عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

غول گرسنه

  فایلهای مرتبط
غول گرسنه

یکی بود، یکی نبود. یک غول بیشاخ و دم بود. غول گرسنه بود. رفت و رسید به یک پیرزن. داد زد: «آهای پیرزن! گرسنهام! میخوام هامِت کنم، هومِت کنم.»

پیرزن شجاع بود. گفت: «غول بیشاخ و دم! حیا نمیکنی؟ برو غذاخوری، هرچقدر دوست داری غذا بخور.»

غول بدوبدو رفت غذاخوری. به آشپزگفت: «غذا بده، وگرنه خودت را هوم میکنم.» آشپز ترسید و گفت: «اینجا یک غذاخوری کوچک است. غذا کم دارد. برو یک جای بزرگتر.»

غول گفت: «پس خودت را هام میکنم.»

آشپز هرچه غذا داشت آورد و داد به غول. غول خورد و سیر شد. خندید. وقتی خندید، لپهایش باد کردند. دماغش قرمز شد. قیافهاش خندهدار شد. آشپز غشغش خندید و گفت: «دوست داری کار کنی؟ دیگر دنبال غذا نگردی؟»

غول گفت: «آره.» آشپز یک تابلو به دست غول داد. روی آن نوشته بود غذا حاضر است. غول جلوی در نشست و خندید. قیافهاش بامزه بود. بچّهها و مردم خوششان آمد. یکییکی آمدند داخل، غذا خوردند و پول دادند. آشپزباشی پولدار شد. غول هم صاحب کار شد.

۱۷۷۳
کلیدواژه (keyword): رشد کودک، قصه،قصه کودک،قصه کودکانه،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید