عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

گل دهان

  فایلهای مرتبط
گل دهان
دانش آموز عزیز، سعی کرده‌ایم در قسمت‌های مختلف گل دهان ، مفاهیم کتاب‌های درسی برای شما قابل استفاده شود. دیدن صفحه‌های کتاب درسی که به آن‌ها اشاره شده، این قصّه را برایت خاطره‌انگیز خواهد کرد.

اهالی روستای نزدیک جنگل، حیوانات، حتّی گلها و درختانِ جنگل، خدا را شکر میکردند که جنگلبانِ مهربان مراقب آنها است. او همیشه سرِ لوله‌‌ی تفنگِ جنگلبانیاش یک شاخه گل میگذاشت که هیچکس از او نترسد. او همیشه قبل از رفتن به خانه، به اوضاع جنگل رسیدگی میکرد.

خداوند به جنگلبان پسری داده بود که موقع تولّد، همین که دهانش باز شده بود، از آن بوی گل بیرون آمده بود. به همین خاطر، اسمش را «گلدهان» گذاشته بودند.

جنگلبان توی خانه، حیواناتِ زیادی داشت. یک گاو که شیر مـیداد، یک مـرغ که تخم مـیگذاشت، یک خروس و حیوانات دیگر. همه چیز خوب بود؛ امّا یک روز بوی بدی همه جا را پُر کرد. جنگلبان دقّت کرد؛ امّا نفهمید بوی بد از کجاست. همـه را جمـع کرد. هر کس چیزی گفت.

گلبهار، دختر زرنگ و خوش‌‌‌اخلاقِ کلاس سوّم، گفت: «ما، در درس اوّلِ کتاب علوم یاد گرفتهایـم که برای فهمیدن چیزهـا باید اطّلاعات جمعآوری کنیم.» صالح، پسر کوشا و مهربان کلاس دوّمی هم گفت: «در درس اوّل کتاب فارسی ما هم، بچّهها یاد میگیرند که پاسخِ خیلـی از سؤالهـا، در کتاب‌‌‌‌هـای خوب نوشته شده است.»

همه خوشحـال شدند. جنگلبان از بچّه‌‌‌‌ها تشکّر کرد و گفت: «آفرین بچّـهها! حـالا من به دنبال جمـع کردن اطّلاعات مـیروم. چند نفر هم به کتابخـانه بروند تا عِلّت بوی بـد را از روی کتابهـا پیدا کنند.» مدّتـی گذشت. کسانـی کـه به کتابخانه رفته بودند، آمدند و گفتند بوی بدِ جنگل ممکن است علّتهای زیادی داشته باشد. باید منتظر آقای جنگلبان بمانیم تا اطّلاعاتـی را که جمع کرده است، به ما بگوید. آنها هر چه منتظر شدند، جنگلبان نیامد.

مدّتها گذشت. بـوی بد آنقدر زیاد شد که گاو دیگر شیر نمیداد، مرغ دیگر تخم نمیگذاشت و اوضاع دیگر خوب نبود. فقط هر وقت گلدهان با حیوانات حرف میزد، بوی دهانش حالِ آنهـا را خوب میکرد. گاو شیر میداد، مرغ تخم مـیگذاشت و...

گلدهان وقتی به مدرسه میرفت، مادرش لقمهی تخممرغ توی کیفش میگذاشت تا در مدرسه بخورد. گلدهان میدید که بچّههای دیگر تخممرغ ندارند. مدّتها بود که مرغهای آنها به خاطرِ بوی بد، تخم نمیگذاشتند. او تصمیم گرفت برای دوستانش لقمهی تخممرغ ببَرد. مدرسهی آنها سه کلاس داشت. در یک کلاس، دوازده دانشآموز درس مـیخواندند و دانشآموزان دو کلاس دیگر، روی هم بیست و دو نفر بودند. گلدهان برای این که بداند چند لقمه باید دُرست کند، فصل دوّم کتاب ریاضی پایهی دوّم را که در مورد جمع و تفریق اعداد دورقمی است، با دقّت خواند و آن را خوب یاد گرفت. با کمک مادرش، به تعداد بچّهها لقمه درست کرد و برای هم مدرسهایهایش برد.

گلدهان برای پدرش خیلی دلش تنگ شده بود. مادر، چندین بار ماجرای رفتنِ پدرش را برایش تعریف کرده بود. گلدهان یک روز به مادرش گفت: «من میخواهم با بوی بد مبارزه کنم و به دنبال پدرم بگردم.»

گلدهان داشت فکر میکرد که یکدفعه چشمش به گلدانِ توی حیاط افتاد. فکر کرد که زیاد شدن گلها میتواند راهی برای مبارزه با بوی بد باشد. با خودش گفت: «هر چقدر عطر گلها بیشتر بشود، بوی بد کمتر میشود.» فکرش را با مادرش در میان گذاشت. مادر خیلی خوشحال شد. آنها به همه خبر دادند. مبارزه، شروع و گلدانهای زیادی برای کاشتنِ گلها ساخته شد. 

همه با هم همکاری میکردند. کمکم همه چیز فراهم شد؛ خاکِ خوب، گلهای زیبا و آب. حالا باید گلدانها در مقابل نورِ خورشید قرار میگرفتند. گلدهان به آسمان نگاه کرد. جملهی صفحهی 12 کتاب هدیههای آسمان پایه دوّم را به یاد آورد و خدا را از تَه دل شکر کرد که خورشید را آفریده است. واقعاً اگر خورشید نبود، چه میشد؟ 

با همکاری اهالی و لطف خداوند، کمکم گلها رشد میکردند و دوباره همه چیز مثل اوّلش میشد. یک روز از سَمت غربِ جنگل، مردی با لباسها و کلاه عجیب و غریب پیدا شد. مرد گفت: من «بوبو» هستم. بوبو پیش بچّهها رفت تا با آنها معاملهای کند. بوبو به بچّهها پیشنهاد داد که به او  پنج گل بدهند و به جای آن، یک شیشه مادّهی خوشبو بگیرند. بچّهها اوّل قبول نکردند و گفتند: «نه، ما گلهایمان را دوست داریم.»

بوبو یک شیشه از کیفش درآورد و درِ آن را باز کرد. بوی خوبی پیچید. بچّهها به این معامله راضی شدند. کمکم بزرگترها هم خوششان آمد. همه، گلهایشان را با شیشههای بوبو عوض کردند؛ امّا یک مشکل وجود داشت. برعکسِ گلهای خودشان، بوی آن شیشهها خیلی زود تمام میشد.

گلدهان متوجّه ماجرا شد و به بچّهها خبر داد. گلدهان و بچّهها به سمتِ غربِ جنگل به راه افتادند تا بوبو را پیدا کنند؛ امّا هرچه گشتند، او را پیدا نکردند. گلدهان گفت: «باید به جایی برویم که بوی بد میدهد. من فکر میکنم بوبو باعث این اتّفاقات شده است.» به همین خاطر، به سمتِ غرب حرکت کردند تا این که کمکم بوی بد به مَشامِشان رسید. آنها بو را دنبال کردند و ناگهان بوبو را کنار دستگاهِ سیاهی دیدند که یک سرباز با تفنگ از آن مراقبت میکرد. مردی هم کنارِ سرباز، زندانی شده بود. از یک طرفِ دستگاه، گلها و موادّی شیمیایی داخل میشدند و از آن طرف، شیشههای بوبو بیرون میآمدند. از یک لولهی بزرگ هم تفالهی گلهای آلوده به مواد شیمیایی وارد رودخانه میشد و بوى بد همه جا را پُر میکرد.

بچّهها به سَمت دستگاه دویدند و به سرباز گفتند: «چـرا از این دستگاه مراقبت مـیکنی؟» سرباز گفت: «اگر این شیشهها نباشد، بوی بد همه جا را پُر مـیکند.» بچّههـا یک شاخـه گـل بـه او دادند و گفتند: «همین شیشهها باعث بوی بد شده است.» سرباز گل را بو کرد و گفت: «چقدر خوشبو است! من اشتباه میکردم. بوبو به من گفته بود جنگلبان با تولید بوی خوب مخالف است.» گلدهان با تعجّب گفت: «جنگلبان؟»

سرباز، پدرِ گلدهان را آزاد کرد. گلدهان و پدرش همدیگر را بغل کردند. همه خوشحال شدند و به دنبال بوبو دویدند. او هم فرار را بر قرار ترجیح داد.

۶۰۸
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز، درس قصه، گل دهان،مفاهیم کتاب های درسی،محمدعلی ارجمند، احمدرضا اعلائی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید