ابر قلقلکی / فرزانه فراهانی
اَبر کوچولو دلش خنده میخواست.
به دریا لبخند زد. به کوه لبخند زد. به جنگل هم لبخند زد. یکهو باد آمد و دورش چرخید. قلقلکش داد؛ تند و تندتر.
ابر غشغش خندید. از خندهی زیاد اشکش درآمد. یک نم، دو نم، و نمنمهای تند و تندتر. آن روز ابرکوچولو از خندهی زیاد شرشر بارید.
سبز بازیگوش / مریم عاطفی
لکّهی زرد نشسته بود یک گوشه. لکّهی آبی آمد پیشش و گفت: «میآیی بازی؟»
لکّهی زرد گفت: «چی بازی؟»
لکّهی آبی گفت: «چرخ و فلک.»
آبی و زرد دست هم را گرفتند. چرخیدند و چرخیدند و چرخیدند.
یکدفعه یک لکّهی بزرگ سبز پهن شد روی زمین. لکّهی سبز که سرش گیج میرفت، از خودش پرسید: «من کیام و من کیام؟ من چیام و من چیام؟»
وقتی آرام شد، نگاهی به خودش کرد و گفت: «وای! من یک زرد-آبی بازیگوشم!»