توی دنیا آدمهای
مهربان زیادند؛ آدمهایی
که دلشان میخواهد همه خوشحال
باشند. کارهای خوب بلدند و به دیگران کمک میکنند.
اسماعیل آذری نژاد یکی از این آدمهاست.
اسماعیل در شهر بهبهان به دنیا آمد، امّا در شهر دهدشت بزرگ شد و درس خواند.
دوازدهساله بود که به یک کتابخانه
رفت. آنجا پُر از کتابهای
رنگارنگ و جورواجور بود. اوّلین کتاب را که خواند، حسابی کیف کرد؛ آنقدر
که دلش خواست بیشتر به کتابخانه سر بزند. حتّی خیلی وقتها
میماند و به مربّیها
کمک میکرد تا کتابها
را مرتّب کنند.
اسماعیل دیگر با کتابها
دوست شده بود. آدمهای دور و بر اسماعیل
هم کمکش میکردند تا او کتابخوان
شود. خواهرش به او کتابهای
رُمان قشنگ قشنگ میداد.
آقا محمّد، همسر خواهرش، و آقای محبّی، همسایهشان،
هم به او کتاب میدادند. او خواند و
خواند و خواند. طوری شد که دیگر همه اسماعیل را صدا میزدند
«پسر کتابخوان».
حالا اسماعیل بزرگ شده است. حسابی درسخوانده
و باسواد است. یک قصّهگوی
عالی است. معلّم انشا هم هست. به روستاهای دور و نزدیک میرود
و به بچّههایی که کمتر پول و
اسباببازی دارند، کمک میکند
تا بیشتر کتاب بخوانند و خودشان هم شعر و قصّه بنویسند. چهکار
خوبی! او اسم کلاسهایش را گذاشته است
کلاس «قصّه، توپ، رنگ»؛ چون قصّه مغز آدم را پُر از فکرهای خوب میکند.
توپ و ورزش برای آدم سلامتی میآورند.
رنگ هم در و دیوار مدرسه و کتابخانه را قشنگتر
میکند. آقا اسماعیل با بچّهها
مهربان است. او به آنها
کمک میکند بهتر زندگی کنند. دوستی
با کتاب و بچّهها کار قشنگی است که
او از خدای مهربان یاد گرفته است.