نوشین و خواهرش با دقّت به خاطرات مادربزرگ گوش میدادند. او تعریف میکرد که وقتی همسن و سال آنها بوده است، به کمک دوستانش، چادر مادرش را زیر درخت توت سر کوچهی محلّ زندگیشان میگرفته و درخت توت را میتکاندهاند. آنوقت، توتهای رسیده داخل چادر میریخته است. آنها هم میتوانستند یک شکم سیر، توت شیرین و رسیده بخورند.
وقتی خاطرات مادربزرگ به این جا رسید،
نوشین پرسید: «مادربزرگ، پس چرا الان دیگر در شهرها درختهایی را نمیکارند که میوه بدهند؟ درست مثل همین درخت توتی که شما کلّی از آن خاطره دارید؟»
مادربزرگ گفت: «نوشین جان به این درختها، درختان مثمر (درختهایی که میوه میدهند) میگویند. ولی الان دیگر در شهرها بیشتر درختان و گیاهان تزییـنی مـیکارند، مثل سرو و کاج! این درختها قشنگی دارند، ولی هیچ محصولی ندارند.»
صدای بابابزرگ بلند شد که: «بعضی از این درختان و گیاهان ظاهر قشنگی دارند. رشد آنها سریع است و رسیدگی کمتری هم نیاز دارند. دیگر شهرداری ها به سراغ کاشتن درختان میوه نمیروند بابا جان! چون احتمالا معتقدند سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند.»
نوشین از مادربزرگ پرسید: «این که بابابزرگ گفت، یعنی چی؟»
مادر بزرگ لبخندی زد و گفت:«این یک ضربالمثل است نوشین جان. معنی آن، این است که بعضی از آدمها دنبال دردسر نیستند. خلاصه، بابابزرگ میخواست بگوید چون کاشت و نگهداری از برخی درختهایی که میوه نمیدهند (غیرمثمر) زحمت کمتری دارد، برخی به سراغ کاشت آنها میروند. هر چند که بزرگان دین ما هم بر کاشت درخت مثمر و دارای محصول، تأکید بیشتری کردهاند.»1
صدای بابابزرگ دوباره از آشپزخانه بلند شد که: «البتّه نوشین جان، این یادت باشد که هر درختی را هم نمیتوان در هر شهری کاشت. یعنی در هر شهر، براساس آبوهوایی که دارد، گیاهان و درختان خاصّی بهتر رشد میکنند و محصول میدهند. موقع کاشت درخت باید به این نکتهی مهّم توجّه کرد.»
مادربزرگ با صدای آهسته به نوشین گفت: «البتّه اینها اطّلاعاتی است که وقتی عمویت کارمند ادارهی فضای سبز شهرداری بود، در اختیار بابابزرگ گذاشته است. آنوقتها، عمویت هنوز کارمند بود و نرفته بود دنبال زراعت و باغداری خودش.»
در این هنگام، بابابزرگ با یک ظرف پر از پرتقال وارد شد و گفت: «خب، حالا بعد از این همه بحث علمی، دهانتان را با این پرتقالهای خوشمّزه شیرین کنید. این پرتقالها را خودم رفتم و از درخت حیاط خانهی قدیمی دوست قدیمیترم، آقا مرتضی، کندم.»
مادر بزرگ با تعجّب پرسید: «شما با این سن و سالت از درخت بالا رفتی؟»
بابابزرگ درحالیکه یک پرتقال را قاچ میکرد، با کمی خجالت گفت: «خودم که نه! ولی با یادآوری خاطرات نوجوانی، همهی فوت و فنهای بالا رفتن از درخت و کندن میوه را به نوهی آقامرتضی یاد دادم. این میوهها هم دستمزد آموزش من شد!»
1.پیامبر(ص) فرمودند:
هر کس درختی بکارد و آن درخت میوه بدهد، خداوند به اندازه ی مـیوه های آن درخت به او پاداش می دهد.
منبع: مستدرک الوسائل، ج 1.