عکس رهبر جدید

مدرسه جدید جی جی

  فایلهای مرتبط
مدرسه جدید جی جی

اوّلین روزی بود که جی‌جی خارپشته به مدرسه‌ی بالای تپّه می‌رفت. هنوز خانم معلّم نیامده بود. جی‌جی سلام کرد. رفت تا روی صندلی ردیف اوّل بنشیند. بوبوخرگوشه گفت: «اینجا جای دوستم است.» جی‌جی خواست بنشیند روی صندلی ردیف بعدی. سانی‌سنجابه خودش را کنار کشید و گفت: «می‌خواهی اینجا بنشینی!؟ چه خارهای تیزی هم داری!»

جی‌جی رفت ردیف آخر نشست.

زنگ پایان کلاس به صدا درآمد: زیلینگ، زیلینگ، زیلینگ.

بچّه‌ها با جیغ و داد دویدند توی حیاط. جی‌جی خیلی دلش می‌خواست با بچّه‌ها بازی کند. چشمش به بوبوخرگوشه افتاد. بوبو جست زد و پرید روی تاب و پاهایش را به زمین کوبید. تاب یک کمی تکان خورد. جی‌جی جلو رفت. بوبوخرگوشه گفت: «اینجا جای خودم است! من اوّلِ اوّل سوار شدم. حالا حالاها نوبت من است.»

جی‌جی جواب داد: «می‌خواهی تابت بدهم؟»

بوبوخرگوشه گفت: «خب، خب...»

جی‌جی با همه‌ی زورش تابش داد. بوبوخرگوشه کیف کرد. جی‌جی هی تابش داد. بوبوخرگوشه هم هی کیف کرد.

جی‌جی تشنه شد. رفت سراغ چشمه‌ی آبِ کنار مدرسه. سانی‌سنجابه آنجا بود و داشت با خودش غُرغُر می‌کرد.

جی‌جی پرسید: «چی شده؟»

سانی‌سنجابه جواب داد: «می‌بینی که سوراخ راه‌آب گرفته است. باید بروم چشمه‌ی پایین تپّه!»

جی‌جی بینی گِردش را خاراند و گفت: «فکر کنم من بلدم درستش کنم.»

بعد یک شاخه‌ی خشک را فرو کرد توی سوراخ چشمه. چند بار شاخه را تکان‌تکان داد و چرخاند. راه چشمه باز شد و قُل‌قُل‌قُل آب پاشید بیرون.

سانی‌سنجابه خندید. هورت و هورت آب خورد و دوید و رفت.

جی‌جی چند قُلپ آب خورد و راه افتاد برود خانه. یکهو از پشت سرش صدایی شنید: «جی‌جی فردا می‌آیی اینجا با هم تاب‌بازی کنیم؟ فردا من تابت می‌دهم.» بوبوخرگوشه بود.

سانی سنجابه هم بدو بدو آمد کنار جی‌جی ایستاد و گفت: «جی‌جی، دوست داری فردا چی بازی کنیم؟»

جی‌جی خندید. دست تکان داد و گفت: «فردا می‌بینمتان.» و راه افتاد به طرف خانه.

حالا توی دلش یک جور خوبی بود؛ یک جوری که خوشش می‌آمد.

 

امام علی(ع) می‌فرمایند: اگر با مردم مهربان باشی، همه دوست دارند با تو دوست شوند.

(نهج‌البلاغه، حکمت 50)

 


۴۸۶
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه، مدرسه جدید جی جی،سارا خوش نیت،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید