عکس رهبر جدید

پسری مانند ماه

 ۱۴۰۱/۱۱/۰۱
  فایلهای مرتبط
پسری مانند ماه

مدرسهی ما یک کلاس بیشتر نداشت. یکطرف کلاس دخترها نشسته بودند و طرف دیگر، پسرها. ردیف اوّل، مال پایهاوّلیها بود. ردیف دوّم مال پایهدوّمیها و ردیف سوّم، مال پایهسوّمیها بود.

روز اوّل مدرسه، همه، لباس تمیز پوشیدهبودیم و با دست و صورت شسته، منتظر خانممعلّم بودیم. خانممعلّم که وارد کلاس شد، همه بلندشدیم. خانممعلّم با لبخند سلام کرد و گفت: «بفرمایید، بفرمایید.»

یکی از بچّهها توی گوش دوستش گفت: «وای، چه معلّم خوش‌‌اخلاقی!»

خـانم‌‌معلّم گـفت: «بچّـهها، به کلاس و مدرسه خوش آمدید.»

بعد، خودش را معرّفیکرد و از بچّهها خواست یکییکی اسم خودشان را بگویند.

اوّلین نفر گفت: «خانم... خانم اجازه... خانم... حسن.»

خانم‌‌معلّم خندید و گفت: «آقاحسن، یا حسنآقا؟»

حسن کمی مِنّ‌‌مِنّ کرد و گفت: «نه خانم... اجازه، خانم... حسن.»

خانم‌‌‌معلّم باز هم خندید و گفت: «بله.بله. فهمیدم. حالا بگو ببینم، حسن یعنی چه؟»

حسن کمی فکرکرد و گفت: «خانم اجازه، حسن یعنی اسم خودِ من!»

خانم‌‌معلّم سرش را تکان داد و گفت: «بله. فهمیدم، امّا معنی کلمهی حسن چیست؟»

حسن ساکت شد. یکی از سوّمیها گفت: «خانم اجازه، ما بگوییم؟»

خانم‌‌‌معلّم گفت: «بگو عزیزم!»

او گفت: «حسن اسم امام دوّم ماست.»

خانم‌‌‌معلّم گفت: «آفرین، آفرین! امّا من میخواستم معنی اسم حسن را بگویی.»

همه ساکت شدند. خانممعلّم گفت: «خُب، پس بگویید چه کسی نام حسن را روی امام دوّم ما گذاشت؟»

یکی از دوّمیها برخاست و گفت: «پدر و مادرشان.»

یکی از دخترها گفت: «حضرت فاطمه(س)، حضرت فاطمه(س).»

خانم‌‌معلّم گفت: «بله. اسم بچّهها را پدر و مادرشان میگذارند، امّا نام ایشان از جای بالاتری آمده است.»

خانم‌‌‌معلّم صندلیاش را جابهجا کرد. بعد، پشت میزش نشست و گفت: «یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. خداوند بهترین خانواده را آفریده بود و میدانست که در انتظار تولّد فرزندی هستند. قرار بود پسری مانند ماه متولّد بشود.»

بعد، قصّه را ادامه داد. مادرش رو به پدرش کرد و گفت: «نام او را شما بگذارید.»

پدرش گفت: «از پدربزرگش میخواهیم نامش را انتخاب کند.»

پدربزرگ شادتر از همیشه، از راه رسید و پس از تبریک و احوالپرسی گفت: «نام او را از خداوند میپرسیم.»

خداوند فرشتهای را فرستاد تا هم به آنها تبریک بگوید و هم نام فرزند را حسن بگذارد.

حسن نامی بود که قبل از آن روی کسی نگذاشته بودند.

خانممعلّم از جایش بلند شد و گفت: «بالا رفتیم راست بود، پایینآمدیم راست بود. قصّهی ما راستِ راستِ راست بود.»

حسن بلندشد و گفت: «خانم اجازه، پس معنی حسن چه شد؟»

یکی از سوّمیها فریادزد: «خانم، معنی حسین را هم بگویید.»

خانم‌‌معلّم گفت: «معلوم شد که نام شما حسین است.»

همه خندیدند. خانممعلّم پای تخته آمد و نوشت حسن و زیر آن نوشت حسین. بعد گفت: «معنی حسن و حسین یکی است؛ یعنی خوب. این دو نام، بهترین معنی را دارند. چون حسین فرزند کوچکتر بوده است، به ایشان گفتند حسین، یعنی حسنِ کوچک.»

حسین فریاد کشید: «امّا من که بزرگتر از حسن هستم.»

خانم‌‌‌معلّم، دو کلمهی امام جلوی اسمهای روی تخته نوشت و دو نشانهی (ع) هم کنار آنها گذاشت. بعد گفت: «آنها، بزرگ‌‌بودن خود را نشان دادند. دیگران هم باید بزرگی را با خوببودن، خوبماندن و کارهای خوب خود نشان بدهند.»

۱۶
کلیدواژه: رشد نوآموز، قصه، پسری مانند ماه، مهدی معینی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید