عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

جای خالی عمو زنجیرباف

  فایلهای مرتبط
جای خالی عمو زنجیرباف
دبستان «شهید ظاهر بهاری» مدرسه‌ای دولتی است که در شهرستان بانه در استان کردستان قرار دارد و فرزانه فتاحی مدیر آن است. مدرسه ۳۵۰ دانش‌آموز دارد؛ جمعیت تقریبی هر کلاس هم ۲۹ نفر. خانم نیلوفر فرجیان آموزگار پایه‌ سوم این دبستان است.

در اواسط سال تحصیلی، زمان‌هایی بود که خسته و کلافه هر شب دعا می‌کردی هوا کمی سردتر و برف کمی بیشتر شود تا فردا را تعطیل اعلام کنند و در خانه بمانیم.

در خانه بمانیم؛ بلکه نیم ساعت بیشتر بخوابیم، برگه‌های روی هم تلنبارشده‌ی‌ بچه‌ها در دو هفته‌ی گذشته‌ را صحیح کنیم، بتوانیم در سکوت خانه طرح درس‌های روزانه‌ی هفته‌ی جدید را بنویسیم و  یکی از نامه‌ها و بخشنامه‌ها را برای ارتقای سطح شغلی بخوانیم و دستوراتش را انجام دهیم. آن وسط‌ها هم پیازی سرخ کنیم، قیمه‌ای بار بگذاریم و بعد از مدت‌ها برنج تازه‌دمی بخوریم.

دوست داشتیم در خانه بمانیم و از قضا ماندیم؛ نه یک روز و دو روز، بلکه هفته‌ها و ماه‌ها و حتی بیش از یک سال.

آن‌قدر در خانه ماندیم که دلمان لک زد برای یک صبح واقعیِ مدرسه، برای زنگ اول قرآن، برای سؤال «چرا امروز صبحانه نخوردی عزیزم؟»، برای چای‌های داغ زنگ تفریح، برای دفتر مدرسه و جلسات شورای آموزگاران، برای کلاس واقعی و ماژیک و تخته، برای «عزیزم، بیا پای تخته برای بچه‌ها توضیح بده»، برای کار گروهی و همهمه‌ی بچه‌ها، برای زنگ هنر و برای زنگ ورزش در روزهای سردی که در نمازخانه‌ی مدرسه می‌گذشت.

کم‌کم، به‌جای گرفتن دست بچه‌های کلاس، به دیدن چشم‌های غیرشفافشان در صفحه‌ی رایانه عادت کردیم.

اکنون بچه‌هایی که از هفت فرسخی‌ات می‌دویدند و بغلت می‌کردند، حالا اگر اتفاقی در کوچه و خیابان چشم‌هایت را از پشت سپر حفاظتی کرونا ببینند، حتی نمی‌شناسندت که سلام کنند.

کرونا مدرسه‌ها را خلوت کرد. خانه‌هایی که همسایه‌ی مدرسه بودند، دیگر صدای زنگ تفریح را نمی‌شنوند!  انگار لباس‌های مدرسه به تن بچه‌ها آب رفته‌اند. در عکس‌ها و فیلم‌هایی که بچه‌ها از خودشان می‌فرستند، آستین‌ها و پاچه‌ها کوتاه شده‌اند؛ اما رنگ و روی لباس‌ها کاملاً نو و تمیز و براق است.

سال گذشته، سر زانوی هیچ شلواری در زنگ ورزش پاره نشد. هیچ مداد و مدادتراشی در زیر نیمکت‌ها جا نماند. دیگر به بچه‌ها غر نزدیم که زباله‌های تر را با خشک قاطی نکنند، کارهایشان را در زنگ تفریح انجام دهند و وسط تدریس ریاضی برای بیرون‌رفتن اجازه نگیرند!

سالی که گذشت به هیچ بچه‌ای برای حرف‌زدن و پچ‌پچ‌کردنِ وسط درس با دوستش تذکر ندادیم. راستش، دوستی در کنارش نبود تا با هم حرف بزنند!

معلمی که صمیمی‌ترین دوست بچه‌ها بود، حالا حتی نمی‌تواند لبخند بچه‌ها را ببیند. معلوم نیست بچه‌ها چند وقت است دستشان را دور گردن هم نینداخته‌اند و حرف‌های خودمانی نزده‌اند!

سال گذشته هیچ عابری وقتی از کنار حیاط مدرسه‌ای می‌گذشت، نشنید که بچه‌ها جیغ ‌بزنند: «عمو زنجیر باف، زنجیر منو بافتی؟»

یکی دو سال گذشته با همه‌ی دردهایش به ما آموخت که قدر باهم‌بودن‌هایمان را بیشتر بدانیم. کسی چه می‌داند! شاید این بار خیلی زود دیر شود!

 

۳۴۰
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی،تجربه ها،تجربه معلمی،دبستان شهید ظاهر بهاری،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید