عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

میراث مهدی اخوان ثالث

  فایلهای مرتبط
میراث مهدی اخوان ثالث
شعر «میراث» از کتاب «آخر شاهنامه» مهدی اخوان‌ثالث یک شعر نیمایی کامل است، با همه مشخصاتی که این نوع شعر می‌باید داشته باشد؛ هم از نظر وزن و قافیه‌آرایی و هم از نظر نوع نگرش به موضوع. نگرشی که در آن شاعر کلی‌گویی نمی‌کند، بلکه به یک پدیده خاص دقت می‌کند و با توصیف شاعرانه‌ای از آن، می‌کوشد سخنش را به مخاطب القا کند.

بستر کلی محتوای شعر، مسئله تضادهای طبقاتی میان افراد اجتماع است و تبعیضی که در فرهنگ و تاریخ ما بین این دو گروه وجود دارد؛ اینکه همیشه یک عده اشراف شمرده میشدهاند و امکانات تبلیغی جامعه در اختیار آنان بوده است و عده بسیاری نیز رعیت معمولی بودهاند و بیبهره از این موقعیتها. ولی اخوان ثالث در شعر «میراث» به همین پاکی و نجابتی که در رعیت معمولی هست میبالد. البته او نمیآید این را بهصورت کلی بیان کند، بلکه پای پوستینی را به میان میکشد که در نظر او نماد این نجابت است. به این ترتیب یک روایت را مطرح میکند:

پوستینی کهنه دارم من،

یادگاری ژندهپیر از روزگارانی غبارآلود.

سالخوردی جاودانمانند.

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگار آلود.

هنرنماییهای شاعر از همین اول خود را نشان میدهد. او به قیاس ترکیب آشنای «غبارآلود»، یک ترکیب تازه میسازد: «روزگارآلود» و این یک ابتکار زبانی است؛ افزودن چیزی به ذخایر زبان فارسی.

یکی از چیزهایی که اشراف معمولاً به آن میبالند، شرافتهای خانوادگی است و اینکه نیاکانشان فلان خانواده معروف بوده باشند. اخوان این را هم به نقد میکشد. میگوید من جز پدرم کسی را از نیاکانم نمیشناسم. ولی در عین حال یک طعنه قشنگ به آن اشراف میزند. میگوید اینها خونشان سرشار از ذرات شرف است. به همین دلیل حتی دیگر جایی برای آدمیت در آن نمانده است. این یک نمونه از طنزهای قشنگ اخوان است و اخوان الحق که در طنز و طعنه، استاد است.

جز پدَرَم آیا کسی را میشناسم من؛

کز نیاکانم سخن گفتم؟

نزد آن قومی که ذرات شرف در خانه خونشان

کرده جا را بهر هر چیز دگر، حتی برای آدمیت، تنگ،

خنده دارد از نیاکانی سخن گفتن که من گفتم.

و حالا یک فراز بسیار زیبای شعر، جایی که طنز کلام اخوان به اوج میرسد. او میگوید که تاریخ هم حتی برای ما کاری نکرد، چون تا وقتی که میخواست از سرگذشت پریشان ما بگوید، دستش میلرزید. چون یک امیر عادل فریاد میزد که بیا و از ما بنویس.

خب صحبت از تاریخ و تاریخنگاری است و اخوان ثالث در اینجا به تناسب موقعیت، از واژگان کهن استفاده میکند. دیگر نمیگوید «قلم»، بلکه میگوید «کلک» و نمیگوید «انگشتان»، بلکه میگوید «بنان» و نمیگوید «دوات» بلکه میگوید «محبر». این انتخابکردن واژگان متناسب با فضا چیزی است که در شعر شاعران بزرگ بسیار دیده میشود.

تا مُذَهّب دفترش را گاهگه میخواست

با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید،

رعشه میافتادش اندر دست.

در بنان دُرفشانش کلک شیرینسلک میلرزید،

حبرش اندر محبر پُرلیقه چون سنگ سیه میبست.

زان که فریاد امیر عادلی چون رعد برمیخاست:

_ «هان، کجایی، ای عموی مهربان، بنویس.

ماه نو را دوش ما، با چاکران، در نیمهشب دیدیم.

مادیان سرخیال ما سه کرّت تا سحر زایید.

در کدامین عهد بوده است اینچنین یا آنچنان، بنویس.»

این «امیر عادل» باز از همان نوع طنز و طعنهای است که پیشتر در مورد «شرف» به کار برده بود. و طنز دیگر، در مورد وقایعی است که آن امیر از تاریخ میخواهد آنها را بنویسد. یک امر معمولی مثل دیدن ماه نو یا یک روایت بیاساس مثل اینکه مادیان پادشاه تا سحر، سه تا کرّه به دنیا آورده است.

و حالا موقعی است که باز پای پوستین به میان بیاید. شاعر میگوید تاریخ هرچند ما را از یاد برد، ولی این پوستین، برایم از نیاکانم داستان میگوید.

لیک هیچت غم مباد از این،

ای عموی مهربان، تاریخ!

پوستینی کهنه دارم من که میگوید

از نیاکانم برایم داستان، تاریخ!

یک چیز دیگری که در این شعر مطرح میشود، تلاشهای این جامعه محروم برای بهترکردن وضعیت زندگیشان بوده است؛ عملی که در نهایت به نتیجه نمیرسد و باز همین گروه میمانند و همین پوستین.

سالها زین پیشتر در ساحل پُرحاصل جیحون

بس پدرم از جان و دل کوشید،

تا مگر کاین پوستین را نو کند بنیاد.

او چنین میگفت و بودش یاد:

_ «داشت کم کم شبکلاه و جبّه من نوترک میشد،

کشتگاهم برگ و بر میداد.

ناگهان توفان خشمی باشکوه و سرخگون برخاست.

من سپردم زورق خود را به آن توفان و گفتم هر چه باداباد.

تا گشودم چشم، دیدم تشنهلب بر ساحل خشک کشفرودم،

پوستین کهنه دیرینهام با من.

اندرون، ناچار مالامال نور معرفت شد باز؛

هم بدانسان کز ازل بودم.»

استفاده طنزآمیز از سخن سعدی هم جالب است. سعدی میگوید «اندرون از طعام خالی دار / تا در او نور معرفت بینی» و شاعر گرسنگی را با این عبارت توصیف میکند. میگوید اندرون من ناچار مالامال نور معرفت شد. هم یک تلمیح زیبا به کار برده و هم طنزی در کلام دارد. پس او باید با این پوستین، یعنی این فقر و محرومیت، بسازد، ولی در عین حال نگذارد نجابت او خدشهدار شود. به پسر و دخترش سفارش میکند که این پوستین را حفظ کنند و نگذارند وصلهای از بیگانگان بر آن بنشیند.

پوستینی کهنه دارم من،

یادگار از روزگارانی غبارآلود.

مانده میراث از نیاکانم مرا، این روزگارآلود.

های، فرزندم

بشنو و هشدار

بعدِ من این سالخورد جاودانمانند

با بر و دوش تو دارد کار.

آی دختر جان

همچنانش پاک و دور از رقعه آلودگان میدار.

۶۰۸
کلیدواژه (keyword): رشد جوان، شعر و شاعری، میراث مهدی اخوان ثالث، محمدکاظم کاظمی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید