عکس رهبر جدید

ارزشیابی برفی

 ۱۴۰۱/۰۹/۰۱
  فایلهای مرتبط
ارزشیابی برفی

معلمی هستم با سه سال سابقهی آموزش در دوره ابتدایی و ساکن شهر تهران که در شهر ملارد تدریس میکنم. یکی از روزهای دیماه، مثل هر روز صبح، بهسمت ملارد راه افتادم. از شب قبل هوا بهشدت سرد و برفی بود. جاده ترافیک سنگینی داشت. ماشینها بهکندی حرکت میکردند. بارش برف و مهآلودگی هوا دید را کم کرده بود. همینطور که در ماشین نشسته بودم تا به مدرسه برسم با خودم فکر کردم امروز بچههای کلاس ورزش دارند، در این هوای برفی که نمیتوانم آنها را به حیاط مدرسه ببرم. میدانستم بچهها یک هفته است بیصبرانه منتظر زنگ ورزشاند. با خودم فکر کردم امکان رفتن بچهها به حیاط مدرسه نیست، حالا با این همه ذوق و اشتیاق دانشآموزانم چه کار کنم؟ فکرم مشغول شد. در درس ریاضی دانشآموزانم چند هفتهای بود که در حال یادگیری و بهخاطرسپردن جدول ضرب بودند. در فرصتهای مختلف هر روز زمانی را اختصاص میدادم برای ارزشیابی یادگیری ضرب از بچهها سؤال بپرسم تا متوجه شوم چه میزان جدولضرب را یاد گرفتهاند؟ فکری به ذهنم رسید. تعدادی مقوای سفید از قبل در کمد کلاسم گذاشته بودم. تصمیم گرفتم مقواها را بردارم و روی آنها ضربهای مختلف را بنویسم. تعداد زیادی کارت نیز لازم داشتم که پاسخ ضربها را روی آنها بنویسم. میدانستم این تعداد مقوا در کلاس ندارم. یاد درس اجتماعی افتادم. آنجا به بچهها آموزش داده بودم از وسایل دورریختنی نیز میشود مجدد استفاده کرد و برای بازیافت همین کار را میکنند. به نمایندهی کلاسم زنگ زدم و با ایشان مشورت کردم. فکری را که در نظر داشتم گفتم و از ایشان پرسیدم میتوانید حدود چهل درِ بطری پیدا کنید؟ فوراً گفتند: «اگر هریک از بچهها، یکیدو درِ بطری از منزل بیاورد، تعداد بیشتری هم میتوانیم داشته باشیم.» ایشان گفتند: «داخل گروهی که داریم مطرح میکنم. اگر کسی درِ بطری در منزل داشت، با خود به کلاس بیاورد.»

بالاخره پس از دو ساعت به مدرسه رسیدم. زنگ اول، کلاسم را برگزار کردم. زنگ تفریح در کلاس ماندم. با خطکشی مقواها چندین کارت آماده کردم و روی آنها ضربهای متفاوت را نوشتم. نمایندهی کلاس زنگ تفریح دوم آمد و از بچهها درهای بطری را جمع کرد. زنگ تفریح بعدی هم در کلاس ماندیم و روی درهای بطری جواب ضربها را نوشتیم. روی تابلوی کلاس، کارت ضربها را بهصورت پراکنده چسباندیم و روی میز معلم، درِ بطریها را هم بهصورت درهمریخته قرار دادیم.

به زنگ آخر رسیدیم. بچهها یکییکی وارد کلاس شدند. از زنگ اول شاهد بودم که شلوارهای ورزشی و کفش کتانی پوشیدهاند. وقتی وارد کلاس شدند، شروع کردند روپوشهای ورزشی خود را پوشیدند و آمادهی زنگ ورزش شدند. صدای خندههای آنها در کلاس طنینانداز شده بود. لپهایشان را گلانداخته، چشمانشان را ذوقزده و لبهایشان را خندان میدیدم. در حال حرفزدن و یارکشی بودند که هنگام ورزش در کدام گروه قرار بگیرند و مسابقه دهند. جلوی کلاس ایستادم و گفتم: «بچهها، متأسفانه بهدلیل بارش شدید برف و اینکه حیاط مدرسه برفی است، امکان حضور در حیاط مدرسه را نداریم.» صدای ناله و اعتراض بچهها به پا خاست: «چرا خانم؟ ما از هفتهی قبل منتظر زنگ ورزش هستیم!» در لحظهای چهرهها از شادمانی به غم، ناراحتی و خشم تغییر حالت داده بود. صدای گله و شکایت بچهها درهمپیچیده و جو کلاس بههمریخته بود. بلند گفتم: «بچهها، ولی خبر خوشی برایتان دارم. درست است که به حیاط مدرسه نمیرویم، اما این زنگ، آموزش هم نداریم. میخواهیم بازی کنیم. به تابلوی کلاس نگاه کنید.»

بچهها گروهبندی شدند و دو گروه پای تخته آمدند. گروه دونفرهای سمت راست و گروه دیگر سمت چپ ایستادند. تخته را با ماژیک به دو قسمت تقسیم کردم و گفتم: «گروه سمت راست باید جواب ضربهای سمت راست تخته را از بین درهای بطری بهدرستی پیدا کند و با سرعتعمل بالا روی میز کناری قرار دهد و گروه سمت چپ، ضربهای سمت چپ را بخواند و جوابها را تشخیص و در میز سمت چپ قرار دهد. هر گروهی که با سرعت و پاسخهای درست بیشتر بازی را تمام کند، برندهی مسابقه است. این بازی را تا آخر زنگ ادامه میدهیم.» صدای جیغ و هورای بچهها دوباره در کلاس پیچید. بچههایی که روی نیمکت نشسته بودند حس میکردند به یک مسابقهی ورزشی پرشور و هیجان دعوت شدند. اسامی دوستانشان را بلند صدا میزدند و ایشان را تشویق میکردند. گروههایی که پای تخته آمده بودند، با وجود فشار روانی (استرس) بازی، سعی میکردند ضربها را بلند برای همگروهی خود بخوانند، تمرکز کنند، جواب را از بین آن همه درِ بطری پیدا کنند و به دوستان خود نشان دهند و در گوشهای مد نظر قرار دهند. بازی را تا آخر زنگ ادامه دادیم و یکی از بهترین روزهای کلاسی را تجربه کردیم.

زمانی که زنگ پایان مدرسه به صدا درآمد، بچهها با انرژی فراوان به سمتم میآمدند، بغلم میکردند و میگفتند: «ممنون خانم، امروز از بهترین روزهای مدرسه بود. خیلی خوش گذشت.» این خاطرهی ارزشیابی کلاسی، از جمله بهترین تجربههای معلمی بنده بود. از تهدید سرمای هوا و سختی حضور در حیاط مدرسه، فرصتی برای ایجاد شادی و نشاط بچههای کلاس و ارزشیابی از میزان یادگیری ایشان را ایجاد کردم و تجربهی شیرین بازی گروهی را در کلاس اجرا کردم. تصمیم گرفتم دائماً از روشهای مشارکتی فعال، پویا و پرنشاط استفاده کنم و شاهد حس خوب فرزندان سرزمینم باشم.

۴۱
کلیدواژه: رشد آموزش ابتدایی، تجربه، ارزشیابی برفی، مهدیه نیکوئی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید