عکس رهبر جدید

دست شاخه‌ها

دست شاخه‌ها

هوای او / بابک نیک طلب

غروب

مسافران سوار میشوند

به دست هر کدام کیف و ساک

 

یکی به رنگ شهر

دلگرفته و غریب

یکی به رنگ روستا

نجیب و پاک

 

دمِ پگاه

قطار  میرسد به ایستگاه

یکییکی پیاده میشوند

پر از هوای او  

پر از هزار امید و  آرزو

غریب و آشنا

سلام میدهند

به گنبد طلایی رضا (ع)

 

باران / طیبه شامانی

آمد دوباره

از ذهن من

هر چیز رنگی داشت از غم

با مهربانی برد نمنم

آمد

تمام غصهها را شست باران

حال مرا خوش کرد با یادت

بیشک شبیه توست باران

 

 

 

غنچه شهید / محمد صارمی شهاب

برگبرگ

باز میشود

دفتر سپید غنچهها

رو به آفتاب

توی دست شاخهها

هر شکوفه میشود

چلچراغ

پچپچ زلال رود

میرسد به گوش باغ

 

توی ذهن رود جاری است

عکس آفتاب

قطرهها

مثل واژههای یک سرود

عاشقانه میبرند

غنچهای شهید را

روی دوش رود

 

بار آخر / اکرم السادات هاشمی پور

بیتابی و دلتنگیات را

بر چشمهایم میگذارم

ابرم که در اندوهت امشب

تا صبح میخواهم ببارم

 

زهر است در پیمان شهر

زهر است در دستان همسر

انگار میخواهی بنوشی

با دستهایت بار آخر

 

میگویم امشب کوچه ابری است

پیمانه را آرام بردار

این بار اندوهی که داری

بر شانههای شهر بگذار

 

پرواز کن آنسو زمین سبز

پاییز هم سبز و بهاریست

پرواز حرف تازهای نیست

وقتی که عطر یاس جاریست

 

 

 

پاییز / مریم اسلامی

با اسب آفتاب

در جامهای سپید

از راه میرسد

عالیجناب صبح

بر خواب شیشههای مربا

انگشت میکشد.

رنگ گلیم با قدمش باز میشود

 

پاییز میرسد

روی درخت وَن

کنسرت جیکجیک

آغاز میشود

 

از من / کلیم کاشانی

نه همین می رمد آن گل خندان از من

میکشد خار در این بادیه دامان از من

 

با من، آمیزش او، الفت موج است و کنار

دم به دم با من و پیوسته گریزان از من

 

گرچه مورم ولی آن حوصله با خود دارم

که ببخشم بود ار ملک سلیمان از من

 

به تکلم، به خموشی، به تبسم، به نگاه

میتوان برد به هر شیوه دل آسان از من

 

قمری ریخته بالم، به پناه که روم؟

تا به کی سرکشی، ای سرو خرامان از من؟

 

اشک بیهوده مریز این همه از دیده«کلیم»

گرد غم را نتوان شست به طوفان از من

 

 

۷۶۴
کلیدواژه (keyword): رشد نوجوان، شاعرانه،شعر نوجوان،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید