عکس رهبر جدید

نمایشگاه

  فایلهای مرتبط
نمایشگاه

 میتوانستم بگویم: بله!

میتوانستم بگویم: خودم همهاش را درست کردهام! نشستهام یکییکی برای داستانهای بچهها جلد ساختهام.

میتوانستم کاری کنم که همه فکر کنند نمایشگاه بهخاطر زحمتهای من راه افتاده، امّا نشد.

 

خانم رحمانی گفت:«آفرین قصیده جان! میدانستم اگر کاری را به تو بسپارم، نتیجهاش عالی میشود. تو واقعاً مسئولیتپذیری!»

یک لحظه تا نوک زبانم آمد که بگویم:«ممنون!» و بروم. آنوقت خانم رحمانی حتماً سر صف صدایم میکرد تا بچهها تشویقم کنند.

نمایشگاهِ جشن مبعث هر سال توی مدرسهی ما برپا میشود. بچهها کارهای هنریشان را میآورند و میگذارند توی نمایشگاه. موضوع امسال اخلاق پیامبر(ص) بود. بچههای کلاس ما داستان نوشته بودند؛ داستانهایی درباره اخلاق پیامبر(ص).

قرار بود من و زهرا برای همهی داستانها طرح جلد درست کنیم تا کتابچههای کوچکی برای نمایشگاه آماده شوند، امّا من دیروز باید میرفتم تولد دخترخالهام. این بود که همهی داستانها را دادم به زهرا. طفلی تا آخر شب سیودو تا جلد را درست کرد، آنهم به چه قشنگی!

صبح اوّل وقت هم جلوی در خانهمان بود. گفت مدرسه نمیآید. باید با مادرش برود دکتر. کتابچهها را داد به من و رفت.

دلم میخواست به خانم رحمانی بگویم: بله، من همهی جلدها را درست کردم! زهرا که توی مدرسه نبود! چیزی نمیفهمید! چشمم افتاد به حدیث روی دیوار؛ إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ. من مبعوث شدم تا اخلاق را تکمیل کنم.

یک چیزی توی دلم گفت: نه! نه آمد روی زبانم. خجالت کشیدم. گفتم:«خانوم کار زهراست. من دیروز نتوانستم کمکش کنم، امّا خودش امروز غایب است.»

خانم رحمانی لبخندی زد و گفت:«اشکالی ندارد. توی نمایشگاههای بعدی دوباره هنر تو را میبینیم. فکر کنم خودت باید داستانها را توی نمایشگاه اخلاق بچینی.»

دلم آرام شد. رفتم توی سالن. نمایشگاه امسال از هرسال زیباتر است.

 

۳۴۴
کلیدواژه (keyword): رشد دانش آموز،راه آسمان،نمایشگاه، کبرا بابایی،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید