عکس رهبر جدید

نسخه‌های شفابخش مولانا

نسخه‌های شفابخش مولانا
بحث ما راجع‌به شباهت‌های طب جسمی و معنوی بود. در شماره قبل به دو شباهت اشاره کردیم و گفتیم که در هر دو سنخ از طبابت، روی قانون پرهیز و نقش آن در پیشگیری از بیماری‌ها تأکید می‌شود. همچنین برای درمان قطعی و ریشه‌کن کردن بیماری‌ها باید به دنبال کشف علت پیدایش آن‌ها بود. در این شماره ادامه شباهت‌ها میان طب جسمی و معنوی را پی می‌گیریم.

تشابه سوم: وجود قانون «سرایت» بهعنوان ویژگی مشترک بیماریهای جسمی و روانی است که به دو معنا میتواند به کار رود:

معنای اول این قانون، سرایت بیماریهای روانی به ساحت صورت و ظاهر است.1 مولانا بیماریهای حرص، کبر و آز را به پیازی تشبیه میکند که کسی قادر به استتار بوی آن نیست. همین که خورنده پیاز دهان باز کُند، بلافاصله خلاف ادعایش ثابت میشود. این ویژگی مشترک تمامی صفات اخلاقی است که کسی را یارای حبس علائم و آثار آن صفات نیست. البته در شدت بروز و همچنین سرعت درک آنها از سوی طرف مقابل، تفاوتهایی میان افراد وجود دارد. برخی ممکن است با زدن نقابهای دروغین و به کاربردن واژههای فریبنده، مانع نمایانشدن خود واقعیشان شوند و برخی نیز به دلیل سادهلوحی و زودباوری از درک درست شخصیتها باز مانند.

اما از این واقعیت که بگذریم، در سرایت صفات درونی و ظهورشان در قالب حالات و رفتارهای محسوس، تردیدی وجود ندارد. چرا که تا ابد نمیتوانیم سیبی را با نخ به دور درخت تبریزی ببندیم. بالاخره دیر یا زود حقیقت امر معلوم میشود. بیجهت نیست که در کلمات بزرگان به مشاهده دقیق رفتارهای دیگران در موقعیتهای مختلف توصیه شده است؛ بهخصوص برای آنانی که قصد انتخاب دوست یا همسرگزینی دارند. شکی نیست که رصد رفتارها در شرایط گوناگون، امکان تشخیص بهتر و واقعیتر را به فرد میدهد و او را از آفتها و رنجهای ناشی از انتخاب غلط رهایی میبخشد.

بوی حرص و بوی کبر و بوی آز

در سخن گفتن بیاید چون پیاز

گر خوری سوگند من کی خوردهام

وز پیاز و سیر تقوا کردهام

آن دم سوگند غمازی کند

بر دماغ همنشینان دم زند2

به لحاظ قدرت تشخیص، این طبیبان معنویاند که به درستی از روی رنگ چهره و جنس کلماتی که افراد بر زبان میآورند، به سرّ درون آنها پی میبرند. هر قدر هم که افراد در پوشاندن افکار و اندیشههای درونی زیرک و باهوش باشند، نمیتوانند برای همیشه دیواری نفوذناپذیر میان ظاهر و باطن خود بکشند. حسّ تشخیص این طبیبان از هر دیوار سخت و نفوذناپذیری عبور میکند. مولانا مثال درختی را میزند که از هر دانهای که مینوشد، نتیجه آن روی برّ و برگ درخت معلوم میشود. جالب اینکه داوری دیگران مبنی بر سلامت یا عدم سلامت درخت نیز با مشاهده دقیق محصول آن صورت میگیرد و از آنجاست که به وضعیت ریشه آن پی میبرند. همین قانون در مورد انسانها نیز جاری و ساری است. محتوای سیرتها لاجرم به صورتها سرایت خواهد کرد. مولانا در غزلی زیبا میفرماید:

هر اندیشه که میپوشی درون خلوت سینه

نشان و رنگ اندیشه ز دل پیداست بر سیما

ضمیر هر درخت ای جان ز هر دانه که مینوشد

شود بر شاخ و برگ او نتیجه شرب او پیدا

ز دانه سیب اگر نوشد بروید برگ سیب از وی

ز دانه تمر اگر نوشد بروید بر سرش خرما

چنانک از رنگ رنجوران، طبیب از علت آگه شد

ز رنگ و روی چشم تو به دینت پی برد بینا3

این سرایت وجه دیگری هم دارد و آن تبادل مخفی و مرموز صفات اخلاقی مثبت و منفی از انسانی به انسان دیگر است. رفاقتها و روابط غیررسمی مجال مناسبی برای تبادل صفات درونی است. رفتوآمد با افراد حریص و متکبر، به مرور آدمی را حریص و متکبر میکند. و بالعکس، مراوده با انسانهای فروتن، خصلت تواضع را در نهاد آدمی میکارد. بیشک یکی از علل اصلی انحرافات اخلاقی به خصوص در دوره حساس جوانی، رهاسازی خود در شبکه روابط پرخطر و ناهنجار است. مولانا در ابیاتی نظر ما را متوجه هر دو وجه مثبت و منفی میکند. از یکسو، انس با مردهدلان را موجب زوال حیات واقعی میداند، و از وجه دیگر، کتاب آسمانی قرآن را مثال میزند که انس با آن موجب آمیختگی با روان انبیا و سرایت منطق آنان میشود:

ای خنک آن مرد کز خود رسته شد

در وجود زندهای پیوسته شد

وای آن زنده که با مرده نشست

مرده گشت و زندگی از وی بِجَست

چون تو در قرآن حق بگریختی

با روان انبیا آمیختی4

 

تشابه چهارم: اهمیت عامل زمان و تأثیر آن در تأمین و حفظ سلامت جسمی و روحی است.

عنصر سرعت در فرایند طبابت بسیار مهم است. بیمارانی که به موقع برای درمان بیماریشان به طبیب مراجعه میکنند، در مقایسه با بیماران زمان ناشناس، کار آسانتری در پیش دارند. علت اینکه بیماری سرطان قربانیان زیادی میگیرد، مراجعه دیرهنگام مبتلایان برای مداواست. در مورد بیماریهای روحی و روانی هم همین قاعده به نحو دقیقتری مطرح است. ضمن اینکه مولانا از ایام جوانی یاد میکند و به کسانی که قدر فرصت جوانی را میدانند، تبریک میگوید. این دوران قابل مقایسه با هیچ دورهای از زندگی نیست و هر کس که دوره جوانی را به خوبی سپری کند و در حفظ سلامت جسمی و روحیاش بکوشد، در ایام پیری به مشکلات کمتری دچار میشود.

مولانا در توصیف ایام جوانی میگوید: در این ایام، آدمی از صحت و قوت بدنی و قلبی برخوردار است و چشمههای نیرو و شهوت، در زمین تن جاری و روان است. ایام جوانی مانند خانهای با سقف بلند و پایههای متناسب است که هیچ رخنه و شکافی در آن نیست. بر خلاف دوره پیری که بدن سست و بیرمق میشود و شورهزاری را میماند که گیاهی در آن رشد نمیکند و دیگر خبری از قوتها و جاذبههای جوانی نیست. ازاینرو تا پیش از رسیدن این ایام، باید ریشه عادتها و خصلتهای زیانبار را از بین برد. در غیر این صورت، ریشه این خصلتها در اثر گذشت زمان، محکم و استوار میشود و به راحتی از زمین وجود کَنده نمیشوند5.

مولانا در همین رابطه، داستان خارچینی را مطرح میکند که خاری را در محل عبور و مرور افراد کاشته بود و به اعتراض عابران برای کَندن آن خار توجه نمیکرد. پس از گذشت چند سال، این بوته خار به درخت بزرگ و نیرومندی تبدیل شد. زمانی که خاربُن برای کَندن آن دست به کار شد، هر قدر تلاش کرد نتوانست خاری را که ریشههایش تا اعماق زمین فرورفته بودند، بکَند. حکایت بیماریهای جسمی و روحی نیز تا زمانیکه در بدن پیشرفت نکردهاند، مانند بوته ضعیف خار است و با اندک تلاشی قابل معالجه است. اما اگر زمان درمان در اثر غفلت بیمار و مراجعه نکردن بهنگام او به تعویق بیفتد، فرایند درمان بیماری را سخت میکند. به تعبیر مولانا:

همچو آن شخص درشت خوشسخن

در میان ره نشاند او خاربن (...)

مدتی فردا و فردا وعده داد

شد درخت خار او محکم نهاد (...)

تو که میگویی که فردا این بدان

که بهر روزی که میآید زمان

آن درخت بد جوانتر میشود

وین کَنَنده پیر و مضطر میشود

خاربن در قوت و برخاستن

خارکَن در پیری و در کاستن

خاربن هر روز و هر دم سبز و تر

خارکن هر روز زار و خشکتر

او جوانتر میشود تو پیرتر

زود باش و روزگار خود مبر

خاربن دان هر یکی خوی بدت

بارها در پای خار آخر زدت6

 

تشابه پنجم: مرکزیت قلب در پیکره جسمی و روحی انسان است.

در فرایند پیشگیری و درمان بیماریهای جسمی و روحی، قلب نقشی حیاتی ایفا میکند و حیات جسم و روح به سلامت این عضو مهم بستگی دارد. در پیکره جسم، قلب صنوبری وجود دارد که هر اختلالی در کارکرد آن رخ دهد، کل سیستم بدن با مشکلات حادی روبهرو میشود. به همین منوال، در بیماریهای روانی «قلب معنوی» نقشی مهم و کلیدی بر عهده دارد. توصیه به مراقبت از قلب و تلاش برای پاک نگهداشتن آن، شرط سلامت درون و داشتن حیات معنوی است. قلب در نظر مولانا و تمامی عارفان مسلمان، آینهای است که آفتاب معرفت را به شرط نبود زنگارها و تیرگیها، به کل وجود فرد و از آنجا به همه ساحتهای زندگی منعکس میکند. هر قدر آینه قلب بازتاب بهتر و کاملتری داشته باشد، نقاط تیره کمتری در زندگی پدید خواهد آمد.

بسیاری از ما زندگیهای تاریک و سایه‌‌ای داریم. در بهرهگیری از آفتاب معرفت به حداقلها اکتفا میکنیم و با خلق حجابها و دیوارهای ذهنی و روانی، خود را از آثار نقد این تابش پر سود محروم میسازیم. مولانا با توصیف قلب بهعنوان خورشید درون، به مقایسه آن با خورشید عالم آفاق میپردازد و نتیجه میگیرد که شمس جان نه تنها باقی و پابرجاست، بلکه نمیتوان برای آن نظیری در ساحت ذهن و عین تصور کرد:

خود غریبی در جهان چون شمس نیست

شمس جان باقی است او را امس نیست

شمس در خارج اگر چه هست فرد

میتوان هم مثل او تصویر کرد

شمسِ جان کو خارج آمد از اَثیر

نبودش در ذهن و در خارج نظیر7

و:

آینهات دانی چرا غماز نیست

زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست8

 

تشابه ششم: داروهایی که برای درمان بیماریهای جسمی و روحی تجویز میشوند، طبق قضای الهی عمل میکنند. هر زمان که قضای الهی چیز دیگری اقتضا کند، صدها داروی مؤثر از اثر میافتند.

این قضیه شاید برای علمگرایان افراطی که علم را گرهگشای همه تنگناها و مشکلات بشر میدانند، معنای چندانی نداشته باشد. اما عدهای که حقیقت توحید فعلی را درک کردهاند، مسائل و وقایع این عالم را طور دیگری تحلیل میکنند. زیرا به این باور عمیق رسیدهاند که این عالم، با وسعت بیانتهای خود، حوزه حکمرانی خداوند است و کسی را یارای خارج شدن از آن نیست. هر کشفی که توسط بشر اتفاق میافتد، در دایره بزرگ قضای الهی جای میگیرد. لذا هر نوع تأثیر و خاصیتی که در گیاهان و داروها وجود دارد، از منبع اصیلی ناشی میشود که هر گاه مشیتش بر این قرار بگیرد که خاصیت اصلی و همیشگی دارویی از بین برود، دیگر از دست تدبیرها و تخصصها کاری ساخته نیست.

به تعبیری که مولانا در «فیهمافیه» بیان میکند: همه اسباب عالم مانند قلمی در دست قدرت خداوند است. او در مقام نویسندهای است که تا اراده نکند، اثری روی صفحه بزرگ هستی ایجاد نمیشود. ظاهربینان این قلم را در دستان نویسنده اصلی جهان نمیبینند. اما طبیبان معنوی برعکس از حیطه علل و اسباب این جهانی عبور میکنند و چشم دلشان با «سُرمه توحید» بینا شده است9. این طبیبان به اندازهای حیران دستان قدرتمند خداوندند که قلم (واسطهها) را نمیبینند و چقدر میان این دو نگاه، تفاوت وجود دارد.10

مگر نه این است که هر حیات و ذوقی که در زمین میبینیم و احساس میکنیم، از خودش نیست بلکه از آسمانی است که در ورای زمین قرار دارد. لذا نتیجه میگیریم که هر خوشی و تأثیری که در اسباب وجود دارد، جنبه عاریتی دارد و مخزن زیانها و سودها در جای دیگری است.11 یکی از نقدهای جدی اقبال لاهوری به تمدن علمزده غرب همین است که اگر علم و تخصص برای رفع بیماریها و دغدغههای بشر کافی بود، پس چرا روز به روز به انواع بیماریها و تعداد بیماران روحی اضافه میشود؟ این متفکر پاکستانی پاسخ میدهد که «عقل خود بنیاد» انسان هر اندازه خود را از وحی (عقلِ عقل) بینیاز ببیند، به ازای هر گرهای که باز میکند، دهها گره کور دیگر را ایجاد میکند.12

در داستان «پادشاه و کنیزک» همین اتفاق افتاد. طبیبانی که تواناییشان را به رخ کشیدند و تصور میکردند همه گرهها با سرانگشت تخصص گشوده میشوند، دچار درماندگی و ناتوانی جمعی شدند و هر چه برای بهبود حال کنیزک تلاش کردند، نتیجه عکس گرفتند:

زانکه هر یک زین مرضها را دواست

چون دوا نپذیرد آن فعل قضاست

هر مرض دارد دوا میدان یقین

چون دوای رنج سرما پوستین

چون خدا خواهد که مردی بِفسُرد

سردی از صد پوستین هم بگذرد

در وجودش لرزهای بنهد که آن

نه به جامه به شود نه از آشیان

چون قضا آید طبیب ابله شود

وان دوا در نفع هم گمره شود14

 

هر طبیب غافلی که به تدبیر و تخصص خود متکی است، در واقع قانون غلبه تقدیر الهی بر تدبیر بشری را نادیده گرفته است و جریمه سنگین این قانونشکنی را میپردازد. این غفلت معمولاً از سوی طبیبانی سر میزند که فقط به قوانین طبیعت باور دارند و در حیطه کار درمان بیماران، به مشیت الهی معتقد نیستند.15 اما برای طبیبی که به ورای عالم ظواهر و اسباب معتقد است، عالم هستی مملوّ از چارهها و راهحلهاست که خداوند به وقت ضرورت آنها را نمایان میسازد. درست است که خداوند برای هر دردی، درمانی آفریده، ولی هیچ دارویی بدون فرمان او اثر نمیکند.16 در واقع، هر مغروری که به عقل و تدبیرش مینازد، مانند این است که درون دامی، دام دیگری را کار گذاشته است. شکی نیست که در این شرایط، نه دام نجات پیدا میکند و نه دامگذار. اگر صد هزار عقل هم، یکدیگر را یاری کنند، قادر نیستند که دامی غیر از دام خدا را بگسترانند.17

 

پی‌نوشت‌ها در رمزینه سریع پاسخ موجود است.

۵۱۷
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش مشاور مدرسه، ادبیات در خدمت مشاوره
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید