‌شدند. گوش‌هایشان را تیز کرده بودند تا نزدیک‌شدن صدای آمبولانس را واضح‌تر بشنوند. از نوری که در قلبشان روشن شده بود، هشت‌ ثانیه‌ای بیشتر نگذشت که بوم...!

شعله‌های آتش به آسمان زبانه کشیدند و دود غلیظی همه‌جا را گرفت. صدای گلوله‌ها یک لحظه قطع نمی‌شدند. اما فقط صدای گلوله نبود، صدای جیغ ‌زنان، شیونِ مادران و فریادِ مردان همه فضا را پر کرده بود. در میان آن همه صدا، تنها صدایی که به گوش نمی‌رسید، صدای آژیر آمبولانس بود! ثانیه‌ها به‌کندی می‌گذشتند. حالا فریادها واضح‌تر به گوششان می‌رسید.

ـ آمبولانس رو زدن!

صدایشان مثل تیری به قلب پدرِ محمد خورد. در همان هنگام سوزش شدیدی را در دستش احساس کرد. تیر چنان عمیق در گوشت دستش فرو رفته بود که توان تکان‌دادن دستش را نداشت.

حملات آن‌قدر شدید بودند که فیلم‌بردار مجبور شد روی زمین دراز بکشد. در همان هنگام دید که تیری به کمر محمد اصابت کرد. سرش را که بلند کرد، سر محمد روی شانه پدرش افتاده بود.

«قوی باش بابا!» این آخرین جمله‌ای بود که محمد، قبل از شهادتش، به پدرش گفت.

نفس عمیقی کشیدم و به تاریخ فیلم نگاه کردم. برای 20 سال پیش بود! غرغری کردم و با خودم گفتم درست است که مکان رخ‌دادن دو فیلم یکسان بود، ولی امروز چه ربطی به 20 سال پیش داشت! دیگر به گوگل هم نمی‌شود اعتماد کرد!

به جست‌وجویم ادامه دادم.

شانه‌های مردی با لباس سبز زیتونی، سوار بر آمبولانس، در حالی که سر بچه سه‌چهارساله‌ای روی سینه‌اش بود، می‌لرزید. دختربچه‌ای روی خرابه‌ها راه می‌رفت و از روزی می‌گفت که پدر و سه برادر و خواهرش، هر سه، زیر آوار خانه بمباران‌شده خواهرش شهید شدند.

بوم! پسر نوجوان ده‌دوازده ساله‌ای، در حالی که پاهایش را داخل شکمش جمع کرده و روی زمین چمباتمه زده بود، با اضطراب می‌گفت: «قبلاً نمی‌ترسیدم، ولی وقتی که خونه‌ها بمبارون می‌شن و همه چیز خراب می‌شه، آدم می‌ترسه!»

از بس جست‌وجو کردم، گوگل هم از دستم شاکی شده بود. تکه‌های جورچین را سر جایشان گذاشتم: غصب، غارت، تجاوز و شکنجه. به نظر می‌آمد شمر و یزید و حرمله دوباره زنده شده‌اند. تیر سه‌شعبه‌ای که به حضرت علی‌اصغر  (س) در آغوش پدر زدند، تکه‌تکه‌کردن شهدای عاشورا، عطش و تشنگی، همه و همه در حال تکرار بودند.

قبل از آن فیلم هشت‌ثانیه‌ای، سال‌ها ظلم و ستم خوابیده بود. پس از سال‌ها، بغض، از سنگی که در دستان جوانان فلسطینی بود، به موشک ضد زره یاسین 105 تبدیل شده است. همین موشک می‌توانست غول مرکاوا را به زانو در بیاورد و جالب این‌جاست که این موشک روی دوش جوانی با دمپایی پلاستیکی و شلوار سه‌خط ورزشی بود.

اینکه سلاح روی دوش نظامیانی با کلاه، جلیقه ضدگلوله و لباس رزم مخصوص باشد، چیز عجیبی نیست، ولی آخر دمپایی پلاستیکی و شلوار مشکی سه‌خط ورزشی!

فیلم اصلی را پیدا کردم. جوان فلسطینی با همان لباس و بلوز مشکی پشت خرابه‌ها سنگر می‌گیرد و دیواربه‌دیوار به پیش می‌رود. دوربینِ همراهش لحظاتی نفس‌گیر را ثبت می‌کند. اضطراب منِ بیننده از جوان فلسطینی بیشتر است. خودش را به تانکی می‌رساند که وزن آن تقریباً 60 تن است.2 یک لحظه فکر کردم من اگر جلوی چنین غولی ایستاده باشم و بادِ تانک به من بگیرد، 60 متر به اطراف پرت می‌شوم! ولی شلوار سه‌خطی، انگارنه‌انگار، خودش را به نزدیکی غول می‌رساند و ...

بووووووووووووووووووم

دست از سر گوگل بر می‌دارم. ذهنم آن‌قدر آشفته است که توان جمع‌کردنش را ندارم. یک چیزی مدام در ذهنم می‌چرخد؛ جمله همان دختری که خانواده‌اش را در بمباران از دست داده بود.

«حسبی‌الله و نعم‌الوکیل: خداوند ما را کفایت می‌کند و او چه خوب نگهبان و یاورى است.»

به گمانم آماده‌شدن برای ظهور باید چیزی شبیه همین کاری باشد که پسر شلوار‌سه‌خطی انجام داد. زیرِ بارِ ظلم نرفت و با تمام دارایی‌اش برای مبارزه با ظلم قدم برداشت؛ در حالی که ایمان داشت باقی کارها با خداست.

انگار با عملش به امام‌زمان(عج) گفت: «روی ما حساب کنید آقاجان!»

 

 

پی‌نوشت‌ها

1. یک نوع تانک جنگی

2. برای اینکه وزن تانک را متوجه شوید، کافی است عدد را در 1000 ضرب کنید تا عدد حاصل بر حسب کیلوگرم باشد!

 

۲۲
کلیدواژه (keyword): رشد هنرجو، بدانگاه، انتظار با رسم شکل، زهرا مختاری،غزه،فلسطین،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید

۴۶ نفر
۲۷,۴۴۵,۴۶۳ نفر
۹۹۶ نفر
۱۰,۵۳۸ نفر
۱۸,۴۱۰,۸۶۵ نفر