زمانی نهچندان دور، سری آروبیندو، شاعر و فیلسوف بزرگ هندی، گفته بود: «نخستین اصل در آموزش این است که هیچ چیز قابل آموزش نیست و وظیفه معلمان، نه کنشگذاری، بل کنشیاری در آموزش است!»1
با اقتباس از این گزاره ناساز با سازههای تعلیموتربیت موجود باید گفت، هنر ظریف معلمی پروامندی لطیف در فرایند تعلیموتربیت است و این هنری است که امروزه در هجوم تکنیکها و ترفندهای برساخته، رو به فراموشی است.
در واقع، فعالترین معلمان و مربیان کسانی هستند که کمترین مداخله را در فرایند تربیت دارند. این معلمان و مربیان همواره با «پروای مداخلهگری» در حال «کنشیاری» هستند تا شاگردان، خود بهشخصه معمار دانش و بینش و منش خود باشند. این پرهیز و پروای فعالانه با «انفعالی هوشمند» همراه است؛ انفعالی که در ذات خود فعال و خلاق است.
حاصل درخشان این «انفعال فعالانه» اجازهدادن به یادگیرندگان برای «کنشگذاری خلاق» در فرایند یادگیری خودانگیخته است. به بیانی روشنتر، این انفعال قدرتمندانه، فعالترین «کنش قهرمانانه» یک کنشگر پرواپیشه در تعلیموتربیت خلاق است. پروامندی در اینجا پرهیز فعالانه به قصد تحریک خلاقانه است. تعلیموتربیت عاری از پروامندی، همان ساختبندیهای تصنعی است که مانع فضاگشایی فطری و طبیعی میشود.
گویا به همین سبب است که پائولو فریره با صراحت تمام هشدار میدهد: «قدرت آموزش در ضعف آن است! زیرا هر قدر معلمان و مربیان نقش کمتری در فرایند آموزش داشته باشند، امکان اقتدار شاگردان را در فرایند یادگیری بیشتر فراهم میکنند.» اما به یاد داشته باشیم، معلمان اینچنینی باید خیلی قوی باشند که خود را ضعیف بنمایانند؛ باید خیلی فعال باشند تا خود را منفعل نشان دهند؛ باید خیلی مدیر و مدبر باشند تا از مداخلهگری مستقیم پرهیز کنند و امکان واگذاری امور را به شاگردان خود داشته باشند!
آنچه ما را از واقعیت تعلیموتربیت دور ساخته است، نزدیکشدن به واقعیت جعلی تعلیموتربیت جاری است. و این واقعیت جعلی به قدری حقیقی مینماید که واقعیت تربیت را از خود دور ساخته است. درست از زمانی که همه تلاشها و ترفندهای رسمی برای تعلیموتربیت فطری افراد برپا و فعال میشود، همه نتایج و تأثیرگذاریهای طبیعی و ارتجالی فروکش میکنند و رو به نابودی میروند. اما زمانی که هیچ اقدامی برای تأثیرگذاری فعالانه انجام نمیگیرد، بیشترین تأثیرگذاری به شکل ناهشیار و طبیعی رخ میدهد. از اینرو باید اذعان کرد، تربیت قبل از آنکه یک «عمل»2 باشد یک عکسالعمل3 است و قبل از اینکه «کنشگذاری»4 باشد «کنشیاری»5 است و قبل از آن که «مداخله» باشد، «مراقبه» است. و قبل از آنکه «تجویز» باشد «پرهیز» است. این مراقبه هوشیارانه و انفعال خلاقانه، هوشمندانهترین نوع مداخله ناهشیارانه در تعلیموتربیت است. مداخلهای که در غایت خود به پروامندی یا تقواپیشگی در تربیت میانجامد تا مخاطب امکان آن را بیابد که خود را در خود بیابد. زیرا هنر ظریف پروامندی در تعلیموتربیت، ایجاد ظرفیت و قابلیتی است که شاگردان به شیوهای فعال و خلاق به رمزگشایی آنچه آموزش داده میشود میپردازند؛ بیآنکه دیگری چیزی از بیرون به آنها تحمیل کند.
این پروامندی چیزی جز «فقدان دخالت آمرانه» در تعلیموتربیت خلاقانه نیست و اگر ما بتوانیم با «راهبرد پرواپیشگی»، اصالت خود و شاگردان خود را به زیباترین شکل نمایش دهیم، آنگاه ساحت تربیت را از همه آفات و آسیبهای ناخواسته خود رها ساختهایم.
انحراف بزرگ در فرایند تعلیموتربیت از زمانی آغاز شد که تعلیموتربیت از پروسه و فرایند، به پروژه و فرآورده تبدیل میشود. آنگاه همه فرایندهای طبیعی و فطری از ساحتِ وجودی به ساختارهای تشکیلاتی و فنون صنعتی فروکاسته میشود. چنین است که همه سرمایهگذاریهای مادی و غیرمادی و همه برنامهریزیهای پنهان و آشکار و همه روشهای مستقیم و غیرمستقیم سر از ناکجاآباد در میآورند و به مرداب مرگآور و تهیساز فروکش میکنند. در تعلیموتربیت عاری از پروامندی، هویت انسانها از مدار فطری خارج میشود. آنگاه با کمال حیرت و درماندگی درخواهیم یافت، ما همانی نیستیم که شدهایم، بلکه همانی هستیم که نباید میشدیم!
پروامندی در تعلیموتربیت مستلزم عبور از ساختارمندی و هدفمندی و روشمندیهای برساخته است. پروامندی، رهایی و واگذاری است و این رهایی و واگذاری عین ریلگذاری و بستریابی در مسیر ربوبی و فطرت است. کلیدواژه بنیادی در این دیدمان، تقوای تربیت است. تقوای تربیتی یعنی پرهیز از مداخلات بیرونی و اجازهدادن به متربی برای کنشورزی بهدور از مدیریتهای تحمیلی، تا او خود بهشخصه سازوکار خودمدیریتی، خودرهبری و خودآموزی را بازیابی کند.
پروامندی و پارسامنشی در تعلیموتربیت به متربی مجال میدهد خود را مطابق آنچه قابلیت و ظرفیت فطریاش حکم میکند بیابد و در آن خودیابی، به اوج خودگستری و خودورزی مشغول شود. در مقابل، اما در تعلیموتربیت بدون پروامندی، آنچه رخ میدهد، تظاهری است از آنچه واقعیت خارجی ندارد.
از اینرو، منش درونی به شخصیت بیرونی (به مثابه نقاب) تغییر ماهیت میدهد و انسان را از خود واقعیاش بیگانه میکند تا آنجا که همواره احساس «ناانسانی» و «ناخودبودگی» میکند، زیرا با انسانیت خود اُنس ندارد. و آن کس که با خود اُنس ندارد، همواره در اضطراب و هراس و افسردگی به سر میبرد. او نمیداند به کجا متصل شود!
تربیت در ساحت پروامندی، پروا داشتن از ابزاریکردن امر تربیت است. در این دیدگاه، آنچه ملاک است، فاقد هر گونه معیار و ارزشگذاری بیرونی است. در اینجا رابطه میان مربی و متربی رابطهای نامرئی و حضوری است که فاقد هرگونه صورتبندی علمی و فنی است. آنچه رخ میدهد، از عمق ضمیر ناهشیار و نامکشوف طرفین رخ میدهد و رابطه این دو به مثابه «دو قطب سیال»، هر لحظه با «درهمبودگی» و «درهمتنیدگی» با یکدیگر به سر میبرند، بیآنکه از آنچه میگذرد آگاه باشند. این ناآگاهی به منزله بیشعوری نیست، بلکه نوعی تأثیرگذاری نامحسوس و غیر مشهود است و اگر این ارتباط از ساحت «حضور» به ساحت «حصول» تقلیل یابد، معنای وجودی خود را از دست میدهد.
پینوشتها
1. The first principle of true teaching is that nothing can be taught. The teacher is not an instructor or a task master, he is a helper and a guide- Sri Aurobindo
2. Action
3. Reaction
4. Operator
5. Facilator