عکس رهبر جدید

کوچک مشاور

  فایلهای مرتبط
کوچک مشاور
من مشاور مامان و بابام هستم

کارآفرینی در گروی شناخت مشاغل

کارآفرینی برای ما معلمان موضوع جدیدی نیست و تاکنون مطالب زیادی را با این عنوان برای دانشآموزان خود مطرح کردهایم. این واژه در شبکههای تلویزیونیِ کودک تا بزرگسال نیز بسیار به کار میرود و حتی برنامههای بسیاری با این عنوان تولید و پخش میشوند.

سؤالات بسیاری دربارهی این اصطلاح در ذهن هر یک از ما وجود دارد: کارآفرین کیست؟ آیا همه میتوانند کارآفرین شوند؟ آیا شرایط اقتصادی کشور و شرایط کسبوکارها عامل اصلی کارآفرینیاند؟ یا ایجاد شوق کارآفرینی از طریق آموزش و فرهنگسازی عامل اصلی ظهور کارآفرینان است؟ آموزش کارآفرینی را از کجا باید آغاز کرد؟ آیا نشاندادن زندگیِ کارآفرینان موفق میتواند نقطه شروع خوبی باشد یا لازم است دانشآموزان با مبانی کارآفرینی آشنا شوند؟

یکی از سؤالات اساسی در آموزش کارآفرینی این است که آیا کارآفرینی را میتوان بر اساس مبانی، آموزش داد یا تبدیلشدن به یک کارآفرین در تعامل با کارآفرینان تجربه میشود و به دست میآید؟ بسیاری از ما معلمان نهتنها تجربهی کارآفرینی نداریم، بلکه به کارمندی در ساختار دولتی دل سپردهایم و این میتواند یکی از نکات تأملبرانگیز در هدفگذاری برای ایجاد فرهنگ کارآفرینی از طریق آموزش مدرسهای باشد.

با وجود همهی سؤالاتی که دربارهی این موضوع مطرح میشود، بهدنبال آن هستیم تا کارآفرینی را نه از منظر ویژگیهای کارآفرینان، بلکه از منظر زیرساختهای کسبوکار، بهویژه زیرساختهای کسبوکار دانشبنیان، و بر اساس سطح دانشآموزان ابتدایی مرور کنیم.

کارآفرینی در بستر یک شغل یا ترکیب جدیدی از مشاغل و زمانی که یک کارآفرین به نیاز مخاطب خود بهروشی جدید و با ارزشی بالاتر پاسخ میدهد، بروز و ظهور پیدا میکند. برای رسیدن به این سطح لازم است دانشآموزان شغلهای اصلیِ تولیدکننده ارزش برای مخاطبان را از مشاغل مرتبط با حکمرانی آنها تشخیص دهند و این تمایل در آنها ایجاد شود که خود را در شغلهای اصلی جایابی کنند و بنای بهبود آنها را داشته باشند. تولید و تأمین غذای مردم، از کشاورز تا عرضهکننده مواد خوراکی و سپس تولید غذای آماده از زنجیره مشاغل اصلی هستند. زنجیرههای تولید و تأمین پوشاک، مسکن، بهداشت و انرژی نیز از مشاغل اصلی هستند. در لایهی دوم زنجیرههای تولید و تأمین آموزش و فرهنگ و امنیت مرزی و مالی از دیگر مشاغل اصلیاند. مشاغلی از جنس سیاستگذاری، نظارت و توزیع فرصتهای رشد برای کسبوکارها از مشاغل حکمرانی هستند.

کسب و کارها در فرصتهای برابر در بخشهای خصوصی و مردمی شکل میگیرند و در رقابت رشد میکنند. دولتها موظفاند با کوچک نگاهداشتن خود، از یکسو فرصتهای کسبوکار را به مردم واگذار کنند و از سوی دیگر سربارهای بخش کسبوکار را کاهش دهند و با مالیات کمتری کشور را مدیریت کنند.

گفتوگو با کودکان در مورد رابطهی نهادی دولتها و کسبوکارها ساده نیست. قصه‌‌ای که در ادامه میآید، نمونهی گفتوگویی است که میتواند با یک دانشآموز پایه‌‌ی سوم یا چهارم شکل بگیرد و ذهن او را در این زمینه فعال کند. لطفاً شما نیز قصهها یا طرح درسهای خود در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.

 

من میخواهم  رئیسجمهور شوم

میخواهم چه شغلی داشته باشم؟

 

کوچکمشاور: بابا، من تصمیم خودم را گرفتهام. میخواهم وقتی بزرگ شدم، رئیسجمهور شوم.

بابا: یعنی پس بالاخره پیدا کردی که چه شغلی داشته باشی؟

کوچکمشاور: گفتم دیگر! رئیسجمهور.

مامان: بیا با هم فکر کنیم. اگر رئیسجمهوری شغل باشد، افرادی که رئیسجمهور میشوند، قبل و بعدش چه کاری انجام میدهند؟ میدانی که ریاستجمهوری مدت چهارساله دارد؟ یعنی شخصی که رئیسجمهور میشود، قبل و بعدش بیکار است؟

کوچکمشاور: راست میگویید! آن وقت درآمدشان از کجاست؟ باید درآمد دیگری داشته باشند. پس شغلشان باید چیز دیگری باشد. مامان، به نظرم باید در کار خودشان ماهر هم باشند تا مردم آنها را بشناسند و در انتخابات، رأی بیشتری بیاورند.

بابا: الحق که مشاوری!

کوچکمشاور: بگذارید ببینم رئیسجمهورهای قبلی ما شغلهایشان چه بوده است. من میدانم شهید رجایی معلم بوده. بقیه چی؟ شما میگویید یا بروم و جستوجو کنم؟

مامان: ما هم میتوانیم بگوییم، اما به نظرم بهتر است سؤالت را جور دیگری بپرسی. یک جوری که به رئیسجمهورهای قبلی ربط نداشته باشد. مثلاً بپرسی چه کسانی میتوانند نامزد ریاستجمهوری شوند.

کوچکمشاور: پس بگذارید یکجور دیگر سؤال بپرسم. آیا رئیسجمهور میتواند مهندس یک کارخانه باشد یا مثلاً دکتر یک بیمارستان یا حتی خلبان؟

مامان: برای چی این شغلها را پرسیدی؟ فکر میکنی این شغلها برای مدیریت کشور بهترند؟

کوچکمشاور: من فکر میکنم رئیسجمهور باید همهی کارها را بلد باشد. وگرنه چطور میخواهد همه را مدیریت کند؟ راستی شاید رئیسجمهور باید قبل از ریاستجمهوری مدیر باشد؛ اما اینطوری باز هم یک چیزی جور در نمیآید. مدیر هم بالاخره باید در یک شغلی مدیر باشد.

بابا: فکر میکنی چطور یکی در کارش مدیر میشود؟

کوچکمشاور: باید اول شغلی داشته باشد؛ مثلاً مهندس کارخانهی سازندهی کفش. بعد خیلی خوب کار کند تا مدیر شود. به نظرم باید درسهای جدیدی هم بخواند. حالا اگر ماجرا اینطوری است، من باید اول یک شغلی را انتخاب کنم و درس آن را بخوانم. بعد در آن شغل کار کنم و بعد از آن، درسهای مدیرشدن را هم بخوانم و بعدش هم خیلی خوب کار کنم.

مامان: پس برگشتیم سر خانهی اول. تو دوست داری که شغلت چه باشد؟

کوچکمشاور: باید باز هم فکر کنم؛ اما به نظرم باید اول شغلهایی را در نظر بگیرم که چیزی برای مردم میسازند؛ مثل ماشین، هواپیما، قطار یا حتی دوچرخه. شغلی که غذای مردم را بدهد هم بهنظرم خوب است؛ مثل مرغداری یا گاوداری. شاید هم به شغلی فکر کردم که لباس مردم را برساند. وای خیلی زیادند! من بروم و نقشهای برای رابطهی بین شغلها بکشم. دوباره برمیگردم.

۱۹۹
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی، تربیت اقتصادی، کوچک مشاور، سارا سلیمی‌ نمین، آمنه سلیمی‌ نمین
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید