عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

به روشنی آفتاب

  فایلهای مرتبط
به روشنی آفتاب

امام صادق(ع) همراه «ابوشاکر» از کوچهای میگذشتند. ذهن ابوشاکر پُر از پرسش بود. او از هر فرصتی استفاده میکرد و پرسشهایش را از امام میپرسید.

ابوشاکر گفت: «شما به چه دلیل میگویید خدا وجود دارد؟ من که او را نمیبینم!»

چشم امام به کودکی افتاد که تخممرغی در دست داشت. با مهربانی رو به کودک کرد و گفت: «آن را به من بده!»

کودک تخممرغ را داد. امام تخممرغ را روبهروی ابوشاکر گرفت و گفت: «ابوشاکر! چه قلعه استوار و محکمی است! دیواره ضخیمی دارد که هیچچیز به درون آن نفوذ نمیکند و چیزی از آن خارج نمیشود. در زیر آن دیواره محکم، لایه نازکی وجود دارد. پس از آن دیواره محکم و لایه نازک، دو مایع نقرهای و طلایی وجود دارد.»

امام مکث کوتاهی کرد و بعد پرسید: «ابوشاکر! آیا میتوانی بگویی زرده طلایی و سفیده نقرهای، با اینکه هر دو مایع، سیال و نرماند، چرا با یکدیگر مخلوط نمیشوند؟»

ابوشاکر در اندیشه فرو رفت. امام ادامه داد: «ابوشاکر! بدون اینکه آن را بشکنی و داخلش را ببینی، میتوانی بگویی زرده آن سالم است یا فاسد؟»

لبهای ابوشاکر جنبید: «نه، نمیتوانم.»

امام ملایمتر گفت: «اما تو میدانی و با چشم خود دیدهای که از درون این تخمها، پرندگانی با پَرهای زیبا و رنگهای طاووسی بیرون میآیند. درست است؟»

ـ  بله، بله، همینطور است.

ـ آیا برای آن خدایی نمیبینی؟ آیا باز هم میگویی پرندگان زیبا، آسمان و زمین خودبهخود به وجود آمدهاند؟

ابوشاکر برای اولین بار وجود خدا را به روشنی آفتاب احساس کرد. قطرههای اشک روی گونههای برجستهاش جاری شد و با صدای لرزان گفت: «من به یگانگی خدا و پیامبری محمد(ص) گواهی میدهم. من شما را امام و رهبر خود میدانم.»

امام تخممرغ را به دست کودک داد. کودک تا سالهای سال، آنچه را که با چشم خود دیده بود برای دوستانش تعریف میکرد.

 

منصور دوانیقی دومین خلیفه از خلفای عباسی بود که ده سال از سفاح بزرگتر بود. او در خراسان برای سفاح بیعت گرفت و بر کار اداره استانها نظارت داشت. او از سال 136 تا 158 هجری قمری خلافت داشت. ولی در سال 148 هجری قمری دستور داد تا امام صادق(ع) را مسموم کنند.

 

ابوالعباس سفاح نخستین خلیفه عباسی که در سال 132 هجری قمری در مسجد کوفه به خلافت رسید. سفاح از نوادگان عباسبنعبدالمطلب و از بنیهاشم بود. خلافت او تا سال 136 هجری قمری به طول انجامید.

 


 

لحظه های آخر / ناصر نادری

«ابوبصیر» با گامهای سنگین در کوچههای غمگین مدینه قدم برمیداشت. دردی عمیق در سینهاش نشسته بود. آسمان خاکستری بر بالای شهر گسترده شده بود و تکههای کوچک ابر در آسمان دیده میشد.

او با موهای سفید و چشمهای خیس به خانه امام صادق(ع) رسید. آه سوزناکی کشید و کوبه در را به صدا درآورد. در همان لحظه، صورتش را برگرداند و از بالای خانه همسایه به شاخههای خمیده نخلها نگاه کرد. لحظهای چهره مهربان امام را در پهنه آسمان دید و لبخندی کمرنگ در گوشه لبانش نشست.

ناگاه صدای گرفته «اُمّ حمیده»، مادر امام، از پشت در چوبی به گوش خورد:

ـ کیستی؟

ـ منم، ابوبصیر.

ام حمیده درِ خانه را آرام گشود و سلام کرد. ابوبصیر جواب سلام را داد و آهسته وارد خانه امام شد. دیوارهای خانه را سایهای از غم و تنهایی پوشانده بود. بوی عطر امام هنوز به مشام میرسید.

ابوبصیر در گوشهای از ایوان خانه، دو زانو روی زمین نشست. با دیدن عبای مشکی امام که در گوشهای از ایوان به دیوار آویزان بود، از ته دل نالید و قطرههای دُرشت اشک، گونههایش را خیس کرد.

امحمیده نشست و در حالیکه صدایش میلرزید، گفت: «ای ابوبصیر! ای کاش در لحظههای آخر زندگی امام اینجا بودی!»

ابوبصیر با گوشه شال سیاهش، اشک چشمهایش را خشک کرد و با اشتیاق پرسید: «در آن لحظه چه گذشت؟»

ام حمیده بغض گلویش را فرو خورد و به زحمت گفت: «در آخرین لحظهها، امام پلکهایش را از هم گشود و همه اهل خانه را صدا زد. ما، در کنار بستر امام حاضر شدیم ...»

قطره اشکی روی گونه استخوانی امحمیده جاری شد، چشمهایش را به هم فشرد و نتوانست چیزی بگوید. ابوبصیر، کاسه صبرش لبریز شد و با قیافهای گرفته پرسید: «بعد چه شد؟»

ام حمیده با صدایی که در آن غم موج میزد، گفت: «در آخرین لحظهها، امام بهصورت تکتک ما نگاه کرد و گفت: «شفاعت ما هرگز نصیب کسانی که نماز را سبک بشمارند، نخواهد شد.»

در آن لحظه، اندوهی به گستردگی آسمان، در قلب ابوبصیر سنگینی میکرد.

 

زیدبن علی (80 هجری قمری ـ 121 هجری قمری)

او فرزند امام سجاد(ع) و نوه امامحسین(ع) بود. او در نبردی دو روزه بر ضد هشامبن عبدالملک، خلیفه اموی، در کوفه حضور داشت و در همان نبرد به شهادت رسید. امویان سرش را از بدنش جدا کردند و نزد هشامبنعبدالملک فرستادند. پیروانش (زیدیه) او را جانشین امام سجاد(ع) میدانستند.

 

خلفای اموی (41 هجری قمری ـ 133 هجری قمری)

خلفای اموی (خاندان امیه) از قبیله قریش و طایفه بنیامیه بودند. معاویه، نخستین خلیفه و هشام سوم، آخرین خلیفه این خاندان بود. آنان در دوران خلافت خود، همواره در ضدیت با اهلبیت علیهمالسلام میکوشیدند. سرزمین شام (سوریه و اردن امروزی) مرکز اصلی خلافت امویان و شهر دمشق پایتخت امویان بود.

۳۵۴
کلیدواژه (keyword): رشد نوجوان، چشمه نور،امام صاد‌ق،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید